components


معنی: اجزاء

جمله های نمونه

1. i. b. m. compatible components
قطعات سازگار با کامپیوترهای آی. بی. ام

2. the regulation components of a thanksgiving dinner
مخلفات معمولی شام عید شکرگزاری

3. the battery is one of the main components of this motor
باطری یکی از بخش های عمده ی این موتور است.

مترادف ها

اجزاء (اسم)
components, ingredients

تخصصی

[پلیمر] قطعات، اجزاء

پیشنهاد کاربران

simultaneous components:
اجزاء همزمان
اجزا
مولفه ها
بخش _ جز
مواد تشکیل دهنده/متشکله
عناصر
معلف /بخش
صفحات
قطعات
ترکیبات
اجزای تشکیل دهنده
محتویات
عوامل
مولفه
اجزاء
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٤)

بپرس