concentrated


معمارى : غلیظ

بررسی کلمه

صفت ( adjective )
(1) تعریف: intensely focused.
متضاد: halfhearted
مشابه: single

- concentrated effort
[ترجمه گوگل] تلاش متمرکز
[ترجمه ترگمان] تلاش متمرکز
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: grouped closely together.
متضاد: diffuse

(3) تعریف: distilled to a stronger solution, usu. by removing liquid.
متضاد: dilute, diluted

- concentrated grape juice
[ترجمه Shiva] آب انگور تمیز شده
|
[ترجمه Hojjat] I am not concentrated this morning :P من امروز صبح متمرکز نیستم: ص
|
[ترجمه گوگل] آب انگور غلیظ
[ترجمه ترگمان] آب پر از انگور
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. power is concentrated in a few hands
قدرت در دست های معدودی متمرکز شده است.

2. power was concentrated in the hands of the few
قدرت در دست معدودی (از مردم) متمرکز شده بود.

3. industry should not be concentrated in our town
صنایع نباید در شهر ما متمرکز شوند.

4. to dissipate enemy forces by concentrated gunfire
با آتش متمرکز نیروهای دشمن را متفرق کردن

5. the brunt of the attack was concentrated on the left flank of the front
لبه ی تیز حمله در جناح چپ جبهه متمرکز شده بود.

6. the disposal of enemy aircraft by concentrated fire
نابود سازی هواپیمای دشمن با تیراندازی متمرکز

7. he couldn't sleep and his feverish thoughts were concentrated on tomorrow's game
خوابش نمی برد و افکار شوریده ی او متوجه مسابقه ی فردا بود.

8. The liquid is found in a highly concentrated form.
[ترجمه گوگل]مایع به شکل بسیار غلیظ یافت می شود
[ترجمه ترگمان]مایع در یک شکل بسیار متمرکز یافت می شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. New heavy industries were concentrated in narrowly restricted areas.
[ترجمه گوگل]صنایع سنگین جدید در مناطق محدودی متمرکز شده بودند
[ترجمه ترگمان]صنایع سنگین جدید در مناطق محدود محدود متمرکز شده اند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. She turned the nozzle and the spray concentrated down to a stream.
[ترجمه گوگل]نازل را چرخاند و اسپری به سمت جریانی متمرکز شد
[ترجمه ترگمان]او نازل را برگرداند و اسپری را روی رودخانه متمرکز کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. The immigrant community is strongly concentrated geographically.
[ترجمه گوگل]جامعه مهاجر از نظر جغرافیایی به شدت متمرکز است
[ترجمه ترگمان]جامعه مهاجران به شدت از لحاظ جغرافیایی متمرکز است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. He concentrated mainly on the flying and spoke very little.
[ترجمه گوگل]او عمدتاً روی پرواز تمرکز می کرد و خیلی کم صحبت می کرد
[ترجمه ترگمان]بیشتر حواسش پرت بود و خیلی کم حرف می زد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. Construction of the aircraft is being concentrated at Prestwick.
[ترجمه گوگل]ساخت این هواپیما در Prestwick متمرکز شده است
[ترجمه ترگمان]ساخت این هواپیما در Prestwick متمرکز شده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. When the enemy's ships are all concentrated at the entrance to the harbor, it must mean trouble.
[ترجمه گوگل]وقتی کشتی های دشمن همه در ورودی بندر متمرکز می شوند، باید به معنای دردسر باشد
[ترجمه ترگمان]وقتی کشتی های دشمن در ورودی بندر متمرکز شدند، حتما دردسر دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. Most research in the field has concentrated on the effects on children.
[ترجمه گوگل]بیشتر تحقیقات در این زمینه بر روی تأثیرات آن بر کودکان متمرکز شده است
[ترجمه ترگمان]بیشتر تحقیقات در این زمینه بر روی اثرات کودکان متمرکز بوده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

16. They feinted and concentrated forces against the most fortified line of the enemy side.
[ترجمه گوگل]آنها در مقابل مستحکم ترین خط طرف دشمن نیروها را تجسم و متمرکز کردند
[ترجمه ترگمان]آن ها نیروهای متمرکز و متمرکز را بر ضد the جبهه دشمن متمرکز کردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

تخصصی

[عمران و معماری] متمرکز - غلیظ
[نساجی] غلیظ - غلیظ شده
[ریاضیات] متمرکز

انگلیسی به انگلیسی

• gathered together into one place; strengthened, intensified
a concentrated liquid has been increased in strength by having water removed from it.
a concentrated activity is directed with great intensity in one place or in a short space of time.

پیشنهاد کاربران

🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
✅ فعل ( verb ) : concentrate
✅️ اسم ( noun ) : concentration / concentrate
✅️ صفت ( adjective ) : concentrated
✅️ قید ( adverb ) : _
متمرکز
Will you be shut up!? I'm trying to concentrate
آیا ممکن است خفه شوی!؟ من دارم تمرکز میکنم
[حقوق]
نوعی از سیستم قضایی که نظارت به یک دادگاه واحد و مجزا واگذار می شود
مثال : All constitutional matters are subject to a
diffuse control by the labour courts and to a concentrated control by the Supreme Court
متراکم یا غلیظ شده
made stronger by the removal of liquid or the addition of more of substance
متمرکز کردن
غلیظ
Focus
سرشار
/ kɒnsntreɪtˈ/
متمرکز
شدید
فشرده
. فرهنگ معاصر.
متمرکز
Focus on
مصمم
متراکم، تمرکزیافته
تمرکز کرد
جمع شدن
نفوذ کردن

غلیظ شده
متمرکز
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٧)

بپرس