conclusion

/kənˈkluːʒn̩//kənˈkluːʒn̩/

معنی: انجام، اتمام، خاتمه، پایان، انعقاد، استنتاج، نتیجه، فرجام، ختم، اختتام، سرانجام، ختام، فروداشت، عاقبت
معانی دیگر: بخش آخر، (کتاب یا رساله) پسگفتار (که معمولا حاوی خلاصه تمام مطالب قبلی نیز هست)، موخره، (در استدلال یا بررسی یا داوری) فرجام، آخرین مرحله، (در قیاس صوری یا صغری و کبرا) نتیجه ی قیاسی (یا بخش سوم قیاس صوری)، (یک سلسله رویداد و غیره) پیامد (آخرین حلقه ی زنجیره ی تسلسل)، (قرارداد و غیره) بستن، نتیجه گیری، برداشت، (حقوق) آخرین دفاع خوانده، آخرین مدافعه ی متهم، نظر نهایی دادگاه

بررسی کلمه

اسم ( noun )
(1) تعریف: an ending or termination.
مترادف: close, closure, consummation, end, termination
متضاد: beginning
مشابه: aftermath, culmination, denouement, expiration, finish, fruit, fruition, last, stop, ultimate, windup

- Students are under a great deal of pressure near the conclusion of the semester.
[ترجمه شان] دانشجویان در نزدیکی پایان ترم، تحت قشار زیادی قرار می گیرند.
|
[ترجمه گوگل] دانشجویان نزدیک به پایان ترم تحت فشار زیادی هستند
[ترجمه ترگمان] در پایان ترم، دانشجویان تحت فشار زیادی قرار دارند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- At the conclusion of the church service, the minister gives a blessing.
[ترجمه مبین و سهیل از اردبیل] در پایان خدمت کلیسا ، , وزیر دعا می کند.
|
[ترجمه گوگل] در پایان مراسم کلیسا، وزیر برکت می دهد
[ترجمه ترگمان] در پایان خدمت کلیسا، وزیر یک نعمت به شما می دهد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: a result or outcome.
مترادف: consequence, issue, outcome, result, upshot

- The disappointing conclusion of the negotiations angered many of the workers.
[ترجمه گوگل] نتیجه ناامید کننده مذاکرات خشم بسیاری از کارگران را برانگیخت
[ترجمه ترگمان] نتیجه ناامید کننده مذاکرات بسیاری از کارگران را خشمگین ساخت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: the final part of a written work or speech.
مترادف: coda, denouement, epilogue, finale
متضاد: beginning, foreword, introduction
مشابه: climax, close, end, finish, recap, recapitulation, summary, summation, termination, wrap-up

- She summarized her points nicely in the conclusion of her paper.
[ترجمه شان] او دیدگاه های خود را به خوبی در نتیجه گیری مقاله اش ، خلاصه کرد.
|
[ترجمه گوگل] او نکات خود را به خوبی در پایان مقاله خود خلاصه کرد
[ترجمه ترگمان] او نکات خود را به خوبی در نتیجه گیری مقاله خلاصه کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: an inference reached by reasoning.
مترادف: consequence, deduction, determination, inference, judgment
مشابه: corollary, derivation, estimation, opinion, presumption, supposition, theory

- If a planet can sustain plant life, what conclusions can you draw about its atmosphere?
[ترجمه گوگل] اگر سیاره ای بتواند حیات گیاهی را حفظ کند، چه نتیجه ای می توانید در مورد جو آن بگیرید؟
[ترجمه ترگمان] اگر یک سیاره می تواند زندگی گیاهی را حفظ کند، چه نتایجی می توانید در مورد اتمسفر خود به دست آورید؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- After a complete examination of the body, the doctor reached the conclusion that death was accidental.
[ترجمه گوگل] پس از معاینه کامل جسد، پزشک به این نتیجه رسید که مرگ تصادفی بوده است
[ترجمه ترگمان] پس از معاینه کامل بدن دکتر به این نتیجه رسید که مرگ تصادفی بوده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Judging by his clothing, she thought the man to be a beggar, but she tried not to jump to any conclusions.
[ترجمه نسرين] از ظاهر لباسش، فکر کرد که مرد ممکنه گدا باشد، اما تلاش کرد عجولانه نتیجه گیری نکند.
|
[ترجمه گوگل] با قضاوت از روی لباس او، او فکر می کرد که این مرد یک گدا است، اما سعی کرد به هیچ نتیجه ای عجله نکند
[ترجمه ترگمان] با توجه به لباسش، فکر می کرد که این مرد یک گدا است، اما سعی کرد به نتیجه ای نرسید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(5) تعریف: a final decision.
مترادف: decision, determination, finding, resolution, settlement, verdict
مشابه: agreement, judgment

- What was the conclusion of the jury?
[ترجمه گوگل] نتیجه گیری هیئت منصفه چه بود؟
[ترجمه ترگمان] نتیجه هیات منصفه چی بود؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The court has yet to reach a conclusion on your case.
[ترجمه گوگل] دادگاه هنوز در مورد پرونده شما به نتیجه نرسیده است
[ترجمه ترگمان] دادگاه هنوز به نتیجه ای در مورد پرونده شما نرسیده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. my conclusion was that . . .
برداشت من این بود که . . .

2. the conclusion of the peace treaty
بستن قرار داد صلح

3. in conclusion
بالاخره،در خاتمه،در پایان

4. try conclusion with
(قدیمی) بحث و مجادله کردن،رقابت لفظی کردن

5. a foregone conclusion
نتیجه ی مسلم

6. a legitimate conclusion
نتیجه گیری درست

7. a probable conclusion
یک نتیجه گیری شایند (محتمل)

8. an illegitimate conclusion
نتیجه گیری غیرموجه

9. draw a conclusion
نتیجه گیری کردن

10. to reach a conclusion
به نتیجه رسیدن،نتیجه گرفتن

11. bring to a conclusion
به پایان رساندن

12. draw to a conclusion
به نتیجه رسیدن،خاتمه یافتن،تمام شدن

13. to arrive at an improper conclusion
به نتیجه ی غلط رسیدن

14. come to (or reach) a conclusion
به پایان رسیدن

15. evidence that allows of only one conclusion
شواهدی که فقط به یک نتیجه منتهی می شود.

16. her death takes place in the conclusion of the story
مرگ او در پایان (یا بخش آخر) داستان اتفاق می افتد.

17. after that defeat the empire's finish became a foregone conclusion
پس از آن شکست نابودی امپراطوری محرز شد.

18. We can deduce a conclusion from the premise.
[ترجمه گوگل]ما می توانیم از فرضیه نتیجه گیری کنیم
[ترجمه ترگمان]ما می توانیم نتیجه گیری را از این فرضیه استنتاج کنیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

19. It was a logical conclusion from the child's point of view.
[ترجمه گوگل]این یک نتیجه گیری منطقی از دیدگاه کودک بود
[ترجمه ترگمان]این یک نتیجه گیری منطقی از نقطه نظر کودک بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

20. She arrived at this conclusion by logical deduction.
[ترجمه گوگل]او با استنباط منطقی به این نتیجه رسید
[ترجمه ترگمان]با نتیجه گیری منطقی به این نتیجه رسید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

21. I found the conclusion of his book very interesting.
[ترجمه گوگل]نتیجه گیری کتاب او برای من بسیار جالب بود
[ترجمه ترگمان]من نتیجه گیری کتاب او را بسیار جالب یافتم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

22. I've come to the conclusion that he's not the right person for the job.
[ترجمه گوگل]من به این نتیجه رسیده ام که او فرد مناسبی برای این کار نیست
[ترجمه ترگمان]من به این نتیجه رسیده ام که او شخص مناسبی برای این کار نیست
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

23. They reached the same conclusion from different starting points.
[ترجمه گوگل]آنها از نقاط شروع مختلف به یک نتیجه رسیدند
[ترجمه ترگمان]آن ها از نقاط شروع مختلف به همین نتیجه رسیدند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

24. Over the years I've come to the conclusion that she's a very great musician.
[ترجمه گوگل]در طول سال ها به این نتیجه رسیدم که او یک موسیقیدان بسیار عالی است
[ترجمه ترگمان]طی سال ها به این نتیجه رسیده ام که او موسیقی دان بزرگی است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

25. The judge's conclusion was plainly wrong.
[ترجمه گوگل]نتیجه گیری قاضی آشکارا اشتباه بود
[ترجمه ترگمان]نتیجه گیری قاضی کاملا غلط بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

انجام (اسم)
achievement, accomplishment, performance, implementation, implement, fulfillment, execution, completion, conclusion, commission, sequel, enforcement, god-speed

اتمام (اسم)
end, accomplishment, completion, conclusion, finalization

خاتمه (اسم)
finish, termination, close, final, end, completion, conclusion, afterword, ending, closure, finis, epilogue

پایان (اسم)
cessation, finish, termination, close, limit, end, conclusion, point, period, ending, sequel, terminal, finis, surcease, finality, winding-up

انعقاد (اسم)
conclusion, ratification, coagulation, coalescence, gelation, ligation

استنتاج (اسم)
deduction, induction, conclusion, derivation, inference, fruition, evolvement

نتیجه (اسم)
resolution, rest, growth, conclusion, success, effect, hatch, result, sequence, sequel, corollary, consequence, outcome, upshot, harvest, outgrowth, sequela

فرجام (اسم)
finish, end, conclusion, ending

ختم (اسم)
finish, termination, end, conclusion, sealing, finis, meeting of mourning

اختتام (اسم)
conclusion

سرانجام (اسم)
end, conclusion, issue, upshot

ختام (اسم)
end, conclusion

فروداشت (اسم)
conclusion

عاقبت (اسم)
end, conclusion, sequel, consequence, outcome, finale, sequela

تخصصی

[سینما] فرود
[صنعت] نتیجه، فرجام، پایان کار
[ریاضیات] نتیجه، حکم، حکم قضیه، حکم پیامد

انگلیسی به انگلیسی

• end; final decision; deduction
a conclusion is something that you decide is true after careful thought.
the conclusion of something is its ending.
the conclusion of a treaty or business deal is its final settlement.
in conclusion is used to indicate that you are about to say the last thing that you want to say.

پیشنهاد کاربران

1. پایان. اخر 2. نتیجه 3. نتیجه گیری 4. تصمیم 5. ( عهدنامه و غیره ) انعقاد. امضاء
مثال:
the conclusion of his speech
پایان سخنرانی اش
the conclusion of a trade agreement
انعقاد و امضای یک موافقتنامه ی تجاری
...
[مشاهده متن کامل]

his conclusions have been verified
نتیجه گیری هایش مورد بازبینی قرار گرفته است.

نتیجه، استنتاج
مثال: In conclusion, I believe we should invest in renewable energy sources.
در نتیجه، باور دارم باید در منابع انرژی قابل تجدید اعتبار سرمایه گذاری کنیم.
برآیند
نتیجه
فرجام
استنتاج
عاقبت
استنتاج
at the conclusion of sth
در پایان چیزی
( conclusion ) : اندر زبان پهلوی برابرش هست: ( fraz�m ) : فرَزآم.
برداشت نهایی
🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
فعل ( verb ) : conclude
اسم ( noun ) : conclusion
صفت ( adjective ) : conclusive / concluding
قید ( adverb ) : conclusively
فرجام، نتیجه، خاتمه
They have been discussing the proposal since 9 a. m, but they haven't been reached a conclusion yet
آنها از ساعت 9 صبح در مورد این پیشنهاد صحبت کردند. اما هنوز به نتیجه نرسیده اند.
در نگارش علمی
conclusion = نتیجه گیری
result= نتیجه
برداشت
conclusion ( ریاضی )
واژه مصوب: حکم
تعریف: در یک قضیه، گزاره‏ای که از فرض های آن نتیجه می شود
نتیجه
نتیجه گیری
. مرحله اخر . اختتامیه. همون result خودمون
نسیه گرفتن
Jump to the conclusion
زود قضاوت کردن
تمام کردن، نابودکردن، خود را ازبین بردن
نتیجه گیری، جمع بندی
جمع بندی، ماحصل
سرانجام چیزی
نتیجه گیری کردن از چیزی
انعقاد
جمع بندی
نتیجه گیری

نتیجه ، نتیجه گیری
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٢٧)

بپرس