complicate

/ˈkɑːmpləˌket//ˈkɒmplɪkeɪt/

معنی: پیچیده کردن، بغرنج کردن، پیچیدن
معانی دیگر: درهم پیچیده کردن یا شدن، هم پیچیده کردن یا شدن، گوریده شدن، مشکل شدن یا کردن، بغرنج شدن یا کردن، وخیم تر کردن، دشوار کردن، تودر تو کردن، گره ناک شدن، (قدیمی) رجوع شود به: complicated

بررسی کلمه

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: complicates, complicating, complicated
• : تعریف: to make (a problem, issue, or situation) more difficult or complex.
مترادف: embroil, entangle, involve, perplex, snarl, tangle
متضاد: resolve, simplify, unravel
مشابه: confound, confuse, embarrass, jumble, knot, mix, muddle, obfuscate, obscure, ravel

- We were already lost, but getting the wrong directions only complicated the situation.
[ترجمه گوگل] ما قبلاً گم شده بودیم، اما گرفتن مسیرهای اشتباه فقط وضعیت را پیچیده کرد
[ترجمه ترگمان] ما قبلا از دست رفته بودیم، اما گرفتن جهت غلط فقط باعث پیچیده شدن اوضاع شده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
صفت ( adjective )
(1) تعریف: involved or intricate.
مترادف: complex, complicated, elaborate, intricate, involved
مشابه: knotty, tangled

(2) تعریف: in biology, folded lengthwise several times, as an insect wing or a leaf.

جمله های نمونه

1. These events will greatly complicate the situation.
[ترجمه گوگل]این اتفاقات وضعیت را تا حد زیادی پیچیده خواهد کرد
[ترجمه ترگمان]این رویدادها تا حد زیادی اوضاع را پیچیده تر خواهند کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

2. The day's events, he said, would only complicate the task of the peacekeeping forces.
[ترجمه گوگل]او گفت که وقایع روز فقط وظیفه نیروهای حافظ صلح را پیچیده می کند
[ترجمه ترگمان]او گفت که رویداده ای روز تنها وظیفه نیروهای حافظ صلح را پیچیده می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

3. It will only complicate the situation if we invite his old girlfriend as well.
[ترجمه گوگل]فقط اگر دوست دختر قدیمی او را هم دعوت کنیم اوضاع را پیچیده تر می کند
[ترجمه ترگمان]اگر دوست دختر سابقش را هم دعوت کنیم، اوضاع را پیچیده تر می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. To complicate matters further, there will be no transport available till 8 o'clock.
[ترجمه گوگل]برای پیچیده تر شدن اوضاع، تا ساعت 8 هیچ حمل و نقلی وجود نخواهد داشت
[ترجمه ترگمان]برای پیچیده تر کردن مسائل، حمل و نقل تا ساعت ۸ در دسترس نخواهد بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. I do not wish to complicate the task more than is necessary.
[ترجمه گوگل]من نمی خواهم کار را بیش از آنچه لازم است پیچیده کنم
[ترجمه ترگمان]نمی خواهم بیش از آن که لازم باشد کار را پیچیده تر کنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. To complicate matters further, everybody's vitamin requirements vary.
[ترجمه گوگل]برای پیچیده تر کردن مسائل، نیاز هر فرد به ویتامین متفاوت است
[ترجمه ترگمان]برای پیچیده تر کردن مسائل، نیازهای ویتامین هر کس متفاوت است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. To complicate matters further, differences exist as regards legal systems, trade customs and language.
[ترجمه گوگل]برای پیچیده تر کردن مسائل، تفاوت هایی در سیستم های حقوقی، آداب و رسوم تجاری و زبان وجود دارد
[ترجمه ترگمان]برای پیچیده تر کردن مسائل، تفاوت ها در رابطه با سیستم های قانونی، آداب و رسوم تجاری و زبان وجود دارند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. The other options simply complicate the situation and could land him with more expense.
[ترجمه گوگل]گزینه های دیگر به سادگی شرایط را پیچیده می کنند و می توانند او را با هزینه بیشتری به ارمغان بیاورند
[ترجمه ترگمان]گزینه های دیگر تنها وضعیت را پیچیده می کنند و می توانند هزینه بیشتری به او بدهند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. You mustn't complicate the problem by raising new issues.
[ترجمه گوگل]شما نباید با طرح مسائل جدید مشکل را پیچیده کنید
[ترجمه ترگمان]شما نباید با بالا بردن مسائل جدید مشکل را پیچیده تر کنید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. There is no need to complicate matters.
[ترجمه گوگل]نیازی به پیچیده کردن مسائل نیست
[ترجمه ترگمان]نیازی به پیچیده کردن مسائل نیست
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. To complicate matters further, the law on this issue has been changed.
[ترجمه گوگل]برای پیچیده تر شدن اوضاع، قانون این موضوع تغییر کرده است
[ترجمه ترگمان]برای پیچیده تر کردن مسائل، قانون در مورد این موضوع تغییر کرده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. However, and to complicate the issue, it does not necessarily follow that all crime is always viewed as deviant.
[ترجمه گوگل]با این حال، و برای پیچیده تر کردن موضوع، لزوماً به این معنا نیست که همه جرایم همیشه به عنوان انحراف تلقی می شوند
[ترجمه ترگمان]با این حال، و برای پیچیده کردن مساله، لزوما به دنبال آن نیست که تمام جرم همواره به صورت انحرافی در نظر گرفته می شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. I don't need a boyfriend - they just complicate your life.
[ترجمه گوگل]من به دوست پسر نیاز ندارم - آنها فقط زندگی شما را پیچیده می کنند
[ترجمه ترگمان]من به دوست پسر نیاز ندارم - اونا فقط زندگیت رو پیچیده می کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. To complicate matters further, many of these shepherds were in agreement with their flocks.
[ترجمه گوگل]برای پیچیده تر شدن اوضاع، بسیاری از این چوپانان با گله های خود موافق بودند
[ترجمه ترگمان]برای پیچیده تر ساختن مسائل، بسیاری از این چوپانان با گله های خود به توافق رسیدند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. This will further complicate the task of the police and further deter victims from reporting.
[ترجمه گوگل]این امر وظیفه پلیس را پیچیده تر می کند و قربانیان را از گزارش دهی بیشتر باز می دارد
[ترجمه ترگمان]این کار باعث پیچیده شدن کار پلیس و جلوگیری بیشتر قربانیان از گزارش شده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

پیچیده کردن (فعل)
entangle, complicate

بغرنج کردن (فعل)
snare, entrap, snarl, complicate, ensnare, ensnarl

پیچیدن (فعل)
envelop, impact, twinge, fake, wind, resonate, tie up, fold, roll, swathe, wrap, muffle, screw, twist, nest, involve, swab, wattle, reverberate, enfold, complicate, furl, convolve, lap, infold, enwrap, tweak, kink, trindle

انگلیسی به انگلیسی

• confuse, make hard to understand, make difficult; make complex
to complicate something means to make it more difficult to understand or deal with.

پیشنهاد کاربران

to cause to be more difficult ( v )
پیچیده کردن
به عنوان مثال :
this situation is complicated.
پیچیده کردن.
Don't complex the situation.
شرایط پیچیده نکن
توجه کنین که Complicate فعل هست.
اون رو با Complicated که صفت هست و پرکاربردتره اشتباه نگیرین.
🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
✅ فعل ( verb ) : complicate
✅️ اسم ( noun ) : complication / complicatedness
✅️ صفت ( adjective ) : complicated
✅️ قید ( adverb ) : complicatedly
به چالش کشیدن
گره انداختن ، مشکل ایجاد کردن
مشکل ساز بودن
دچار مشکل کردن

بپرس