condemn

/kənˈdem//kənˈdem/

معنی: محکوم کردن، محکوم شدن، تقبیح کردن
معانی دیگر: (حقوق) محکوم کردن، مقصر شناختن، دادباخته کردن، سرزنش (شدید) کردن، مورد استیضاح و بازخواست قراردادن، (سخت) نکوهش کردن، مردود شمردن، (مجازی) محکوم شمردن، مقصر قلمداد کردن، (پهلوی) ایراختن، (در مورد ساختمان غیر قابل سکنی) کلنگی اعلام کردن، حکم خرابی صادر کردن، محکوم به خراب شدن کردن، (ملک خصوصی را برای مصارف عام المنفعه به قیمت روز) خریدن، تصاحب کردن، مصادره کردن

بررسی کلمه

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: condemns, condemning, condemned
مشتقات: condemnable (adj.), condemnably (adv.), condemningly (adv.)
(1) تعریف: to express extreme disapproval of; declare to be wrong, inadequate, or evil.
مترادف: censure, criminate, damn, decry, proscribe
متضاد: absolve, acclaim, approve, condone, pardon, praise
مشابه: blacklist, blame, blast, chastise, denounce, deplore, disapprove, reprehend, vilify, vituperate

- In tonight's speech, the mayor condemned the recent acts of violence that have occurred in the city.
[ترجمه گوگل] شهردار در سخنرانی امشب خشونت های اخیر در شهر را محکوم کرد
[ترجمه ترگمان] در سخنرانی امشب، شهردار اقدامات اخیر خشونتی که در شهر رخ داده است را محکوم کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to order punishment to be given to; convict or sentence.
مترادف: convict, doom, sentence
متضاد: absolve, acquit
مشابه: criminate, damn, indict

- The judge condemned her to prison.
[ترجمه گوگل] قاضی او را به زندان محکوم کرد
[ترجمه ترگمان] قاضی او را به زندان محکوم کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: to force or propel into an undesirable state or into engagement in unpleasant activity.
مشابه: destine, doom

- Her unfortunate marriage to this cruel man condemned her to a life of suffering.
[ترجمه لیدا] ازدواج تاسف آور او با این مرد بی رحم، او را به یک زندگی محنت بار محکوم کرد.
|
[ترجمه شان] ازدواج تاسف بار این زن با یک مرد بی رحم، او را محکوم ( به تحمل ) یک زندگی رنج آور کرد.
|
[ترجمه گوگل] ازدواج تاسف بار او با این مرد بی رحم، او را به یک زندگی پر رنج محکوم کرد
[ترجمه ترگمان] ازدواج unfortunate به این مرد ظالم او را به زندگی رنج و عذاب محکوم کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The accident condemned him to wear a neck brace for the rest of his life.
[ترجمه Ali] تصادف او را محکوم به پوشیدن یک محافظ گردن برای تمام عمرش کرد
|
[ترجمه شان] تصادف او را محکوم به استفاده از گردن بند ، برای تمام مدت باقی مانده عمرش کرد.
|
[ترجمه گوگل] این حادثه او را محکوم کرد که تا آخر عمر از گردنبند استفاده کند
[ترجمه ترگمان] تصادف او را محکوم کرد که گردنش را برای بقیه عمر نگه دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Prejudice and lack of education condemned these immigrants to toil in the sweatshops.
[ترجمه گوگل] تعصب و عدم آموزش این مهاجران را به زحمت در عرق خوری ها محکوم کرد
[ترجمه ترگمان] تعصب و عدم آموزش این مهاجران را محکوم به کار در کارگاه های sweatshops می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: to declare by official order (something, such as a building) to be unsuitable or unfit for use.
مشابه: board up, close

- The old building has been condemned by the fire department and will soon be torn down.
[ترجمه Reza] ساختمان قدیمی توسط اداره آتش نشانی ایمن تشخیص داده نشده و بزودی تخریب خواهد شد
|
[ترجمه شان] این ساختمان قدیمی، از سوی اداره آتش نشانی غیر قابل سکونت ( کلنگی ) اعلام شده، و به زودی تخریب خواهد شد.
|
[ترجمه گوگل] ساختمان قدیمی توسط آتش نشانی محکوم شده و به زودی تخریب خواهد شد
[ترجمه ترگمان] ساختمان قدیمی توسط اداره آتش نشانی محکوم شده است و به زودی پاره خواهد شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(5) تعریف: to declare (land or property) to be available for public use under the right of eminent domain.
مترادف: expropriate
مشابه: annex, appropriate, confiscate, seize, usurp

- This land and the buildings upon it have been condemned by the city.
[ترجمه گوگل] این زمین و بناهای روی آن توسط شهر محکوم شده است
[ترجمه ترگمان] این سرزمین و ساختمان های آن از سوی شهر محکوم شده اند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. to condemn a cracked apartment house
ساختمان آپارتمان ترک خورده ای را کلنگی اعلام کردن

2. Political leaders united yesterday to condemn the latest wave of violence.
[ترجمه گوگل]رهبران سیاسی دیروز متحد شدند تا موج اخیر خشونت را محکوم کنند
[ترجمه ترگمان]رهبران سیاسی روز گذشته متحد شدند تا آخرین موج خشونت را محکوم کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

3. Most people are willing to condemn violence of any sort as evil.
[ترجمه گوگل]اکثر مردم مایلند که هر نوع خشونت را به عنوان شیطان محکوم کنند
[ترجمه ترگمان]اغلب مردم مایل به محکوم کردن خشونت علیه هر نوع بدی هستند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. You're not very consistent: first you condemn me, then you praise me.
[ترجمه گوگل]تو خیلی ثابت نیستی: اول من را محکوم می کنی، بعد از من تعریف می کنی
[ترجمه ترگمان]شما خیلی با هم سازگار نیستید؛ اول مرا محکوم می کنید، بعد مرا ستایش می کنید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. We must not condemn her on pure supposition.
[ترجمه گوگل]ما نباید او را به فرض محض محکوم کنیم
[ترجمه ترگمان]ما نباید او را بر فرض اساسی محکوم کنیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. Politicians were quick to condemn the bombing.
[ترجمه گوگل]سیاستمداران به سرعت این بمب گذاری را محکوم کردند
[ترجمه ترگمان]سیاستمداران به سرعت این بمب گذاری را محکوم کردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. The papers were quick to condemn him for his mistake.
[ترجمه گوگل]روزنامه ها به سرعت او را به خاطر اشتباهش محکوم کردند
[ترجمه ترگمان]روزنامه ها سریع می خواستند او را به خاطر اشتباه خود محکوم کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. I condemn fascism and all it stands for.
[ترجمه گوگل]من فاشیسم را محکوم می کنم و همه چیزهایی که نشان می دهد
[ترجمه ترگمان]من فاشیسم را محکوم می کنم و همه چیز روبه راه است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. I condemn this killing, as all right-thinking people must.
[ترجمه گوگل]من این قتل را محکوم می کنم، همانطور که همه افراد درست اندیش باید باید
[ترجمه ترگمان]من این کشتن رو محکوم می کنم، همونطور که فکر می کنم مردم باید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. Police were quick to condemn this heartless theft.
[ترجمه گوگل]پلیس به سرعت این دزدی بی رحمانه را محکوم کرد
[ترجمه ترگمان]پلیس فورا این سرقت قلب را محکوم کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. The Church has a duty to condemn violence.
[ترجمه گوگل]کلیسا وظیفه دارد خشونت را محکوم کند
[ترجمه ترگمان]کلیسا برای محکوم کردن خشونت وظیفه ای دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. I condemn this senseless violence.
[ترجمه گوگل]من این خشونت بی معنی را محکوم می کنم
[ترجمه ترگمان]من این خشونت بی معنی رو محکوم می کنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. Bankers are quick to condemn retrospective tax legislation.
[ترجمه گوگل]بانکداران به سرعت قوانین مالیاتی گذشته نگر را محکوم می کنند
[ترجمه ترگمان]بانکداران به سرعت قوانین مالیاتی بازنگرانه را محکوم می کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. She knew that society would condemn her for leaving her children.
[ترجمه گوگل]او می دانست که جامعه او را به خاطر ترک فرزندانش محکوم خواهد کرد
[ترجمه ترگمان]می دانست که جامعه او را به خاطر ترک کردن بچه هایش محکوم خواهد کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

محکوم کردن (فعل)
adjudge, condemn, convict, sentence, attaint

محکوم شدن (فعل)
condemn

تقبیح کردن (فعل)
denounce, condemn, decry, objurgate

تخصصی

[حقوق] محکوم کردن، متروکه اعلام کردن (ساختمان یا کشتی)، مصادره کردن اموال خصوصی به نفع عامه، مخالفت کردن

انگلیسی به انگلیسی

• denounce; convict, declare guilty
if you condemn something, you say that it is bad and unacceptable.
if someone is condemned to a particular type of punishment, they are given that punishment.
if you are condemned to something unpleasant, you have to suffer it.
if a building has been condemned, the authorities have decided that it is not safe and must be pulled down.

پیشنهاد کاربران

"Condemn" means to officially declare something unfit for use, such as a building, or to express strong disapproval or judgment towards someone or something.
اعلام رسمی که چیزی غیر مناسب برای استفاده است، مانند ساختمان، یا ابراز مخالفت یا قضاوت شدید کردن نسبت به کسی یا چیزی
...
[مشاهده متن کامل]

معمولاً در زمینه های قانونی و رسمی برای توصیف ساختمان های ناامن یا بیان نارضایتی از اقدامات و رفتارها استفاده می شود.
مترادف؛
Denounce
Decry
مثال؛
The council condemned the old factory and scheduled its demolition.
She condemned the unfair practices in the company.
The condemned building was deemed unsafe for occupancy.

Buildings: judge to be unsafe
eg: the pool has been condemn to as a health hazard
سرزنش کردن ، محکوم کردن ، نپذیرفتن
to disapprove, to put down, to denounce
/kənˈdem/
نکته تلفظی : n تلفظ نمی شود .
تخطئه کردن - مقصر شمردن
🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
✅ فعل ( verb ) : condemn
✅️ اسم ( noun ) : condemnation
✅️ صفت ( adjective ) : condemned
✅️ قید ( adverb ) : _
شمرده شدن ، در نظر گرفته شدن
ایرختن/ایرنجیدن.
محکوم شمردن ، محکوم دانستن
مورد نکوهش قرار دادن

بپرس