comrade

/ˈkɑːmˌræd//ˈkɒmreɪd/

معنی: شریک، همراه، رفیق، مانوس
معانی دیگر: یار، همقطار، هم مسلک، (روسی) تاواریش، (c بزرگ - عامیانه) کمونیست

بررسی کلمه

اسم ( noun )
مشتقات: comradely (adj.), comradeship (n.)
(1) تعریف: a close friend who shares one's chief interests.
مترادف: associate, chum, friend, mate
مشابه: ally, alter ego, buddy, cohort, colleague, companion, compeer, crony, familiar, pal, sidekick

(2) تعریف: a fellow member of an organization, esp. of the Communist party.
مترادف: associate
مشابه: ally, cohort, compatriot, confederate, fellow traveler

جمله های نمونه

1. He rushed to help his comrade.
[ترجمه گوگل]به کمک رفیقش شتافت
[ترجمه ترگمان]برای کمک به رفیقش شتافت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

2. Everyone was agog to hear what on earth comrade Khrushchev would say.
[ترجمه گوگل]همه از شنیدن این که رفیق خروشچف چه می‌گوید ناراحت بودند
[ترجمه ترگمان]همه مشتاق بودند بشنوند که رفیق earth چه می گوید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

3. Unfortunately our counsel was not heeded by Comrade Winnie Mandela.
[ترجمه گوگل]متأسفانه رفیق وینی ماندلا به توصیه ما توجهی نکرد
[ترجمه ترگمان]متاسفانه وکلای ما به توجه رفیق وینی ماندلا توجه نکرده بودند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. A comrade had found a cave near Pac Bo, a village nestled amid the strange northern landscape of limestone hills.
[ترجمه گوگل]یک رفیق غاری را در نزدیکی Pac Bo پیدا کرده بود، روستایی که در میان مناظر عجیب شمالی تپه‌های آهکی قرار داشت
[ترجمه ترگمان]یک رفیق یک غار نزدیک Pac بو پیدا کرده بود، دهکده ای در میان آن منظره عجیب و غریب تپه های آهکی
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. Comrade leaders at all levels, you must give it your full attention.
[ترجمه گوگل]رهبران رفقا در همه سطوح، باید توجه کامل خود را به آن معطوف کنید
[ترجمه ترگمان]رفیق رهبران در تمام سطوح، شما باید توجه کامل خود را به شما جلب کنید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. Comrade Preobrazhensky preaches abstraction from politics but in point of fact, apart from politics, there is absolutely nothing in the work.
[ترجمه گوگل]رفیق پرئوبراژنسکی انتزاع از سیاست را موعظه می کند، اما در واقع، جدای از سیاست، مطلقاً هیچ چیز در کار وجود ندارد
[ترجمه ترگمان]رفیق Preobrazhensky انتزاعی از سیاست را وعظ می کند، اما در واقع، جدای از سیاست، هیچ چیز در کار وجود ندارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. But in this instance, comrade Preobrazhensky has completely forgotten about this fundamental methodological demand of Marxism.
[ترجمه گوگل]اما در این مورد، رفیق پرئوبراژنسکی این خواسته بنیادی روش شناختی مارکسیسم را به کلی فراموش کرده است
[ترجمه ترگمان]اما در این نمونه، رفیق Preobrazhensky به طور کامل در مورد این تقاضای کار اساسی مارکسیسم کاملا فراموش شده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. Boris, my old comrade, I can see what you game is.
[ترجمه گوگل]بوریس، رفیق قدیمی من، می توانم ببینم بازی تو چیست
[ترجمه ترگمان]بوریس، رفیق قدیمی من، می فهمم که شما چه بازی می کنید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. I who did not help my comrade in his sore need.
[ترجمه گوگل]من که در نیاز شدید رفیقم را یاری نکردم
[ترجمه ترگمان]من که به کمک رفیق خود در sore کمک نکردم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. If a comrade paused to lend a hand, it often meant that two would drown instead of one.
[ترجمه گوگل]اگر یک رفیق مکث می کرد تا دستی دراز کند، اغلب به این معنی بود که به جای یکی، دو نفر غرق می شوند
[ترجمه ترگمان]اگر یک رفیق لحظه ای درنگ کرد، به این معنا بود که به جای یکی دو نفر غرق می شوند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. Comrade Yanayev has arrived.
[ترجمه گوگل]رفیق یانایف آمده است
[ترجمه ترگمان]رفیق Yanayev رسیده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. The comrade says, misshapen system of ownership can trade the gender is very low.
[ترجمه گوگل]رفیق می گوید، سیستم نادرست مالکیت می تواند تجارت جنسیت بسیار پایین است
[ترجمه ترگمان]رفیق می گوید، سیستم بد شکل مالکیت می تواند جنس را بالا ببرد، جنسیت بسیار پایین است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. Friedrich Engels, close comrade - in - arms of Karl Marx, great leader the world proletariat, was born at Barmen.
[ترجمه گوگل]فردریش انگلس، رفیق نزدیک کارل مارکس، رهبر بزرگ پرولتاریای جهانی، در بارمن متولد شد
[ترجمه ترگمان]فریدریش انگلس، رفیق نزدیک کارل مارکس، رهبر بزرگ پرولتاریا، در barmen به دنیا آمد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. Dobbin looked as pale and grave as his comrade was flushed and jovial.
[ترجمه گوگل]دابین همان قدر رنگ پریده و سنگین به نظر می رسید که رفیقش سرخ و شوخ بود
[ترجمه ترگمان]Dobbin به عنوان رفیق او flushed و موقر به Dobbin was بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

شریک (اسم)
accessory, partner, associate, participant, sharer, joint, consort, copartner, comrade, pal, colleague, coparcener, half, yokefellow

همراه (اسم)
participant, escort, attendant, comrade, concomitant, compeer

رفیق (اسم)
associate, man, fellow, bloke, friend, mate, comrade, pal, buddy, billy, bo, peer, cully, matey, yokefellow

مانوس (اسم)
friend, comrade, intimate, familiar

انگلیسی به انگلیسی

• companion, friend, fellow, associate
socialists or communists sometimes call each other comrade, especially in meetings.
someone's comrades are their friends or companions; an old-fashioned use.

پیشنهاد کاربران

۱. رفیق ۲. هم قطار ۳. {بصورت جمع} چپی ها. کمونیست ها
مثال:
Barring any favor you may do your comrade.
بجز هر لطفی که ممکن است شما نسبت به رفیق خود انجام دهید.
�إِلَّا أَنْ تَفْعَلُوا إِلَی أَوْلِیَائِکُمْ مَعْرُوفًا�
هم سنگر
اگرچه ممکنه به معنی یار و رفیق باشه ولی اگر بخئاهیم معادل سازی کنیم به زبان خودمون میشه همون اصطلاح ( اخوی ) که در زمان جنگ ایرانیا به هم میگفتن ولی در معنی میشه همون سخنانی که جناب اقای قنبری و کباریان گفته اند
یکی از اعضای یک حزب سیاسی، به ویژه یک کمونیست یا سوسیالیست
یار و رفیق، همراه
همراه همیشگی
یار
مونس
همدم
General Qassem Soleimani and his comrades.
سردار سلیمانی و همراهان ایشان
1. a colleague or a fellow member of an organization
2. a fellow soldier or member of the armed forces
3. a fellow socialist or communist ( often as a form of address )
۱. هم رزم
۲. هم گروه - هم سازمان - هم تیمی
...
[مشاهده متن کامل]

SIMILAR :
companion / friend / colleague / associate / partner
co - worker / fellow worker / workmate / fellow soldier
compatriot / confederate / ally / pal / buddy / crony / mate / chum / oppo / bro / compeer / consociate
noun
[count]
1 : a close friend you have worked with, been in the military with, etc.
◀️He enjoys spending time with his old army comrades.
He spoke fondly of his old comrades in arms. [=the people he◀️ fought alongside or worked together with to achieve something]
2 Comrade — used as a title for a member of a communist party
◀️ Hello Comrades

یه نوع اسلحه هم هست از اسلحه های برند موزر.
رفیق ؛ اصطلاحی که کمونیست ها برای خطاب به همدیگر استفاده می کردند
شریک
همرزم

( formal ) a friend, especially someone who shares difficult work or danger
همرزم
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٢)

بپرس