concenter


متمرکز شدن یا کردن، به مرکز آوردن، متمرکز کردن، تمرکز دادن، تغلیظ کردن

بررسی کلمه

فعل گذرا و ( transitive verb, intransitive verb )
حالات: concenters, concentering, concentered
• : تعریف: to bring, direct, or come to a common center; converge.
مشابه: centralize

انگلیسی به انگلیسی

• direct or come together to common center (mathematics); converge toward; centralize

پیشنهاد کاربران

بپرس