concuss

/kənˈkʌs//kənˈkʌs/

معنی: تکان دادن، بهیجان اوردن
معانی دیگر: ضربه زدن، (پزشکی) دچار ضربه ی مغزی کردن، آسیب مغزی وارد آوردن، تکان دادن ,صدمه زدن، تکان دادن، بهم زدن، بهیجان اوردن

بررسی کلمه

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: concusses, concussing, concussed
• : تعریف: to cause injury to by concussion.

جمله های نمونه

1. She was concussed after being thrown from her horse.
[ترجمه گوگل]او پس از پرت شدن از اسبش ضربه مغزی شد
[ترجمه ترگمان]بعد از اینکه از اسبش پرت شد، بی هوش شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

2. He was badly concussed in the collision.
[ترجمه گوگل]او در این برخورد به شدت ضربه مغزی شد
[ترجمه ترگمان]او در برخورد به شدت عصبانی بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

3. He was concussed by the blast.
[ترجمه فرشته عاج] او بر اثر انفجار مصدوم شد.
|
[ترجمه گوگل]او بر اثر این انفجار ضربه مغزی شد
[ترجمه ترگمان]او در اثر انفجار کشته شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. I hit my head and was concussed for several days.
[ترجمه گوگل]چند روزی به سرم ضربه زدم و ضربه مغزی شدم
[ترجمه ترگمان]سرم را تکان دادم و چند روز بی هوش شدم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. He has also concussed two linesmen and shot a dog that once ran on to the pitch at Leech.
[ترجمه گوگل]او همچنین به دو بازیکن خط حمله ضربه زده و سگی را که یک بار در زالو به زمین مسابقه دوید، شلیک کرده است
[ترجمه ترگمان]او همچنین دو linesmen را منفجر کرد و یک سگ را که زمانی به زمین پرتاب شد شلیک کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. His dream also only returns to concuss in the seaside of that night along with his voice forever.
[ترجمه گوگل]رویای او نیز تنها در کنار دریای آن شب همراه با صدایش برای همیشه به ضربه مغزی برمی گردد
[ترجمه ترگمان]رویای او نیز تنها بر می گردد تا در کنار دریا با صدای او برای همیشه در کنار دریا باشد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. The drum of water current concuss, in the heart of aery absentminded, exactly is who is act in cooperation who?
[ترجمه گوگل]طبل ضربه جريان آب، در دل غايب هوايي، دقيقاً كيست كه در همكاري عمل مي كند؟
[ترجمه ترگمان]درام جریان آب، در قلب حواس پرت، دقیقا چه کسی در هم کاری چه کسی عمل می کند؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. An old man says like this:Only time can concuss you by Di of mind.
[ترجمه گوگل]پیرمردی اینطور می گوید: فقط زمان می تواند شما را با دی فکری به فکر فرو ببرد
[ترجمه ترگمان]پیرمردی چنین می گوید: فقط زمان می تواند شما را به کلی تغییر دهد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. The writer sings an elegy of concuss the spirit returns to bowel for fool's tragedy destiny.
[ترجمه گوگل]نویسنده مرثیه ای از ضربه مغزی می خواند که روح برای سرنوشت تراژدی احمق به روده باز می گردد
[ترجمه ترگمان]نویسنده آن elegy از concuss را می خواند که روح را برای سرنوشت تراژدی fool باز می گرداند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. A cloud, give up footloose float to concuss a life, decline to one square sweet dew, nourish one square land.
[ترجمه گوگل]یک ابر، از شناور بی بند و بار رها کن تا زندگی را به لرزه درآوری، به یک شبنم شیرین مربع تنزل بده، یک زمین مربع را تغذیه کن
[ترجمه ترگمان]ابری که footloose را رها می کند تا زندگی را از بین ببرد، به شبنم ملایم مربعی نزول کند، یک زمین مربعی را تغذیه کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. However you pour Tan to also concuss, can be my noodles to talk.
[ترجمه گوگل]با این حال شما پور قهوهای مایل به زرد به همچنین ضربه مغزی، می تواند رشته فرنگی من به صحبت کردن
[ترجمه ترگمان]با این حال، شما تان را به also نیز pour، می تواند برای صحبت کردن noodles من باشد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. My left arm is badly bruised and I was slightly concussed.
[ترجمه گوگل]دست چپم به شدت کبود شده و کمی ضربه مغزی شده بودم
[ترجمه ترگمان]بازوی چپم بدجوری کبود شده و کمی شوکه شده بودم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. He was caught by an avalanche and was seriously concussed.
[ترجمه گوگل]او گرفتار بهمن شد و به شدت ضربه مغزی شد
[ترجمه ترگمان]او توسط بهمن دستگیر شده بود و جدا شوکه شده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. Under safety regulations, no jockey was allowed to ride in a race within one week of being concussed.
[ترجمه گوگل]طبق مقررات ایمنی، هیچ جوکی اجازه نداشت در یک مسابقه در عرض یک هفته پس از ضربه مغزی سوار شود
[ترجمه ترگمان]تحت مقررات ایمنی، هیچ سوارکار ماهری اجازه نداشت در طی یک هفته در یک مسابقه شرکت کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

تکان دادن (فعل)
agitate, twiddle, stir, move, hitch, hustle, shake, flick, wiggle, budge, shock, startle, impulse, pulsate, wag, shag, jar, concuss, convulse, jolt, jounce, shrug off

بهیجان اوردن (فعل)
thrill, concuss

انگلیسی به انگلیسی

• cause a concussion

پیشنهاد کاربران

بپرس