confession

/kənˈfeʃn̩//kənˈfeʃn̩/

معنی: اقرار، اعتراف نامه، اقرار بجرم
معانی دیگر: اعتراف، خستو، به گردن گیری، (کلیسا) اعتراف به گناهان (در مقابل کشیش به طور خصوصی و یا به طور دسته جمعی و طی مراسم مذهبی)، اعتراف (به ایمان خود)، اشهد، شهادت مذهبی، اقرار نامه، (معمولا جمع) اعترافات، خود زیست نامه (زندگینامه ی خودنوشته که در آن از امور شخصی و خصوصی و نهانی نیز پرده برداری شود)، (در برخی کلیساها) ایمان نامه، اصول دین (عنوان کامل آن: confession of faith)، (کلیسا) مراسم اقامه ی دعا و اشهد گویی، مراسم قرائت اصول دین، مزار شهید مذهبی یا مبشر روحانی، مرقد شریف

بررسی کلمه

اسم ( noun )
(1) تعریف: the act of confessing; admission; avowal.
مترادف: admission, avowal, profession
مشابه: acknowledgment, affirmation, declaration, disclosure, revelation

- Overcome with guilt, she went to the police and made a confession.
[ترجمه سهیلی اصفهانی] با چیرگی احساس گناه بر او، نزد پلیس رفت و اعتراف کرد.
|
[ترجمه مسعود منش] با چیره شدن بر سهش"احساس" گناه، به نزد پلیس رفت و همه چیز را به زبان آورد
|
[ترجمه گوگل] او که احساس گناه کرده بود به پلیس رفت و اعتراف کرد
[ترجمه ترگمان] در حالی که احساس گناه می کرد به نزد پلیس رفت و اعتراف کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- They'd been friends a long time, so he was surprised at her confession of love.
[ترجمه گوگل] آنها مدت زیادی با هم دوست بودند، بنابراین او از اعتراف عشق او شگفت زده شد
[ترجمه ترگمان] آن ها مدت زیادی با هم دوست بودند، بنابراین از اعتراف او به عشق تعجب کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: the act or event of admitting one's sins before a priest.
مشابه: acknowledgment, admission, declaration, profession

- During confession, the girl told the priest that she'd lied to her mother.
[ترجمه گوگل] در حین اعتراف، دختر به کشیش گفت که به مادرش دروغ گفته است
[ترجمه ترگمان] در حین اعتراف، دختر به کشیش گفت که به مادرش دروغ گفته
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- He goes regularly to confession.
[ترجمه گوگل] او مرتب به اعتراف می رود
[ترجمه ترگمان] او به طور مرتب نزد اعتراف می رود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: something that has been confessed.
مشابه: admission, disclosure, statement

- The police read aloud the suspect's confession to the murder.
[ترجمه گوگل] پلیس اعتراف مظنون به قتل را با صدای بلند خواند
[ترجمه ترگمان] پلیس اعتراف کرد که مظنون به قتل اعتراف کرده
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- His confession that he'd plagiarized caused his expulsion from the college.
[ترجمه گوگل] اعتراف او به سرقت ادبی باعث اخراج او از دانشکده شد
[ترجمه ترگمان] اعتراف او مبنی بر اخراج او از دانشگاه بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: a formal avowal of faith in church doctrine.
مترادف: profession
مشابه: affirmation, avowal

- The church service ends with a confession of faith.
[ترجمه گوگل] مراسم کلیسا با اعتراف به ایمان به پایان می رسد
[ترجمه ترگمان] مراسم نماز کلیسا با اعتراف به ایمان تموم میشه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. a confession was wrung from him
از او اقرار گرفتند.

2. his confession has a suspicious sound to me
اعتراف او به نظرم مشکوک است.

3. an antemortem confession
اقرار کمی قبل از فوت

4. an auricular confession
اعتراف محرمانه

5. an extrajudicial confession
اقرار برون دادگاهی (خارج از دادگاه)

6. go to confession
(کلیسای کاتولیک) در مراسم اقرار به گناهان شرکت کردن

7. disburden oneself by confession
با اعتراف وجدان خود را سبک کردن

8. he signed the confession under duress
او به خاطر فشار و تهدید اقرارنامه را امضا کرد.

9. the extraction of confession from an accused murderer
گرفتن اقرار از یک متهم به قتل

10. to make a confession
اعتراف کردن،اقرار کردن

11. to secure a confession from the accused
از متهم اقرار گرفتن

12. the accused retracted his confession and claimed that he had been tortured
متهم اعتراف خود را پس گرفت و ادعا کرد که او را شکنجه کرده بودند.

13. the criminal signed the confession
بزهکار اقرار نامه را امضا کرد.

14. after the hymn will be the time for confession of sins
پس از سرود نوبت اقرار به گناهان فرامی رسد.

15. the press had a field day with the senator's confession
هنگام اعترافات آن سناتور خبرنگاران با دمشان گردو می شکستند.

16. His confession was strong-armed by the police.
[ترجمه گوگل]اعترافات او توسط پلیس قوی بود
[ترجمه ترگمان]اعترافش به پلیس قوی بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

17. Sanchez's confession was read out to the court.
[ترجمه گوگل]اعترافات سانچز در دادگاه قرائت شد
[ترجمه ترگمان]اعتراف \"سانچز\" به دادگاه خونده شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

18. It's difficult to believe it's an honest confession after all her lies.
[ترجمه گوگل]باورش سخت است که این یک اعتراف صادقانه بعد از همه دروغ های او باشد
[ترجمه ترگمان]باورش سخته که این یه اعتراف صادقانه بعد از همه دروغ های اون باشه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

19. The suspect was flogged into confession.
[ترجمه گوگل]مظنون برای اعتراف شلاق خورد
[ترجمه ترگمان] مظنون به اعتراف به قتل رسیده
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

20. The police elicited a confession from him.
[ترجمه گوگل]پلیس از او اعتراف گرفت
[ترجمه ترگمان]پلیس از او اعتراف کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

21. Confession disburdened her mind of anxiety.
[ترجمه گوگل]اعتراف، ذهن او را از نگرانی پر کرده است
[ترجمه ترگمان]اعتراف کن که مغزش اضطراب داره
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

22. She felt cleansed of her sins after confession.
[ترجمه گوگل]او پس از اعتراف احساس پاک شدن از گناهان خود کرد
[ترجمه ترگمان]بعد از اعتراف گناهان خود را پاک کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

23. I've got a bit of a confession to make - I've lost that book you lent me.
[ترجمه گوگل]من باید کمی اعتراف کنم - کتابی را که به من قرض دادی گم کردم
[ترجمه ترگمان]باید اعتراف کنم که اون کتابی که بهم قرض دادی رو از دست دادم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

اقرار (اسم)
acknowledgment, confession, profession, avouchment

اعتراف نامه (اسم)
confession

اقرار به جرم (اسم)
confession

انگلیسی به انگلیسی

• admission (of guilt, sin, etc.); declaration of faith; telling of one's sins to a priest
if you make a confession, you admit that you have committed a crime or done something wrong.
confession is also a religious act in which you tell a priest about your sins and ask for forgiveness.

پیشنهاد کاربران

اظهارات
اظهاراتی که در یک رابطه دوطرفه و با هدف آشکارسازی ایراد میشه
گزارهٔ اعتقادی، اعتقاد
اعتراف گرفتنی است ولی اقرار کردنی است بدون اجبار عامل بیرونی
اعتراف
مایه شرمساری، چیزی که باعث خجالت فرد میشه، جرم
درد دل

بپرس