فعل ناگذر ( intransitive verb )
حالات: conforms, conforming, conformed
حالات: conforms, conforming, conformed
• (1) تعریف: to be or act in accordance or compliance with an established standard or norm.
• مترادف: accommodate, adjust, comply
• متضاد: diverge, rebel, vary
• مشابه: accord, adapt, assimilate, correspond, play, square
• مترادف: accommodate, adjust, comply
• متضاد: diverge, rebel, vary
• مشابه: accord, adapt, assimilate, correspond, play, square
- He found it difficult to conform to the strict rules of the military academy.
[ترجمه محمدحسین] سختش بود که با قوانین سختگیرانه ی آکادمی نظامی تطابق پیدا کنه|
[ترجمه گوگل] برای او سازگاری با قوانین سختگیرانه آکادمی نظامی دشوار بود[ترجمه ترگمان] او متوجه شد که سازگاری با قوانین سختگیرانه در آکادمی نظامی دشوار است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- All highway signs must conform to standards established by the government.
[ترجمه گوگل] همه تابلوهای بزرگراه باید مطابق با استانداردهای تعیین شده توسط دولت باشد
[ترجمه ترگمان] همه علایم بزرگراه ها باید مطابق با استانداردهای تعیین شده توسط دولت باشد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] همه علایم بزرگراه ها باید مطابق با استانداردهای تعیین شده توسط دولت باشد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- She refused to conform to society's expectations of her as a woman.
[ترجمه گوگل] او از مطابقت با انتظارات جامعه از او به عنوان یک زن سرباز زد
[ترجمه ترگمان] او از مطابقت با انتظارات جامعه از او به عنوان یک زن امتناع کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] او از مطابقت با انتظارات جامعه از او به عنوان یک زن امتناع کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: to show similarity or become similar in nature or appearance.
• متضاد: differ
• مشابه: accord, agree, assimilate, coordinate, correspond, fit, harmonize, match
• متضاد: differ
• مشابه: accord, agree, assimilate, coordinate, correspond, fit, harmonize, match
- Her true self does not conform to everyone's image of her.
[ترجمه گوگل] خود واقعی او با تصور همه از او مطابقت ندارد
[ترجمه ترگمان] خود واقعی او با تصویر همگان از او همخوانی ندارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] خود واقعی او با تصویر همگان از او همخوانی ندارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل گذرا ( transitive verb )
مشتقات: conforming (adj.), conformingly (adv.), conformer (n.), conformist (n.)
مشتقات: conforming (adj.), conformingly (adv.), conformer (n.), conformist (n.)
• (1) تعریف: to bring into compliance or harmony.
• مترادف: adjust
• مشابه: accommodate, adapt, assimilate, coordinate, fit, harmonize, match, reconcile, regulate, square, suit
• مترادف: adjust
• مشابه: accommodate, adapt, assimilate, coordinate, fit, harmonize, match, reconcile, regulate, square, suit
- He was forced to conform his behavior.
[ترجمه گوگل] او مجبور شد رفتار خود را مطابقت دهد
[ترجمه ترگمان] او مجبور شد رفتار خود را تغییر دهد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] او مجبور شد رفتار خود را تغییر دهد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: to make similar in nature or appearance.
• مشابه: coordinate, fit, harmonize, match, regulate
• مشابه: coordinate, fit, harmonize, match, regulate
- He conformed his way of speaking to the local dialect.
[ترجمه گوگل] او شیوه صحبت خود را با گویش محلی مطابقت داد
[ترجمه ترگمان] طرز صحبت با لهجه محلی را رعایت می کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] طرز صحبت با لهجه محلی را رعایت می کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید