conclude

/kənˈkluːd//kənˈkluːd/

معنی: خاتمه دادن، بپایان رساندن، منعقد کردن، نتیجه گرفتن، استنتاج کردن، ختم کردن
معانی دیگر: پایان دادن، پایان یافتن، تمام کردن یا شدن، خاتمه یافتن، فرجامیدن، نتیجه گیری کردن، (امریکا) تصمیم گرفتن، (قرار داد و عهدنامه و غیره) ترتیب دادن، بستن، توافق کردن

بررسی کلمه

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: concludes, concluding, concluded
(1) تعریف: to bring to an end; finish or complete.
مترادف: cease, close, complete, end, finish, terminate, wind up, wrap up
متضاد: begin, commence, defer, open, prolong, start
مشابه: cap, complement, consummate, culminate, decide, halt, stop

- Let's conclude the meeting now and go to lunch.
[ترجمه Eli] اجازه دهید الان جلسه را خاتمه دهیم وبه نهاربرویم
|
[ترجمه گوگل] حالا بیایید جلسه را تمام کنیم و به ناهار برویم
[ترجمه ترگمان] اجازه دهید این جلسه را اکنون خاتمه دهیم و به ناهار برویم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The police are now concluding their investigation of the incident.
[ترجمه گوگل] پلیس هم اکنون در حال تکمیل تحقیقات خود در مورد این حادثه است
[ترجمه ترگمان] پلیس اکنون در حال خاتمه یافتن تحقیقات خود درباره این حادثه است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- He's concluded his business in Washington and will be returning home.
[ترجمه گوگل] او کار خود را در واشنگتن به پایان رسانده است و به خانه بازخواهد گشت
[ترجمه ترگمان] او کارش را در واشنگتن به پایان رساند و به خانه باز خواهد گشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to bring to a final settlement; resolve.
مترادف: decide, determine, resolve, settle
مشابه: clinch, complete

- We hope to conclude the sale of the property by the end of the week.
[ترجمه گوگل] امیدواریم تا پایان هفته بتوانیم فروش ملک را به نتیجه برسانیم
[ترجمه ترگمان] ما امیدواریم که تا پایان هفته، فروش ملک را به پایان برسانیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: to make a judgment or inference; deduce.
مترادف: decide, deduce, deduct, determine, figure, gather, infer
مشابه: ascertain, draw, judge, reason, reckon

- From all the evidence, they concluded that the defendant had to be innocent.
[ترجمه گوگل] از مجموع شواهد به این نتیجه رسیدند که متهم باید بی گناه باشد
[ترجمه ترگمان] از همه شواهد به این نتیجه رسیدند که متهم باید بی گناه باشد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- From the suspicious way he was acting, we concluded that he was up to some mischief.
[ترجمه گوگل] از رفتار مشکوک او به این نتیجه رسیدیم که او دست به یک شیطنت زده است
[ترجمه ترگمان] از رفتار مشکوکی که داشت، به این نتیجه رسیدیم که او قصد بدی دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل ناگذر ( intransitive verb )
مشتقات: concluding (adj.)
• : تعریف: to finish; end.
مترادف: cease, close, end, finish, stop, terminate
متضاد: begin, commence, start
مشابه: culminate, expire, round, top

- The lengthy trial concluded this afternoon.
[ترجمه گوگل] دادگاه طولانی امروز بعد از ظهر به پایان رسید
[ترجمه ترگمان] محاکمه طولانی بعد از ظهر به پایان رسید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- His speech concluded with a quotation from Abraham Lincoln.
[ترجمه گوگل] سخنرانی او با نقل قولی از آبراهام لینکلن به پایان رسید
[ترجمه ترگمان] سخنرانی او با نقل قول آبراهام لینکلن به پایان رسید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. my intuitions have led me to conclude that. . .
احساس من مرا به این نتیجه رسانده است که . . .

2. Most people are happy when they conclude their work for the day.
[ترجمه گوگل]اکثر مردم وقتی کار خود را برای آن روز به پایان می‌رسانند خوشحال می‌شوند
[ترجمه ترگمان]بسیاری از مردم وقتی کار خود را برای روز به پایان می رسانند خوشحال هستند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

3. The gloomy day concluded with a thunderstorm.
[ترجمه گوگل]روز غم انگیز با رعد و برق به پایان رسید
[ترجمه ترگمان]آن روز تیره به پایان رسید و توفان به پایان رسید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. Work on the building could not be concluded until the contract was signed
[ترجمه گوگل]تا زمانی که قرارداد امضا نشده بود، کار بر روی ساختمان نمی توانست به نتیجه برسد
[ترجمه ترگمان]تا زمانی که قرارداد امضا نشد، کار بر روی ساختمان نباید به پایان برسد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. We may conclude that he never had recourse to this simple experiment.
[ترجمه گوگل]ممکن است نتیجه بگیریم که او هرگز به این آزمایش ساده متوسل نشده است
[ترجمه ترگمان]ممکن است نتیجه بگیریم که هرگز به این آزمایش ساده متوسل نشده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. What do you conclude from that?
[ترجمه گوگل]از آن چه نتیجه ای می گیرید؟
[ترجمه ترگمان]از این چه نتیجه ای می گیری؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. I wish to conclude my speech with a prayer for the continued happiness of thenewly married couple.
[ترجمه گوگل]می‌خواهم سخنانم را با دعایی برای سعادت زوجی که در آن زمان ازدواج کرده‌اند به پایان برسانم
[ترجمه ترگمان]من می خواهم سخنرانی خود را با دعایی برای سعادت ادامه دار این زوج ازدواج کنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. The competitors cantered into the arena to conclude the closing ceremony.
[ترجمه گوگل]رقبا برای پایان مراسم اختتامیه وارد میدان شدند
[ترجمه ترگمان]رقبا به سرعت وارد صحنه شدند تا مراسم اختتامیه را خاتمه دهند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. I would like to conclude by saying that I do enjoy your magazine.
[ترجمه مهدی مسعود] می خواهم با گفتن این که از مجله شما لذت می برم سخن ام را به پایان برسانم
|
[ترجمه گوگل]من می خواهم در پایان بگویم که از مجله شما لذت می برم
[ترجمه ترگمان]می خواهم با گفتن این که از مجله شما لذت می برم به این نتیجه می رسم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. It's difficult to guess what they will conclude from the evidence.
[ترجمه گوگل]حدس زدن اینکه آنها از شواهد چه نتیجه ای خواهند گرفت دشوار است
[ترجمه ترگمان]حدس زدن این که آن ها از مدارک چه نتیجه ای خواهند گرفت دشوار است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. Before I conclude, I'd like to thank you all for coming.
[ترجمه گوگل]قبل از اینکه نتیجه گیری کنم، می خواهم از حضور همه شما تشکر کنم
[ترجمه ترگمان]قبل از این که به این نتیجه برسم، دوست دارم از همتون تشکر کنم که اومدین
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. He conclude the negotiation with dispatch.
[ترجمه گوگل]او مذاکرات را با اعزام به پایان رساند
[ترجمه ترگمان]او مذاکرات را با اعزام به پایان رساند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. The United States and Russia hope to conclude a treaty to cut their nuclear arsenals by two-thirds.
[ترجمه گوگل]ایالات متحده و روسیه امیدوارند توافقی برای کاهش دو سوم زرادخانه های هسته ای خود منعقد کنند
[ترجمه ترگمان]ایالات متحده و روسیه امیدوارند که پیمانی را منعقد کنند که arsenals هسته ای خود را دو سوم کاهش دهند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. Those are the facts; what do you conclude from them?
[ترجمه گوگل]اینها حقایق هستند از آنها چه نتیجه ای می گیرید؟
[ترجمه ترگمان]این ها حقایق است، از آن ها چه نتیجه گیری می کنید؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. The failure to conclude the trade talks last December could prove a blessing in disguise.
[ترجمه گوگل]شکست مذاکرات تجاری در دسامبر گذشته به نتیجه نرسیده است
[ترجمه ترگمان]شکست در پایان گفت و گوه ای تجاری در دسامبر گذشته می تواند یک موهبت پنهان کردن باشد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

16. To conclude, I'd like to express my thanks to my family.
[ترجمه گوگل]در پایان می خواهم از خانواده ام تشکر کنم
[ترجمه ترگمان]به این نتیجه رسیدم که دوست دارم از خانواده ام تشکر کنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

17. This has made many Americans conclude that business ethics is an oxymoron.
[ترجمه گوگل]این امر باعث شده است که بسیاری از آمریکایی ها به این نتیجه برسند که اخلاق تجاری یک امر بد است
[ترجمه ترگمان]این باعث شده است که بسیاری از آمریکایی ها نتیجه بگیرند که اخلاق تجاری an است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

18. We must conclude that when the distance between the molecules is very small, there are forces of repulsion.
[ترجمه گوگل]باید نتیجه بگیریم که وقتی فاصله بین مولکول ها بسیار کم است، نیروهای دافعه وجود دارد
[ترجمه ترگمان]ما باید نتیجه بگیریم که وقتی فاصله بین مولکول ها خیلی کوچک باشد، نیروهای دافعه وجود دارند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

خاتمه دادن (فعل)
finish, close, complete, end, terminate, conclude

بپایان رساندن (فعل)
end, terminate, knock up, conclude, consummate, finalize, play out, surcease

منعقد کردن (فعل)
hold, convene, conclude

نتیجه گرفتن (فعل)
gather, derive, conclude, deduce

استنتاج کردن (فعل)
derive, subsume, conclude, induce, infer, evolve

ختم کردن (فعل)
finish, end, conclude

تخصصی

[ریاضیات] منتج، خاتمه دادن، به پایان رسانیدن، نتیجه گرفتن، اختتام

انگلیسی به انگلیسی

• finish; deduce, infer; make a decision
if you conclude that something is true, you decide that it is true because of other things that you know.
when you conclude, you say the last thing that you are going to say.
when you conclude something or when it concludes, it finishes; a formal use.
if you conclude a treaty or business deal, you arrange or settle it finally; a formal use.

پیشنهاد کاربران

۱. پایان دادن. ختم کردن ۲. پایان یافتن. خاتمه یافتن ۳. نتیجه گرفتن. به این نتیجه رسیدن ( که ) ۴. تصمیم گرفتن ۵. ( عهدنامه و غیره ) منعقد کردن. امضا کردن. بستن
مثال:
He concluded that we must pay more money.
او نتیجه گرفت که ما باید پول بیشتری پرداخت کنیم.
تمام شدن، به پایان رسیدن/رساندن، کامل شدن/کردن
به نتیجه رسیدن، استنتاج کردن
The investigation is concluded now and yielded few undisputed facts
تحقیقات هم اکنون تمام شده است و به حقایق قطعی منتج شده است.
برای واژه سازی برایِ {نتیجه گیری، استنتاج، استنباط، استدلال. . . } می توانیم به زبان های هِندواروپایی دیگر سری بزنیم.
1 - انگلیسی/عنگلیسی:واژه یِ {conclude} را که از پیشوندِ {con:هَم/اَن} و {clude:بستن} ساخته شده است. پس می توان برپایه این، {همبستن/انبستن} را پیشنهاد داد.
...
[مشاهده متن کامل]

گزاره:او به این شیوه استدلال کرد
درست تر:او به این شیوه هَمبَست/اَنبَست.
2 - آلمانی:ما {schlie�en}را در این زبان داریم به چَمِ {بستن}. به گمانم شاید همان {همبستن/انبستن} بهتر باشد ولی از این کارواژه نیز می توان بهره برد.
3 - ارمنی:ما {ezrpakel} را که از {ezr:به چَمِ {کنار/بر}} و {pakel:بستن} ساخته شده است و از همین روی، می توان از {کناربستن، بربستن} بهره برد.
ما واژگان {همبستن، انبستن، بستن، کناربستن، بربستن} را داریم، هر چند تا را خواستید می توانید بگویید. ( یا هر واژه پارسی دیگر )
برای نمونه من از {انبستن/همبستن} بکار می برم.
بِدرود!

پایان دادن، جمع بندی کردن
مثال: Let's conclude this meeting and make a decision.
بیایید این اجلاس را به پایان برسانیم و تصمیم بگیریم.
*آموزش زبانهای انگلیسی، ترکی استانبولی و اسپانیایی
معنی کلیش پایان دادن هست:
1. جمع بندی یا پایان دادن به یک مقاله، سخنرانی و. . .
"He concluded the speech by dedicating his book to one of his best friends. " ( سخنرانی رو با تقدیم کتابش به یکی از بهترین دوستاش خاتمه داد/به جمع بندی رسوند )
...
[مشاهده متن کامل]

2. نتیجه گیری؛ جمع بندی کردن:
"The jury concluded from the evidence that the defendant was innocent" ( هیئت منصفه از مدارک [بدست آمده] نتیجه گیری کرد که متهم بی گناه است. )

معنی حقوقی :استنتاج کردن
Conclude a contract انعقاد عقد/قرارداد
به پایان رساندن، خاتمه دادن
🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
فعل ( verb ) : conclude
اسم ( noun ) : conclusion
صفت ( adjective ) : conclusive / concluding
قید ( adverb ) : conclusively
در پایان گفتن
در پایان چیزی آمدن. مثلا به جملۀ زیر نگاه کنید:
these explanations conclude the section
یعنی این توضیحات در پایان این بخش آمده است.
We can conclude fear is a nutural feeling between people
در اینجا ب معنی نتیجه گیری
bring or come to an end
پایان دادن، تمام کردن
They conclude their study with these words.
She concluded her remarks by thanking her supporters.
I’d like to conclude with a song by Tim Buckley.
...
[مشاهده متن کامل]

I'd like to conclude by mentioning all those people who have contributed to the success of the project.
The second round of negotiations were concluded in December 2010.
Talks with the DTI aren't expected to conclude in time to impact earnings or dividends this year.

منابع• https://dictionary.cambridge.org/dictionary/english/conclude
بسته می شود
Conclude, do not be a guarantor for anyone
My father cursed a man for doing good to him and cursed him. For God's sake, he became his guarantor.
God bless the nurse's children. Have a nice day. We had to lose my father's office shop. May God humiliate him. Let a tribe sit on the ground.
...
[مشاهده متن کامل]

نتیجه بگیرید برای هیچ کس ضامن نشوید
پدر من از روی خوبی کردن برای یک مرد خدا نفرینش کند لعنتش کند برای رضای خدا ضامن او شد
خدا روز خوش برای بچه های اقای پرستار روی خوش نشون نده دکان مطب پدرم رو مجبور شدیم از دست بدهیم خدا ذلیلش کند طایفه ی به روی خاک بنیشیند
وای به حالت از روی نیکی ضامن شخصی شوی موهایت رو دونه دونه با موچین میکنم

conclude ( verb ) = culminate ( verb )
به معناهای: به نتیجه رسیدن، ختم شدن به، به انتها رسیدن، منجر شدن، انجامیدن
معتقد بودن ،
می گفتند ،
نتیجه گرفتن
نتیجه گیری
انعقاد قرارداد

نشان دادن
پایان گرفتن
انعقاد، منعقد کردن ( قرارداد ) ، رسیدن به توافق
پایان دادن، به نتیجه رسیدن
برای فیزا
خلاصه کردن
به سرانجام رسیدن
جمع بندی کردن
مترادف ⬅️ deduce
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٢٦)

بپرس