competitor

/kəmˈpetətər//kəmˈpetɪtə/

معنی: رقیب، حریف، هم اورد، هم کار، سبقت جو
معانی دیگر: مسابقه دهنده، هم چشم

بررسی کلمه

اسم ( noun )
• : تعریف: a person or organization that competes.
مترادف: antagonist, competition, contestant, rival
مشابه: aspirant, candidate, challenger, entrant, fighter, foe, go-getter, participant

جمله های نمونه

1. he is two points ahead of his competitor
او دو امتیاز از حریفش جلو است.

2. She was the only British competitor apart from Richard Meade.
[ترجمه گوگل]او تنها رقیب بریتانیایی به جز ریچارد مید بود
[ترجمه ترگمان]او تنها رقیب بریتانیایی جدا از ریچارد مید بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

3. The Japanese can outsell any competitor in the market.
[ترجمه گوگل]ژاپنی ها می توانند از هر رقیبی در بازار فروش بیشتری داشته باشند
[ترجمه ترگمان]ژاپنی ها هم می توانند هیچ رقیبی را در بازار پیدا کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. He's known in racing circles as a fierce competitor.
[ترجمه گوگل]او در محافل مسابقه ای به عنوان یک رقیب سرسخت شناخته می شود
[ترجمه ترگمان]او در محافل racing به عنوان رقیب سرسخت شناخته می شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. Our competitor has filed for Chapter
[ترجمه گوگل]رقیب ما برای فصل ثبت نام کرده است
[ترجمه ترگمان]رقیب ما برای فصل تشکیل شده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. A thirty-nine-year-old competitor collapsed half-way through the marathon and died shortly afterwards.
[ترجمه گوگل]یک شرکت کننده سی و نه ساله در نیمه راه ماراتن سقوط کرد و اندکی پس از آن جان باخت
[ترجمه ترگمان]یک رقیب سی و نه ساله نیمی از راه را طی کرد و کمی بعد از آن فوت کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. We soon knocked over our competitor.
[ترجمه گوگل]خیلی زود رقیبمان را شکست دادیم
[ترجمه ترگمان]ما خیلی زود رقیب مان را واژگون کردیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. Mr Buzetta sold the newspaper's assets to its competitor and shut it down.
[ترجمه گوگل]آقای بوزتا دارایی های روزنامه را به رقیبش فروخت و آن را تعطیل کرد
[ترجمه ترگمان]آقای Buzetta دارایی های این روزنامه را به رقیب خود فروخت و آن را تعطیل کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. It is allowed to shin your competitor in some matches.
[ترجمه گوگل]در برخی مسابقات مجاز است که رقیب خود را شین کنید
[ترجمه ترگمان]به شما این امکان را می دهد که در برخی از مسابقات ساق پای رقیب تان را پیدا کنید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. The next competitor rode into the ring.
[ترجمه گوگل]رقیب بعدی سوار رینگ شد
[ترجمه ترگمان]رقیب بعدی وارد حلقه شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. Its diesel competitor in the executive class is the Carlton, with a 3-litre engine in either turbocharged or normal form.
[ترجمه گوگل]رقیب دیزلی آن در کلاس اجرایی، کارلتون با موتور 3 لیتری به صورت توربوشارژ یا معمولی است
[ترجمه ترگمان]رقیب دیزل آن در کلاس اجرایی کارلتون، با موتور ۳ لیتری در هر دو حالت عادی یا عادی است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. I've dished my competitor.
[ترجمه گوگل]من به رقیبم غذا دادم
[ترجمه ترگمان] من رقیب خودم رو پیدا کردم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. This, and the fact that Mike was a competitor, seemed to get Dmitri edgy: his face went entirely deadpan.
[ترجمه گوگل]این، و این واقعیت که مایک یک رقیب بود، به نظر می‌رسید که دیمیتری را عصبانی کرده بود: چهره او کاملاً مرده بود
[ترجمه ترگمان]این موضوع و این حقیقت که مایک یک رقیب محسوب می شد به نظر می رسید که قیافه او ساختگی است صورتش کاملا ساختگی بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. She tied with her competitor.
[ترجمه گوگل]او با رقیب خود مساوی کرد
[ترجمه ترگمان]او با رقیبش بسته شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. Home Depot is a big competitor.
[ترجمه گوگل]Home Depot یک رقیب بزرگ است
[ترجمه ترگمان]Home Depot یک رقیب بزرگ است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

رقیب (اسم)
adversary, antagonist, rival, competitor, corrival

حریف (اسم)
opponent, match, adversary, foe, rival, competitor

هم اورد (اسم)
supplement, adversary, antagonist, competitor, corrival

هم کار (اسم)
bloke, cohort, competitor, coadjutor, colleague, teammate, co-worker, counterpart, cooperator

سبقت جو (اسم)
competitor

انگلیسی به انگلیسی

• rival, contestant, one who participates in a contest
companies that are competitors sell similar kinds of goods.
a competitor is a person who takes part in a competition.

پیشنهاد کاربران

رقیب
مثال: The company faces tough competition from its competitors.
شرکت با رقبای خود با رقابت شدیدی روبرو است.
*آموزش زبانهای انگلیسی، ترکی استانبولی و اسپانیایی
رقیب ، حریف
opponent
a company that sells the same goods or services as your own company
🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
فعل ( verb ) : compete
اسم ( noun ) : competition / competitiveness / competence / competency / competitor
صفت ( adjective ) : competitive / competent
قید ( adverb ) : competitively / competently
شرکت کننده
Rival
Opponent

بپرس