• : تعریف: the relationship existing between or among companions. • مترادف: association, company, fellowship, friendship, society • مشابه: brotherhood, camaraderie, comradeship, fraternity, intimacy, partnership, sisterhood, togetherness
جمله های نمونه
1. he in companionship with two others
او به اتفاق دو نفر دیگر
2. he missed his mother's companionship and affection
او دلش هوای مصاحبت و محبت مادرش را کرده بود.
3. i was deprived of my friend's companionship
از مصاحبت دوست خود محروم شدم.
4. We have a very amiable companionship.
[ترجمه گوگل]ما یک همراهی بسیار دوستانه داریم [ترجمه ترگمان] ما یه همراهی دوست داشتنی داریم [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
5. The television is a poor substitute for human companionship.
[ترجمه گوگل]تلویزیون جایگزین ضعیفی برای همراهی انسان است [ترجمه ترگمان]این تلویزیون یک جایگزین ضعیف برای مصاحبت انسان است [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
6. I depended on his companionship and on his judgment.
[ترجمه گوگل]من به همراهی او و به قضاوت او وابسته بودم [ترجمه ترگمان]من به همراهی و on او وابسته بودم [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
7. A dog provides some companionship.
[ترجمه گوگل]یک سگ مقداری همراهی می کند [ترجمه ترگمان]یک سگ هم نشینی با او را تامین می کند [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
8. When Stan died, I missed his companionship.
[ترجمه گوگل]وقتی استن درگذشت، دلم برای همراهی او تنگ شده بود [ترجمه ترگمان]وقتی استان مرد من مصاحبت باه اش رو از دست دادم [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
9. She's lonely, and starving for companionship.
[ترجمه a kind stranger] اون تنهاست و گرسنه ( بسیار نیازمند ) مصاحبت.
|
[ترجمه گوگل]او تنهاست و گرسنه همنشینی است [ترجمه ترگمان]او تنها و گرسنه است [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
10. She had never had any close companionship with another woman.
[ترجمه گوگل]او هرگز با زن دیگری رابطه نزدیکی نداشت [ترجمه ترگمان]او هرگز با زن دیگری معاشرت نکرده بود [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
11. She had only her cat for companionship.
[ترجمه گوگل]او فقط گربه اش را برای همراهی داشت [ترجمه ترگمان]فقط گربه خود را برای همراهی داشت [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
12. According to Maslow's hierarchical needs model companionship is only third on the list with self-esteem and self-actualisation above it.
[ترجمه گوگل]طبق مدل نیازهای سلسله مراتبی مزلو، همراهی با عزت نفس و خودشکوفایی بالاتر از آن، تنها سومین فهرست است [ترجمه ترگمان]با توجه به نیاز سلسله مراتب Maslow Maslow، تنها یک سوم در لیست با عزت نفس و خود - بالاتر از آن قرار دارد [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
13. There is companionship and a sharing of the burden between co-wives.
[ترجمه گوگل]همراهی و تقسیم بار بین همسران وجود دارد [ترجمه ترگمان]دوستی و تقسیم بار میان همسران وجود دارد [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
14. She needed the companionship of suitable young people, he thought, and here on the farm she wasn't getting it.
[ترجمه گوگل]او فکر کرد که او به همراهی جوانان مناسب نیاز داشت، و اینجا در مزرعه آن را دریافت نمی کرد [ترجمه ترگمان]باخود اندیشید، به مصاحبت جوانان شایسته احتیاج دارد، و این جا در مزرعه که او آن را نگرفته است [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
15. Mrs. Greene keeps dogs for companionship and security.
[ترجمه گوگل]خانم گرین برای همراهی و امنیت از سگ نگهداری می کند [ترجمه ترگمان]خانم گرین سگ ها را برای همراهی و امنیت نگه می دارد [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
16. A tender fortyish div or wid for companionship stroke marriage?
[ترجمه گوگل]مناقصه چهل دیو یا وید برای ازدواج سکته همراه؟ [ترجمه ترگمان]مثلا تو یا تو یا با هم با هم ازدواج کنیم؟ [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
۱. مجالست. همنشینی. مصاحبت ۲. دوستی. رفاقت مثال: He missed his mother's companionship and affection. او دلش برای همنشینی {و مصاحبت} و مهربانی مادرش تنگ شده.