فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: compresses, compressing, compressed
حالات: compresses, compressing, compressed
• (1) تعریف: to press into less space, or condense as though pressing together.
• مترادف: compact, condense, press, squeeze
• متضاد: expand, spread, stretch
• مشابه: abbreviate, abridge, boil down, concentrate, constrict, contract, crowd, pinch
• مترادف: compact, condense, press, squeeze
• متضاد: expand, spread, stretch
• مشابه: abbreviate, abridge, boil down, concentrate, constrict, contract, crowd, pinch
- Let's compress these goods into a small package.
[ترجمه گوگل] بیایید این کالاها را در یک بسته کوچک فشرده کنیم
[ترجمه ترگمان] بیایید این کالاها را در یک بسته کوچک فشرده کنیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] بیایید این کالاها را در یک بسته کوچک فشرده کنیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- She compressed a long story into a few words.
[ترجمه mahshid] او یک داستان طولانی را در چند کلمه خلاصه کرد.|
[ترجمه گوگل] او یک داستان طولانی را در چند کلمه فشرده کرد[ترجمه ترگمان] او داستان درازی را در چند کلمه به هم فشرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: to form into a solid mass by pressing together.
• مشابه: cake, compact, concentrate, condense, consolidate, pack, solidify, squash
• مشابه: cake, compact, concentrate, condense, consolidate, pack, solidify, squash
- I compressed the earth around the plant roots.
[ترجمه گوگل] من زمین را در اطراف ریشه های گیاه فشرده کردم
[ترجمه ترگمان] زمین اطراف ریشه های گیاه را محکم فشار دادم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] زمین اطراف ریشه های گیاه را محکم فشار دادم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
اسم ( noun )
مشتقات: compressible (adj.), compressibly (adv.), compressibility (n.)
مشتقات: compressible (adj.), compressibly (adv.), compressibility (n.)
• : تعریف: a soft pad of gauze or cloth, used to supply moisture, heat, or medication to relieve pain or treat infection.
• مترادف: pad
• مشابه: cloth, gauze, patch
• مترادف: pad
• مشابه: cloth, gauze, patch