اسم ( noun )
• (1) تعریف: an instance of complaining.
• مترادف: beef, criticism, gripe, kick, lament, plaint
• مشابه: animadversion, cavil, demur, grievance, groan, grouse, grumble, harangue, jeremiad, lamentation, moan, murmur, objection, protest, quibble, reproof, tirade
• مترادف: beef, criticism, gripe, kick, lament, plaint
• مشابه: animadversion, cavil, demur, grievance, groan, grouse, grumble, harangue, jeremiad, lamentation, moan, murmur, objection, protest, quibble, reproof, tirade
- He called over the manager to make a complaint about the food.
[ترجمه گوگل] او با مدیر تماس گرفت تا در مورد غذا شکایت کند
[ترجمه ترگمان] او از مدیر درخواست کرد که در مورد غذا شکایت کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] او از مدیر درخواست کرد که در مورد غذا شکایت کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- We've never received a complaint from any of our customers.
[ترجمه گوگل] ما هرگز از هیچ یک از مشتریان خود شکایتی دریافت نکرده ایم
[ترجمه ترگمان] ما هرگز شکایتی از هیچ کدام از مشتریان خود دریافت نکرده ایم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] ما هرگز شکایتی از هیچ کدام از مشتریان خود دریافت نکرده ایم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- She served the family for many years without complaint.
[ترجمه گوگل] او سالها بدون شکایت به خانواده خدمت کرد
[ترجمه ترگمان] او چندین سال بدون شکایت خانواده را خدمت کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] او چندین سال بدون شکایت خانواده را خدمت کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: a cause for grievance.
• مترادف: grievance, grouse
• مشابه: displeasure, dissatisfaction, gripe, injustice, peeve, protest, wrongdoing
• مترادف: grievance, grouse
• مشابه: displeasure, dissatisfaction, gripe, injustice, peeve, protest, wrongdoing
- I like my job, and I really have no complaints.
[ترجمه گوگل] من شغلم را دوست دارم و واقعاً شکایتی ندارم
[ترجمه ترگمان] من شغلم رو دوست دارم و هیچ شکایتی ندارم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] من شغلم رو دوست دارم و هیچ شکایتی ندارم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- My biggest complaint was the lack of hot water.
[ترجمه گوگل] بزرگترین شکایت من نبود آب گرم بود
[ترجمه ترگمان] بزرگ ترین شکایت من کمبود آب داغ بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] بزرگ ترین شکایت من کمبود آب داغ بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: a cause of bodily discontent or pain.
• مترادف: affliction, ailment, condition, disability, disease, infirmity, malady
• مشابه: debility, disorder, illness, indisposition, infection, sickness, syndrome
• مترادف: affliction, ailment, condition, disability, disease, infirmity, malady
• مشابه: debility, disorder, illness, indisposition, infection, sickness, syndrome
- He saw the doctor often for one complaint or another.
[ترجمه گوگل] او اغلب برای این یا آن شکایت به پزشک مراجعه می کرد
[ترجمه ترگمان] او پزشک را اغلب به خاطر یک شکایت و یا یکی دیگر می دید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] او پزشک را اغلب به خاطر یک شکایت و یا یکی دیگر می دید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (4) تعریف: in law, a formal charge.
• مترادف: charge, grievance, indictment, plaint
• مشابه: accusation, allegation, claim, gravamen, suit
• مترادف: charge, grievance, indictment, plaint
• مشابه: accusation, allegation, claim, gravamen, suit
- If you want to pursue this matter seriously, you should file a complaint with the police.
[ترجمه گوگل] اگر می خواهید به طور جدی این موضوع را پیگیری کنید، باید به پلیس شکایت کنید
[ترجمه ترگمان] اگر می خواهید این موضوع را جدی دنبال کنید، باید با پلیس شکایت کنید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] اگر می خواهید این موضوع را جدی دنبال کنید، باید با پلیس شکایت کنید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید