conform

/kənˈfɔːrm//kənˈfɔːm/

معنی: موافقت کردن، وفق دادن، مطابقت کردن، همنوایی کردن، پیروی کردن
معانی دیگر: همانند شدن یا کردن، همسان شدن یا کردن، یکجور کردن، سازگار شدن، دنباله روی کردن، همرنگ جماعت شدن، هم نوا شدن یا کردن، پیروی کردن از، مطابقت داشتن با، (تاریخ انگلیس) از اصول و رسوم کلیسای انگلیکان پیروی کردن

بررسی کلمه

فعل ناگذر ( intransitive verb )
حالات: conforms, conforming, conformed
(1) تعریف: to be or act in accordance or compliance with an established standard or norm.
مترادف: accommodate, adjust, comply
متضاد: diverge, rebel, vary
مشابه: accord, adapt, assimilate, correspond, play, square

- He found it difficult to conform to the strict rules of the military academy.
[ترجمه محمدحسین] سختش بود که با قوانین سختگیرانه ی آکادمی نظامی تطابق پیدا کنه
|
[ترجمه گوگل] برای او سازگاری با قوانین سختگیرانه آکادمی نظامی دشوار بود
[ترجمه ترگمان] او متوجه شد که سازگاری با قوانین سختگیرانه در آکادمی نظامی دشوار است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- All highway signs must conform to standards established by the government.
[ترجمه گوگل] همه تابلوهای بزرگراه باید مطابق با استانداردهای تعیین شده توسط دولت باشد
[ترجمه ترگمان] همه علایم بزرگراه ها باید مطابق با استانداردهای تعیین شده توسط دولت باشد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- She refused to conform to society's expectations of her as a woman.
[ترجمه گوگل] او از مطابقت با انتظارات جامعه از او به عنوان یک زن سرباز زد
[ترجمه ترگمان] او از مطابقت با انتظارات جامعه از او به عنوان یک زن امتناع کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to show similarity or become similar in nature or appearance.
متضاد: differ
مشابه: accord, agree, assimilate, coordinate, correspond, fit, harmonize, match

- Her true self does not conform to everyone's image of her.
[ترجمه گوگل] خود واقعی او با تصور همه از او مطابقت ندارد
[ترجمه ترگمان] خود واقعی او با تصویر همگان از او همخوانی ندارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل گذرا ( transitive verb )
مشتقات: conforming (adj.), conformingly (adv.), conformer (n.), conformist (n.)
(1) تعریف: to bring into compliance or harmony.
مترادف: adjust
مشابه: accommodate, adapt, assimilate, coordinate, fit, harmonize, match, reconcile, regulate, square, suit

- He was forced to conform his behavior.
[ترجمه گوگل] او مجبور شد رفتار خود را مطابقت دهد
[ترجمه ترگمان] او مجبور شد رفتار خود را تغییر دهد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to make similar in nature or appearance.
مشابه: coordinate, fit, harmonize, match, regulate

- He conformed his way of speaking to the local dialect.
[ترجمه گوگل] او شیوه صحبت خود را با گویش محلی مطابقت داد
[ترجمه ترگمان] طرز صحبت با لهجه محلی را رعایت می کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. the building must conform with the municipal regulations
ساختمان باید با مقررات شهرداری مطابقت داشته باشد.

2. his ideas do not conform with the norms of the society
عقاید او با معیارهای اجتماع سازگار نیست.

3. if you would shun disgrace, conform (yourself to the people)
خواهی نشوی رسوا هم رنگ جماعت شو

4. Many of us conform to the outdated customs laid down by our forebears.
[ترجمه گوگل]بسیاری از ما با آداب و رسوم منسوخ شده توسط نیاکانمان مطابقت داریم
[ترجمه ترگمان]بسیاری از ما با آداب و رسوم قدیمی ارائه شده توسط پیشینیان خود همخوانی دارند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. All students must conform to the rules.
[ترجمه Mahdi] همه دانش اموزان باید از قوانین پیروی کنند
|
[ترجمه گوگل]همه دانش آموزان باید قوانین را رعایت کنند
[ترجمه ترگمان]همه دانش آموزان باید با قوانین همخوانی داشته باشند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. The Night Rider lamp has been designed to conform to new British Standard safety requirements.
[ترجمه گوگل]لامپ Night Rider برای مطابقت با الزامات ایمنی جدید استاندارد بریتانیا طراحی شده است
[ترجمه ترگمان]چراغ شب سوار برای مطابقت با الزامات استاندارد جدید استاندارد بریتانیا طراحی شده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. There is considerable pressure on teenagers to conform.
[ترجمه گوگل]فشار قابل توجهی بر نوجوانان برای سازگاری وجود دارد
[ترجمه ترگمان]فشار قابل توجهی در نوجوانان برای مطابقت وجود دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. They persecute those who do not conform to their ideas.
[ترجمه گوگل]آنها کسانی را که با عقاید آنها مطابقت ندارند مورد آزار و اذیت قرار می دهند
[ترجمه ترگمان]آنان کسانی را که با عقاید خود همخوانی ندارند آزار می دهند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. The building does not conform to safety regulations.
[ترجمه گوگل]ساختمان با مقررات ایمنی مطابقت ندارد
[ترجمه ترگمان]این ساختمان مطابق با مقررات ایمنی نیست
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. He refused to conform to the local customs.
[ترجمه گوگل]او از انطباق با آداب و رسوم محلی خودداری کرد
[ترجمه ترگمان]او از مطابقت با آداب و رسوم محلی خودداری کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. At our school, you were required to conform, and there was no place for originality.
[ترجمه گوگل]در مدرسه ما، شما ملزم به تطابق بودید و جایی برای اصالت وجود نداشت
[ترجمه ترگمان]در مدرسه ما لازم بود که خود را هماهنگ کنیم، و هیچ جایی برای اصالت وجود نداشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. The toys fail to conform to current safety standards.
[ترجمه گوگل]اسباب بازی ها با استانداردهای ایمنی فعلی مطابقت ندارند
[ترجمه ترگمان]این اسباب بازی ها با استانداردهای ایمنی فعلی همخوانی ندارند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. Students can be expelled for refusing to conform to school rules.
[ترجمه گوگل]دانش آموزان را می توان به دلیل امتناع از پیروی از قوانین مدرسه اخراج کرد
[ترجمه ترگمان]دانش آموزان را می توان به خاطر امتناع از پیروی از قوانین مدرسه اخراج کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. Many children who can't or don't conform are often bullied.
[ترجمه گوگل]بسیاری از کودکانی که نمی توانند و یا نمی توانند خود را مطابقت دهند اغلب مورد آزار و اذیت قرار می گیرند
[ترجمه ترگمان]بسیاری از کودکانی که نمی توانند خود را برآورده کنند، اغلب مورد تهدید قرار می گیرند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. He doesn't conform to the usual stereotype of the city businessman with a dark suit and rolled umbrella.
[ترجمه گوگل]او با کلیشه معمول تاجر شهری با کت و شلوار تیره و چتر چرخان مطابقت ندارد
[ترجمه ترگمان]او با رفتار کلیشه ای معمول تاجر شهر با کت و شلوار تیره و چتر لوله ای همخوانی ندارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

موافقت کردن (فعل)
accede, acquiesce, consent, assent, agree, comply, approbate, accept, accord, go along, yea, conform, approve, come along, concur, homologate

وفق دادن (فعل)
accord, adapt, reconcile, suit, tune, attune, adjust, conform, square, assimilate, jump

مطابقت کردن (فعل)
adapt, conform, fit in

همنوایی کردن (فعل)
conform

پیروی کردن (فعل)
conform, follow

تخصصی

[ریاضیات] انطباق دادن، وفق دادن، مطابقت کردن، همدیس، همشکل، همنوایی کردن، یکنواخت، مطابق، موافق

انگلیسی به انگلیسی

• become similar, fit, match; be in harmony, comply, act in accordance with prevailing norms or standards
if you conform, you behave in the way that you are expected to behave.
if something conforms to a law or someone's wishes, it is what is required or wanted.

پیشنهاد کاربران

یکی از معانی آن سازگار شدن adapt است
Conform=accommodate=correspond=adjust
مطابقت داشتن، تطابق داشتن، منطبق بودن، همانند بودن، سازش یافتن، سازگار شدن، وفق دادن
⚫ ( زبان ما درحال گذار به واژه های درست و گاه تازه است )

⚫ واژه ی برنهاده: هَندیسیدن

⚫ نگارش به خط لاتین: Handisidan

⚫ آمیخته از: هَن ( con ) و �دیس� ( form )

⚫ همه ی پیشنهادها برابرنهاده های یک یا چندیِک از اینها اند:
...
[مشاهده متن کامل]

فرهنگستان زبان و ادب، پارسی انجمن، بازدیسان پارسی، دکتر حیدری ملایری، دکتر حسابی، دکتر ادیبسلطانی

⚫ سایِن ها ( nuances ) را باهم جابجا نشناسیم.

if you would shun disgrace, conform ( yourself to the people )
خواهی نشوی رسوا هم رنگ جماعت شو
تطابق یافتن ، تطابق دادن
conform ( v ) ( kənˈfɔrm ) =to behave and think in the same way as most other people, e. g. He refused to conform to the local customs. =to agree with sth, conformable, conformability
conform
همرنگ جماعت شدن
به معنی رفتار کردن منطبق با نُرم ( چیزی ) یا پیروی کردن از نرم ( چیزی ) هست. مثلا پیروی از قوانین یا عرف
When a person is stated to conform, this implies that they act in a manner that is accepted in the society.
...
[مشاهده متن کامل]

e ) Any building constructed must conform with the government’s regulations and standards.
اما confirm به معنی تایید کردن حقیقت، توافق تصمیم، شواهد و. . . هست
Confirm is a verb that is used in several ways, all related to identifying the truth, decisions or agreement
e ) The evidence confirms that Richard is guilty
e ) I will have to confirm the dentist appointment time by this evening.

💎Conform - Conformity
⬅️[کِن "فُ رم"]
"conform"
verb
۱ ) از اصول و رسوم یا عرف یا استاندارد پیروی کردن
۲ ) همرنگ جماعت شدن
"Conformity"
noun
۱ ) پیروی - دنباله روی ( عرف یا آئین و رسم و رسوم یا استاندارد و رویه یا غیره )
...
[مشاهده متن کامل]

۲ ) همرنگی - هم نوایی - همخوانی - یکدستی ( با یک جامعه یا اجتماع و محیط )
💎Confirm - Confirmation
⬅️[کِن "فِ رم"]
"confirm"
verb
۱ ) تایید کردن
۲ ) اطمینان حاصل کردن
they looked around to confirm that they were alone
آنها به اطراف نگاه کردند تا مطمئن شوند که تنها هستند.
"Confirmation"
noun
تایید
💎Confront - Confrontation
⬅️[کِن "فِ رانت"]
"confront"
verb
:SYN
1 ) face ( & challenge or trouble )
با حالت عصبانی و خصمانه و غیردوستانه رو در رو شدن با کسی
2 ) face ( & square up to tackle )
مواجه شدن، رو در رو شدن ( با ) ، رو برو کردن ( با ) ، مواجه کردن ( با )
"Confrontation"
noun
تقابل - رودررویی ( غیر دوستانه و چالش دار و خصمانه )

🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
فعل ( verb ) : conform
اسم ( noun ) : conformance / conformity / conformability
صفت ( adjective ) : conformable
قید ( adverb ) : _

...
[مشاهده متن کامل]

✅ دوستان دقت کنید که کلمات conformable و conformability هر دو برگرفته از فعلِ conform هستند اما معانی آنها کاملا با کلماتِ conformity و conformance متفاوت است
لطفا معانی هر کدام را سرچ کنید تا متوجه تفاوت آنها بشید

to behave according to the usual standards of behaviour that are expected by a group or society
مثل بقیه بودن ، سازگار با جمع بودن
At our school, you were required to conform, and there was no place for originality.
در مدرسه ما، از شما خواسته می شد که مثل بقیه باشید ( سازگار با جمع باشید ) ، و هیچ جایی برای ابتکار و خلاقیت وجود نداشت
Conform: پیروی کردن، منطبق کردن
confirm: تائید کردن، پذیرفتن
تبعیت
با to و with
پیروی کردن از . مطابقت دادن با
اطلاع دادن
همپیروی کردن از
این فعل در انگلیسی همیشه ناگذر است یعنی مفعول مستقیم نمی گیرد.
رعایت کردن
تبعیت کردن و تابع بودن
انطباق پیدا کردن، منطبق کردن
پیروی کردن ، مطابق
In accordance with my husband
مطابق با همسرم
پیروی کردن
conform with husband

پیروی کردن
Follow my love
پیروی کردن از عشقم
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٢٣)

بپرس