فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: concedes, conceding, conceded
حالات: concedes, conceding, conceded
• (1) تعریف: to acknowledge the truth, justice, or propriety of; admit.
• مترادف: acknowledge, admit, allow, assent to, grant
• متضاد: deny, disallow, dispute
• مشابه: accept, agree, own, recognize
• مترادف: acknowledge, admit, allow, assent to, grant
• متضاد: deny, disallow, dispute
• مشابه: accept, agree, own, recognize
- After some argument, he conceded her point.
[ترجمه شان] پس از کمی جر و بحث ، نظر او را تصدیق کرد.|
[ترجمه گوگل] بعد از بحث و جدل، حرف او را پذیرفت[ترجمه ترگمان] بعد از کمی جر و بحث، حرفش را قبول کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- I concede that my son was in the wrong, but I don't think he deserves suspension from school.
[ترجمه گوگل] قبول دارم که پسرم اشتباه کرده است، اما فکر نمیکنم او مستحق محرومیت از مدرسه باشد
[ترجمه ترگمان] قبول دارم که پسرم در اشتباه بود، اما فکر نمی کنم لیاقت آن را داشته باشد که از مدرسه اخراج شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] قبول دارم که پسرم در اشتباه بود، اما فکر نمی کنم لیاقت آن را داشته باشد که از مدرسه اخراج شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: to grant as a right or privilege.
• مترادف: accord, grant, vouchsafe
• متضاد: deny
• مشابه: allow, award, confess, give, present
• مترادف: accord, grant, vouchsafe
• متضاد: deny
• مشابه: allow, award, confess, give, present
- The government conceded the group's right to protest.
[ترجمه گوگل] دولت حق اعتراض این گروه را پذیرفت
[ترجمه ترگمان] دولت حق این گروه برای اعتراض را تایید کرده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] دولت حق این گروه برای اعتراض را تایید کرده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The court conceded his claim to the property.
[ترجمه گوگل] دادگاه ادعای او را در مورد ملک پذیرفت
[ترجمه ترگمان] دادگاه ادعای او را نسبت به این ملک تایید کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] دادگاه ادعای او را نسبت به این ملک تایید کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل ناگذر ( intransitive verb )
مشتقات: conceder (n.)
مشتقات: conceder (n.)
• : تعریف: to yield.
• مترادف: acquiesce, capitulate, surrender, yield
• مشابه: abdicate, assent, come around, come round, disclaim
• مترادف: acquiesce, capitulate, surrender, yield
• مشابه: abdicate, assent, come around, come round, disclaim
- The losing candidate conceded before most of the votes were counted.
[ترجمه شان] پیش از اینکه بیشتر آرا شمارش شود، نامزد بازنده ( به شکست ) اعتراف کرد.|
[ترجمه گوگل] نامزد بازنده قبل از شمارش بیشتر آرا، قبول کرد[ترجمه ترگمان] کاندیدای بازنده پیش از شمارش بیشتر آرا تصدیق شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید