companionship

/kəmˈpænjənˌʃɪp//kəmˈpænɪənʃɪp/

معنی: همراهی، یاری، مصاحبت، پهلو نشینی
معانی دیگر: همدمی، هم نشینی، مجالست

بررسی کلمه

اسم ( noun )
• : تعریف: the relationship existing between or among companions.
مترادف: association, company, fellowship, friendship, society
مشابه: brotherhood, camaraderie, comradeship, fraternity, intimacy, partnership, sisterhood, togetherness

جمله های نمونه

1. he in companionship with two others
او به اتفاق دو نفر دیگر

2. he missed his mother's companionship and affection
او دلش هوای مصاحبت و محبت مادرش را کرده بود.

3. i was deprived of my friend's companionship
از مصاحبت دوست خود محروم شدم.

4. We have a very amiable companionship.
[ترجمه گوگل]ما یک همراهی بسیار دوستانه داریم
[ترجمه ترگمان] ما یه همراهی دوست داشتنی داریم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. The television is a poor substitute for human companionship.
[ترجمه گوگل]تلویزیون جایگزین ضعیفی برای همراهی انسان است
[ترجمه ترگمان]این تلویزیون یک جایگزین ضعیف برای مصاحبت انسان است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. I depended on his companionship and on his judgment.
[ترجمه گوگل]من به همراهی او و به قضاوت او وابسته بودم
[ترجمه ترگمان]من به همراهی و on او وابسته بودم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. A dog provides some companionship.
[ترجمه گوگل]یک سگ مقداری همراهی می کند
[ترجمه ترگمان]یک سگ هم نشینی با او را تامین می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. When Stan died, I missed his companionship.
[ترجمه گوگل]وقتی استن درگذشت، دلم برای همراهی او تنگ شده بود
[ترجمه ترگمان]وقتی استان مرد من مصاحبت باه اش رو از دست دادم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. She's lonely, and starving for companionship.
[ترجمه a kind stranger] اون تنهاست و گرسنه ( بسیار نیازمند ) مصاحبت.
|
[ترجمه گوگل]او تنهاست و گرسنه همنشینی است
[ترجمه ترگمان]او تنها و گرسنه است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. She had never had any close companionship with another woman.
[ترجمه گوگل]او هرگز با زن دیگری رابطه نزدیکی نداشت
[ترجمه ترگمان]او هرگز با زن دیگری معاشرت نکرده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. She had only her cat for companionship.
[ترجمه گوگل]او فقط گربه اش را برای همراهی داشت
[ترجمه ترگمان]فقط گربه خود را برای همراهی داشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. According to Maslow's hierarchical needs model companionship is only third on the list with self-esteem and self-actualisation above it.
[ترجمه گوگل]طبق مدل نیازهای سلسله مراتبی مزلو، همراهی با عزت نفس و خودشکوفایی بالاتر از آن، تنها سومین فهرست است
[ترجمه ترگمان]با توجه به نیاز سلسله مراتب Maslow Maslow، تنها یک سوم در لیست با عزت نفس و خود - بالاتر از آن قرار دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. There is companionship and a sharing of the burden between co-wives.
[ترجمه گوگل]همراهی و تقسیم بار بین همسران وجود دارد
[ترجمه ترگمان]دوستی و تقسیم بار میان همسران وجود دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. She needed the companionship of suitable young people, he thought, and here on the farm she wasn't getting it.
[ترجمه گوگل]او فکر کرد که او به همراهی جوانان مناسب نیاز داشت، و اینجا در مزرعه آن را دریافت نمی کرد
[ترجمه ترگمان]باخود اندیشید، به مصاحبت جوانان شایسته احتیاج دارد، و این جا در مزرعه که او آن را نگرفته است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. Mrs. Greene keeps dogs for companionship and security.
[ترجمه گوگل]خانم گرین برای همراهی و امنیت از سگ نگهداری می کند
[ترجمه ترگمان]خانم گرین سگ ها را برای همراهی و امنیت نگه می دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

16. A tender fortyish div or wid for companionship stroke marriage?
[ترجمه گوگل]مناقصه چهل دیو یا وید برای ازدواج سکته همراه؟
[ترجمه ترگمان]مثلا تو یا تو یا با هم با هم ازدواج کنیم؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

همراهی (اسم)
accompaniment, companionship, camaraderie, concomitance, sodality, send-off

یاری (اسم)
aid, service, help, helping, companionship, adjutancy, succor, synergy

مصاحبت (اسم)
companionship, society

پهلو نشینی (اسم)
companionship

انگلیسی به انگلیسی

• friendship, fellowship
companionship is the state of being with someone you know and like, rather than being on your own.

پیشنهاد کاربران

موانست، باهم بودن، مراوده، رفت وآمد، آمدوشد، نشست وبرخاست، هم خویی، خوگیری، خوگرفتگی، اختلاط
۱. مجالست. همنشینی. مصاحبت ۲. دوستی. رفاقت
مثال:
He missed his mother's companionship and affection.
او دلش برای همنشینی {و مصاحبت} و مهربانی مادرش تنگ شده.
همدلی
🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
✅ فعل ( verb ) : _
✅️ اسم ( noun ) : companion / companionship
✅️ صفت ( adjective ) : companionable
✅️ قید ( adverb ) : companionably
"لذت گذراندن زمان با بقیه"
لذت همنشینی
معاشرت
Live is not about passion and romance necessarily. It's also about companionship. It's like a buffer against loneliness, I think
- The enjoyment of spending time with other people
- The state of being with someone in friendly way
- company

friendship
fellowship
closeness
intimacy
togetherness
rapport

همزیستی
خوش مشرب بودن ، اجتماعی بودن ، با دیگران ارتباط خوب داشتن.
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٢)

بپرس