conflate

/kənˈfleɪt//kənˈfleɪt/

(دومتن یا تفسیر مختلف را) درهم آمیختن، تلفیق کردن

بررسی کلمه

فعل گذرا ( transitive verb )
• : تعریف: to combine (two or more things) into one; fuse; meld.
مترادف: fuse, meld
متضاد: divide, separate
مشابه: combine

- Formerly, two job positions had existed, but recently the positions were conflated and one of the workers was laid off.
[ترجمه بهنام] قبلا، دو موقعیت شغلی وجود داشت، اما اخیرا این موقعیت های شغلی با یکدیگر تلفیق شده و کارگران اخراج شدند.
|
[ترجمه گوگل] قبلاً دو موقعیت شغلی وجود داشت، اما اخیراً موقعیت ها با هم ترکیب شده و یکی از کارگران اخراج شده است
[ترجمه ترگمان] پیش از این، دو موقعیت شغلی وجود داشت، اما اخیرا این مواضع conflated و یکی از کارگران بی کار شده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- She did not wish her own political views to be conflated with those of her husband.
[ترجمه بهنام] او ارزو نداشت که دیدگاه های سیاسیش با دیدگاه های همسرش تلفیق شود.
|
[ترجمه گوگل] او نمی خواست عقاید سیاسی خودش با عقاید شوهرش تلفیق شود
[ترجمه ترگمان] او آرزو نداشت که عقاید سیاسی خود را با کسانی که شوهرش به او گفته بودند تطبیق دهد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. The results of the two experiments were conflated.
[ترجمه گوگل]نتایج این دو آزمایش با هم ترکیب شدند
[ترجمه ترگمان]نتایج این دو آزمایش conflated بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

2. Her letters conflate past and present.
[ترجمه گوگل]نامه های او گذشته و حال را در هم می آمیزد
[ترجمه ترگمان]نامه های ربرتا از گذشته و از آن گذشته بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

3. She succeeded in conflating the three plays to produce a fresh new work.
[ترجمه گوگل]او موفق شد این سه نمایشنامه را با هم ترکیب کند تا یک اثر جدید تولید کند
[ترجمه ترگمان]او موفق شد سه نمایشنامه برای تولید یک اثر تازه جدید به نمایش بگذارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. Can these two definitions be conflated, or must they be kept separate?
[ترجمه گوگل]آیا می توان این دو تعریف را با هم ادغام کرد یا باید آنها را جدا نگه داشت؟
[ترجمه ترگمان]آیا این دو تعریف می تواند conflated باشد، یا باید آن ها را از هم جدا کرد؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. Unfortunately the public conflated fiction with reality and made her into a saint.
[ترجمه گوگل]متأسفانه مردم تخیل را با واقعیت مخلوط کردند و او را به یک قدیس تبدیل کردند
[ترجمه ترگمان]متاسفانه عموم مردم با واقعیت ارتباط داشتند و او را به یک قدیس تبدیل کردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. He conflates two images from Kipling's short stories in the film.
[ترجمه گوگل]او دو تصویر از داستان های کوتاه کیپلینگ را در فیلم با هم ترکیب می کند
[ترجمه ترگمان]او دو تصویر از داستان های کوتاه کیپلینگ در فیلم را به تصویر می کشد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. They ingeniously conflated other characters and incidents to provide an opera - comique setting.
[ترجمه گوگل]آنها به طرز مبتکرانه ای شخصیت ها و حوادث دیگر را با هم ترکیب کردند تا یک محیط اپرا - کمیک ارائه کنند
[ترجمه ترگمان]آن ها به نحو ingeniously شخصیت های دیگر و حوادث را به کار انداختند تا یک تنظیمات اپرا - comique فراهم کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. By conflating childhood with mythic time - and does not the world possess mythic proportions when we are small?
[ترجمه گوگل]با آمیختن دوران کودکی با زمان اسطوره ای - و آیا وقتی ما کوچک هستیم، جهان دارای نسبت های اسطوره ای نیست؟
[ترجمه ترگمان]در دوران کودکی با زمان اسطوره ای - و وقتی کوچک هستیم، جهان دارای نسبت های اسطوره ای نیست؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. He takes Adam Smith to task for conflating the division of labour in society with the division within the enterprise.
[ترجمه گوگل]او آدام اسمیت را برای ادغام تقسیم کار در جامعه با تقسیم درون سازمانی به عهده می گیرد
[ترجمه ترگمان]او آدام اسمیت را مسیول تقسیم کار تقسیم کار در جامعه با تقسیم در سازمان می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. There are no composite characters or conflated events in this story.
[ترجمه گوگل]هیچ شخصیت ترکیبی یا رویدادهای ترکیبی در این داستان وجود ندارد
[ترجمه ترگمان]هیچ شخصیت مرکب یا رویداد conflated در این داستان وجود ندارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. This same structure is conflated in the novel with Lacan's model of the constitution of subjectivity.
[ترجمه گوگل]همین ساختار در رمان با مدل لاکان از ساختار ذهنیت آمیخته شده است
[ترجمه ترگمان]این ساختار مشابه، در رمان با مدل لاکان از قانون اساسی فردیت احساس می شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. Although we must not make the mistake of conflating Asians and Asian-Americans, we must recognize that international issues have domestic implications.
[ترجمه گوگل]اگرچه نباید اشتباه کنیم که آسیایی ها و آسیایی-آمریکایی ها را با هم ترکیب کنیم، اما باید بدانیم که مسائل بین المللی پیامدهای داخلی دارد
[ترجمه ترگمان]اگرچه ما نباید اشتباه اتباع آسیای میانه و آسیایی - آمریکایی ها را اشتباه بگیریم، ما باید تشخیص دهیم که مسائل بین المللی دارای مفاهیم داخلی هستند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. The two meanings conflated.
[ترجمه گوگل]این دو معنا با هم ترکیب شدند
[ترجمه ترگمان]این دو معنای conflated
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. The urban crisis or the inner city problem conflates a number of quite different economic, political and social issues.
[ترجمه گوگل]بحران شهری یا مشکل درون شهری تعدادی از مسائل کاملاً متفاوت اقتصادی، سیاسی و اجتماعی را در هم می آمیزد
[ترجمه ترگمان]بحران شهری یا مشکل شهری درونی، مشکلات اقتصادی، سیاسی و اجتماعی متفاوتی را به خود اختصاص می دهد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. Yet the attacks conflated a difference in methodology with a difference in theoretical assumptions.
[ترجمه گوگل]با این حال، حملات تفاوت در روش شناسی را با تفاوت در مفروضات نظری در هم آمیخت
[ترجمه ترگمان]با این حال، این حملات تفاوت در روش شناسی را با تفاوت در فرضیات نظری نشان می دهد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

انگلیسی به انگلیسی

• combined, joined (of two texts into one)
if you conflate two or more accounts, ideas, or pieces of writing, you combine them in order to produce a single one; a formal word.

پیشنهاد کاربران

1 ) سرهم کردن؛ تلفیق کردن
2 ) خلط کردن؛ اشتباه گرفتن؛ یکی پنداشتن؛
طبق فرهنگ وبستر: confuse
( به اشتباه ) یکی دانستن، هم ردۀ چیزی به حساب آوردن
to combine two or more separate things, especially pieces of text, to form a whole
ترکیب کردن دو یا چند چیز مجزا، به ویژه تکه های متن، برای تشکیل یک کل
She conflated the three plays to produce a fresh new work.
...
[مشاهده متن کامل]

No enlightened Muslim should conflate the legitimate grievance of Palestinians vis - a - vis the state of Israel with the utterly abhorrent and, fully unlawful from the prism of international humanitarian laws, massacre of Israeli civilians, deserving the strongest unequivocal condemnation.
Synonyms
combine
fuse
meld
merge

منابع• https://dictionary.cambridge.org/dictionary/english/conflate?q=conflate
اختلاط
خلط کردن ( مثلا معنای x را نباید با معنای y خلط کرد )
ادغام کردن. . . ترکیب کردن ( یکی کردن )
درهم آمیخته
ترکیب و ادغام اقتصادی
verb [ T ] UK ​ /kənˈfleɪt/ US ​ /kənˈfleɪt/
چسباندن دو یا تعداد بیشتری از چیزی به هم ( خصوصاً متن ) برای ایجاد یک چیز کلی تر. چسباندن؛ سرهم کردن؛ ترکیب کردن.

بپرس