compelled


معنی: مجبور

مترادف ها

مجبور (صفت)
constrained, compeled, forced, compelled, obliged

پیشنهاد کاربران

Compelled to
حرف اضافه to برای این فعل استفاده میشه
به معنی مجبور و ناچار به انجام کاری بودن چه نیروی بیرونی این اجبار را ایجاد کند چه مسئولیت اخلاقی و هر نیروی تحریک کننده ذاتی .

...
[مشاهده متن کامل]

به عنوان نیروی خارجی قوانین و انتظارات compel می کنند. . . و نیروی داخلی عذاب وجدان و شهوت. . .
Compelled to
V: comple

اجباری
Compelled ) adj ) = مجبور
Compel ) v ) = مجبور کردن ، وادار کردن
ملزم، وادار
ناچار
مجبور
ناگزیر
مجبور بودن

بپرس