compulsion

/kəmˈpəlʃn̩//kəmˈpʌlʃn̩/

معنی: اجبار، اضطرار
معانی دیگر: زور، واداری، فشار، واداشتگی، عنف، (روان شناسی) وسواس، جبرناخود آگاه، الزام، بی اختیاری، انگیزه ی نیرومند

بررسی کلمه

اسم ( noun )
(1) تعریف: coercion or constraint; act of compelling.
مترادف: coercion, constraint, duress, enforcement
مشابه: control, force, influence, power, pressure

- His service in His Majesty's Navy was not voluntary but was brought about by compulsion.
[ترجمه گوگل] خدمت او در نیروی دریایی اعلیحضرت داوطلبانه نبود، بلکه از روی اجبار انجام شد
[ترجمه ترگمان] خدمت او در نیروی دریایی اعلیحضرت داوطلبانه نبود، بلکه با اجبار به کار می رفت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: the state of being compelled or coerced.
مشابه: authority, coercion, control, duress, necessity, power

- They turned in their neighbors to the police under compulsion of the law.
[ترجمه گوگل] آنها به اجبار قانون همسایگان خود را به پلیس تحویل دادند
[ترجمه ترگمان] آن ها همسایگان خود را به اجبار قانون به پلیس تحویل دادند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: an irresistible impulse, usu. to do or say something opposed by one's rational mind.
مشابه: drive, impetus, impulse, impulsion, obsession, urge

- Her checking of whether the stove was turned off had become so frequent that it appeared to have become a compulsion.
[ترجمه گوگل] بررسی او از خاموش بودن اجاق گاز آنقدر مکرر شده بود که به نظر می رسید به یک اجبار تبدیل شده بود
[ترجمه ترگمان] بررسی او به این نتیجه رسیده بود که آیا بخاری آنقدر زیاد است که به نظر می رسد به اجبار ذهنی تبدیل شده است یا نه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. a compulsion to be clean
وسواس نظافت

2. under compulsion (by compulsion)
تحت فشار،به زور

3. there was no compulsion on the workers to take part in the parade
کارگران را مجبور به شرکت در رژه نکرده بودند.

4. her strongest hate is compulsion
منفورترین چیز برای او اجبار است.

5. The desire to laugh became a compulsion.
[ترجمه پارس زاده] تمایل او به خندیدن به یک وسواس تبدیل شد.
|
[ترجمه Sattari 1001] شوق خنده اورا واداربه خندیدن کرد.
|
[ترجمه گوگل]میل به خندیدن تبدیل به یک اجبار شد
[ترجمه ترگمان] اشتیاق به خندیدن تبدیل به اجبار شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. The legal system is based on compulsion.
[ترجمه گوگل]نظام حقوقی مبتنی بر اجبار است
[ترجمه ترگمان]نظام حقوقی ملزم به اجبار است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. Slaves work by compulsion, not by choice.
[ترجمه گوگل]بردگان با اجبار کار می کنند، نه با انتخاب
[ترجمه ترگمان] برده ها با اجبار کار می کنند، نه با انتخاب
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. He felt a sudden compulsion to drop the bucket and run.
[ترجمه گوگل]او ناگهان مجبور شد سطل را رها کند و بدود
[ترجمه ترگمان]ناگهان به ذهنش نفوذ کرد که سطل را پایین بیاورد و فرار کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. You are under no compulsion to pay immediately.
[ترجمه Sattari 1001] شما مجبور به پرداخت فوری هزینه نیستید.
|
[ترجمه گوگل]هیچ اجباری برای پرداخت فوری ندارید
[ترجمه ترگمان] تو هیچ اجباری برای پرداخت پول نداری
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. The use of compulsion in psychiatric care cannot be justified.
[ترجمه گوگل]استفاده از اجبار در مراقبت های روانپزشکی قابل توجیه نیست
[ترجمه ترگمان]استفاده از اجباری در مراقبت های روانی را نمی توان توجیه کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. You're under no compulsion to take part.
[ترجمه گوگل]شما هیچ اجباری ندارید که شرکت کنید
[ترجمه ترگمان]تو هیچ اجباری نداری که نقش بازی کنی
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. He felt an inner compulsion to write.
[ترجمه گوگل]او یک اجبار درونی برای نوشتن احساس می کرد
[ترجمه ترگمان]احساس درونی درونی او را در ذهن خود احساس می کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. Owners are under no compulsion to sell their land.
[ترجمه گوگل]مالکان هیچ اجباری برای فروش زمین خود ندارند
[ترجمه ترگمان]ارباب ها نمیتونن سرزمین خودشون رو بفروشن
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. He felt a great compulsion to drive too fast.
[ترجمه گوگل]او برای رانندگی خیلی سریع احساس اجبار زیادی می کرد
[ترجمه ترگمان]احساس می کرد که به سرعت می تواند رانندگی کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. Don't feel under any compulsion to take me with you.
[ترجمه گوگل]هیچ اجباری احساس نکن که مرا با خودت ببری
[ترجمه ترگمان]هیچ احساس بدی نداری که من رو با خودت ببری
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

اجبار (اسم)
persuasion, constraint, coercion, compulsion, duress, cogency

اضطرار (اسم)
constraint, coercion, compulsion, exigency

تخصصی

[حقوق] اجبار، الزام، اضطرار
[روانپزشکی] وسواس عملی

انگلیسی به انگلیسی

• coercion, use of force
a compulsion is a strong desire to do something.
if someone uses compulsion to get you to do something, they force you to do it.

پیشنهاد کاربران

✍ توضیح: A strong, often irresistible urge to do something, or the act of being forced to do it 🔄 💥
🔍 مترادف: Obligation
✅ مثال: She felt a compulsion to check her phone every few minutes.
I have this sick compulsion to tell people how i feel
من این اجبار مرض گون را دارم که به بقیه بگم که چه احساسی دارم
The strong or unreasonable desire to do something
the act of forcing/ influencing somebody to do something
compulsion
اجبار ( مادی/فیزیکی )
- - - - - - - - - -
coercion
اجبار ( معنوی )
🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
فعل ( verb ) : compel
اسم ( noun ) : compulsion
صفت ( adjective ) : compulsive / compulsory / compelling
قید ( adverb ) : compulsively / compulsorily / compellingly
میل شدید وسواس گونه
under compulsion تحت فشار
1. ضرورت urge, need, obsession, necessity, preoccupation, drive He felt a compulsion to talk about his ex - wife all the time.
2. اجبارforce, pressure, obligation, constraint, urgency, coercion, duress, demand Students learn more when they are in classes out of choice rather than compulsion.
عمل وسواسی
We document everything obsessively. And implicit in this ⭕compulsion⭕ is the suspicion that our lives are best understood at a distance – but what do we lose?
TheGuardian. com@
compulsion ( روان‏شناسی )
واژه مصوب: اجبار 2
تعریف: حالتی ذهنی که در آن فرد احساس می‏کند عملی تکراری را باید انجام دهد و قادر به مقاومت در برابر آن نیست
اجبار
مجاب کردن
تحت فشار
میل و انگیزش
میل شدید و اعتیادگونه به انجام کاری.
رغبت. هوس
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٦)

بپرس