conducive

/kənˈduːsɪv//kənˈdjuːsɪv/

معنی: مساعد، سودمند، منجر شونده، موجب شونده
معانی دیگر: (با: to) منجر (شونده)، موجب، - آور، باعث

بررسی کلمه

صفت ( adjective )
مشتقات: conduciveness (n.)
• : تعریف: tending to produce or cause (usu. fol. by "to").
متضاد: prohibitive

- For some people, soft music is conducive to sleep.
[ترجمه امیری] برای بعضی افراد، موسیقی نرم باعث خواب میشود.
|
[ترجمه یونس] برای برخی افراد موسیقی ملایم برای خوابیدن مفید است.
|
[ترجمه گوگل] برای برخی افراد، موسیقی ملایم برای خواب مفید است
[ترجمه ترگمان] برای برخی افراد، موسیقی نرم برای خواب مساعد است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Encountering the same information on multiple occasions is conducive to remembering it.
[ترجمه گوگل] مواجهه با اطلاعات یکسان در موارد متعدد، برای به خاطر سپردن آن مفید است
[ترجمه ترگمان] برخورد با اطلاعات مشابه در موقعیت های مختلف برای به یاد آوردن آن مساعد است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. this noise is conducive to a headache
این سروصدا باعث سردرد می شود.

2. this lifestyle will not be conducive to physical and spiritual health
این روش زندگی منجربه سلامتی جسمی و روحی نخواهد شد.

3. Such a noisy environment was not conducive to a good night's sleep.
[ترجمه گوگل]چنین محیط پر سر و صدایی برای خواب راحت شبانه مناسب نبود
[ترجمه ترگمان]چنین محیط پر هیاهو برای یک شب خوب مساعد نبود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. Daylight is highly conducive to good plant growth.
[ترجمه گوگل]نور روز برای رشد خوب گیاه بسیار مفید است
[ترجمه ترگمان]نور روز به شدت برای رشد گیاه خوب مساعد است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. Chairs in rows are not as conducive to discussion as chairs arranged in a circle.
[ترجمه گوگل]صندلی های ردیفی به اندازه صندلی هایی که به صورت دایره ای چیده شده اند، برای بحث مناسب نیستند
[ترجمه ترگمان]صندلی ها در ردیف هایی به عنوان صندلی ها که در یک دایره چیده شده اند، مساعد نیستند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. This is a more conducive atmosphere for studying.
[ترجمه امیری] این فضا برای مطالعه مساعد تر است.
|
[ترجمه گوگل]این فضای مناسب تری برای مطالعه است
[ترجمه ترگمان]این یک جو conducive برای مطالعه است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. The soft lights and music were conducive to a relaxed atmosphere.
[ترجمه گوگل]نورهای ملایم و موسیقی باعث ایجاد فضایی آرام می شد
[ترجمه ترگمان]نور نرم و موسیقی برای فضای آرام مساعد بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. Sometimes the home environment just isn't conducive to reading.
[ترجمه گوگل]گاهی اوقات محیط خانه برای مطالعه مناسب نیست
[ترجمه ترگمان]گاهی اوقات محیط خانه برای خواندن مساعد نیست
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. That kind of jealous behaviour isn't conducive to having a healthy, strong relationship.
[ترجمه گوگل]این نوع رفتار حسادت آمیز برای داشتن یک رابطه سالم و قوی مناسب نیست
[ترجمه ترگمان]آن نوع رفتار حسود برای داشتن یک رابطه سالم و قوی مساعد نیست
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. Such an adhoc approach is not conducive to efficient use of present resources nor is it appropriate for long-term planning.
[ترجمه گوگل]چنین رویکردی برای استفاده کارآمد از منابع فعلی مساعد نیست و برای برنامه ریزی بلندمدت مناسب نیست
[ترجمه ترگمان]چنین رویکرد adhoc برای استفاده موثر از منابع موجود مساعد نیست و برای برنامه ریزی بلند مدت مناسب نیست
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. Marquez concluded that the generally disturbed conditions were conducive to his plan.
[ترجمه گوگل]مارکز به این نتیجه رسید که شرایط به طور کلی آشفته برای برنامه او مساعد است
[ترجمه ترگمان]Marquez به این نتیجه رسید که شرایط به طور کلی مختل شده برای طرح او مساعد هستند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. The place itself should be conducive to study without being too comfortable.
[ترجمه گوگل]خود مکان باید بدون اینکه خیلی راحت باشد برای مطالعه مساعد باشد
[ترجمه ترگمان]محل خودش باید برای تحصیل مساعد باشد، بدون اینکه خیلی راحت باشد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. The view that co-operation, not competition, is more conducive for survival is also gaining ground among biologists and ethologists.
[ترجمه گوگل]این دیدگاه که همکاری، نه رقابت، برای بقا مساعدتر است، در میان زیست شناسان و اخلاق شناسان نیز در حال افزایش است
[ترجمه ترگمان]این دیدگاه که هم کاری، نه رقابت، برای بقا مساعد است نیز در میان زیست شناسان و زیست شناسان در حال افزایش است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. This is obviously not conducive to ward learning, and valuable clinical experience is wasted.
[ترجمه گوگل]بدیهی است که این امر برای یادگیری بخش مفید نیست و تجربیات بالینی ارزشمند هدر می رود
[ترجمه ترگمان]بدیهی است که این امر موجب آموزش بخش نشده و تجربه بسیار ارزشمندی در این زمینه به هدر رفته است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

مساعد (صفت)
adjutant, favorable, conducive, friendly, propitious, auspicious, fortunate, large-hearted

سودمند (صفت)
good, available, useful, handy, subservient, conducive, advantageous, beneficial, lucrative, constructive, beneficent, commodious, salubrious, fructuous, instrumental, purposive, serviceable, salutary

منجر شونده (صفت)
conducive

موجب شونده (صفت)
conducive

انگلیسی به انگلیسی

• encouraging, helpful; contributive, promoting; tending to cause
if one thing is conducive to another, it makes the other thing likely to happen.

پیشنهاد کاربران

موردِ مناسب
اثر گذار، تاثیر گذار، موثر، مناسب
The noise was hardly conducive to a good night’s sleep.
an environment conducive to learning
مجید جان دلبندم اون conductive ( رسانا ) هست
بسترساز
ممکن ساختن
This approach is conducive to the analysis of effectiveness and efficiency.
سازنده
مساعد
Conducive environment
محیط مساعد
زمینه ساز - تسهیل کننده - مسهل - بستر مناسب و مطلوب
ثمر بخش
منجر شدن
مطلوب
مفید

✅مساعد
?Do you like to take a walk
Yeah, certainly I do. Unfortunately, the roads in my area are ⭐not conducive ( = not suitable ) for a pleasant walk. Having said that, I always take advantage of an opportunity to take a short walk for daily errands like buying some bits and bobs at the local markets and convenience stores
...
[مشاهده متن کامل]

معنای آبادیس
✅ ( با: to ) منجر ( شونده ) ، موجب، - آور، باعث
A: Are you still attracted to me
B: Yes. I'm attracted to you
A: Truly? Because we do it less and less
B: Well, you know, our schedules aren't exactly conducive to⭐ make love
A: Oh, that's just bullshit. When we wanted to, we found time

موجد، زمینه ساز
پدید آورنده
باعث گر
موثر، سودمند
رسانا
مسبب، کمک کننده، برانگیزنده، نتیجه بخش، سودآور، مطلوب، مفید، بافایده، مولد، ثمربخش
مستعد
منشا
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٩)

بپرس