compact

/ˈkɑːmpækt//kəmˈpækt/

معنی: پیمان، موافقت، متراکم، محکم، بهم پیوسته، غلیظ، جمع و جور، فشرده کردن، بهم فشردن، بهم متصل کردن، ریز بافتن، سفت کردن
معانی دیگر: فشرده، همفشرده، تنگ هم، آگنده، هم کوفته، توپر، پرپشت، نقلی، کم جاگیر، کم حجم، تنگ هم چیدن، آگندن، متراکم کردن، هم کوفته کردن، توپر کردن، به هم فشردن، چپاندن، تغلیظ کردن، (بین افراد یا شرکت ها یا کشورها) عهد، قرارداد، معاهده، موجز، مختصر، عاری از اطناب یا پراکندگی، (قدیمی - با: of) متشکل از، حاوی، ساخته شده از، (اتومبیل) کوچک و سبک و کم مصرف، کامپکت، اتومبیل نقلی، جعبه ی لوازم آرایش زنان (حاوی آینه و پودر و غیره که در کیف زنانه جا می گیرد)، vt : بهم فشردن

بررسی کلمه

صفت ( adjective )
(1) تعریف: solidly joined or packed together; dense.
مترادف: compressed, condensed, dense, firm
متضاد: diffuse, loose
مشابه: bonded, hard, solid, tight

- The earth is stratified in compact layers.
[ترجمه گوگل] زمین در لایه های فشرده طبقه بندی شده است
[ترجمه ترگمان] زمین به صورت لایه متراکم طبقه بندی شده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: occupying a relatively small space.
متضاد: large, rambling
مشابه: close, narrow, small, snug

- The city university has a compact campus.
[ترجمه شان] شهرک دانشگاهی، محوطه متراکم ( فشرده ای ) دارد.
|
[ترجمه گوگل] دانشگاه شهر دارای یک پردیس فشرده است
[ترجمه ترگمان] دانشگاه شهر دارای یک محوطه شلوغ است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: of automobiles, in the class of small cars but not the smallest. (Cf. subcompact.)
مشابه: small

- These newer compact cars are selling well.
[ترجمه گوگل] این خودروهای جمع و جور جدیدتر فروش خوبی دارند
[ترجمه ترگمان] این ماشین های متراکم جدیدتر به خوبی می فروشند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: of a person, having a solid body.
مترادف: firm, hard, solid, thickset, trim
مشابه: squat, sturdy, thick

- a compact fighter
[ترجمه گوگل] یک جنگنده جمع و جور
[ترجمه ترگمان] یک مبارز فشرده
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(5) تعریف: concise.
مترادف: compendious, concise, pithy, succinct, terse
مشابه: brief, capsule, condensed, summary, synoptic, tight

- a compact history of the Soviet Union
[ترجمه گوگل] تاریخ فشرده اتحاد جماهیر شوروی
[ترجمه ترگمان] یک تاریخ فشرده از اتحاد جماهیر شوروی
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: compacts, compacting, compacted
(1) تعریف: to consolidate or compress.
مترادف: compress, condense, consolidate
متضاد: expand, loosen
مشابه: combine, concentrate, contract, intensify, pack, squeeze, unify

- This machine compacts soda cans as the first step of the recycling process.
[ترجمه گوگل] این دستگاه قوطی های نوشابه را به عنوان اولین مرحله از فرآیند بازیافت فشرده می کند
[ترجمه ترگمان] این ماشین قوطی های نوشابه را به عنوان اولین مرحله فرآیند بازیافت منع کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to produce by joining or packing closely together; compose.
مترادف: pack
مشابه: compose
اسم ( noun )
مشتقات: compactible (adj.), compactedly (adv.), compactly (adv.), compactedness (n.), compactness (n.)
(1) تعریف: a small hinged case for cosmetics, usu. containing face powder, an applicator, and a mirror.
مشابه: case, vanity, vanity case

- Her compact fell out of her purse.
[ترجمه ساناز رستم زاده] جعبه آرایش او از کیفش افتاد
|
[ترجمه گوگل] جمع و جورش از کیفش بیرون افتاد
[ترجمه ترگمان] قوطی Her از کیفش بیرون افتاد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: a small automobile.
مشابه: subcompact

- These parking spaces are suitable for compacts only.
[ترجمه امیری] این فضای پاریکینگ فقط برای خودرو های کوچک مناسب است.
|
[ترجمه گوگل] این پارکینگ ها فقط برای فضاهای جمع و جور مناسب هستند
[ترجمه ترگمان] این پارکینگ تنها برای قراردادها مناسب هستند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
اسم ( noun )
• : تعریف: an agreement or contract; pact.
مترادف: agreement, contract, covenant, pact, treaty
مشابه: accord, alliance, arrangement, concord, convention, entente, settlement

- The two countries entered into a compact to cease any further hostilities.
[ترجمه گوگل] دو کشور برای پایان دادن به هر گونه خصومت بیشتر به توافقی منعقد کردند
[ترجمه ترگمان] دو کشور برای متوقف کردن هر دشمنی دیگر وارد یک پیمان فشرده شدند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. compact evergreen
درختان همیشه سبز و پرپشت

2. a five-nation compact
معاهده ی میان پنج کشور

3. we sell compact cars as well as intermediates
ما اتومبیل های کوچک (و جمع و جور) و اتومبیل های میان اندازه می فروشیم.

4. i want a more compact computer
یک کامپیوتر کم حجم تر می خواهم.

5. the kitchen was small and compact
آشپزخانه کوچک و جمع و جور بود.

6. The compact design of the machine allows it to be stored easily.
[ترجمه گوگل]طراحی جمع و جور دستگاه اجازه می دهد تا به راحتی آن را ذخیره کنید
[ترجمه ترگمان]طراحی فشرده دستگاه به آن اجازه می دهد که به راحتی ذخیره شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. The compact disc is a miracle of modern technology.
[ترجمه گوگل]لوح فشرده معجزه فناوری مدرن است
[ترجمه ترگمان]دیسک فشرده یک معجزه تکنولوژی مدرن است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. The television also comes in a compact 36 cm screen size, ideal for bedroom or kitchen use.
[ترجمه گوگل]این تلویزیون همچنین دارای صفحه نمایش جمع و جور 36 سانتی متری است که برای استفاده در اتاق خواب یا آشپزخانه ایده آل است
[ترجمه ترگمان]این تلویزیون همچنین در یک اندازه صفحه ۳۶ سانتی متری است که برای استفاده از اتاق خواب و یا آشپزخانه ایده آل است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. What a compact office! How did you fit so much into so little space?
[ترجمه مینا عظیم] چه دفتر جمع و جوری! چطوری این همه چیز رو تو این فضای کوچیک جا دادی؟
|
[ترجمه گوگل]چه دفتر جمع و جور! چطور اینقدر در فضای کم جا گرفتی؟
[ترجمه ترگمان]! چه دفتری - - - - - - - - - - - - - - - چطور اینقدر وارد این فضا شدید؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. The notebook computer is small and compact and weighs only 6lb.
[ترجمه گوگل]کامپیوتر نوت بوک کوچک و جمع و جور است و تنها 6 پوند وزن دارد
[ترجمه ترگمان]کامپیوتر نوت بوک کوچک و فشرده است و تنها ۶ پوند وزن دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. Try to compact the sand into the mold.
[ترجمه گوگل]سعی کنید ماسه را در قالب فشرده کنید
[ترجمه ترگمان]سعی کنید ماسه را به داخل قالب جمع کنید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. It is significantly more compact than any comparable laptop, with no loss in functionality.
[ترجمه گوگل]این لپ‌تاپ به‌طور قابل‌توجهی جمع‌وجورتر از هر لپ‌تاپ مشابهی است، بدون افت عملکرد
[ترجمه ترگمان]این کار به طور قابل توجهی فشرده تر از هر لپ تاپ قابل قیاس است بدون هیچ تلفاتی در عملکرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. He had a compact and muscular body.
[ترجمه گوگل]او بدنی فشرده و عضلانی داشت
[ترجمه ترگمان]بدن عضلانی و محکمی داشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. The grey clouds had become more compact and the sky suddenly grew dark.
[ترجمه گوگل]ابرهای خاکستری فشرده تر شده بودند و آسمان ناگهان تاریک شد
[ترجمه ترگمان]ابره ای خاکستری رنگ تیره تر شدند و آسمان ناگهان تاریک شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. The kitchen was compact but well equipped.
[ترجمه گوگل]آشپزخانه جمع و جور اما مجهز بود
[ترجمه ترگمان]آشپزخانه فشرده ولی مجهز بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

16. He was compact, probably no taller than me.
[ترجمه گوگل]او جمع و جور بود، احتمالاً از من بلندتر نبود
[ترجمه ترگمان] اون یه پیمان بسته بود، احتمالا از من بلندتر نبود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

17. The bushes grew in a compact mass.
[ترجمه گوگل]بوته ها در یک توده فشرده رشد کردند
[ترجمه ترگمان]بوته ها در توده متراکم متراکم می شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

18. Compact disc recordings give excellent sound reproduction.
[ترجمه گوگل]ضبط‌های دیسک فشرده بازتولید صدای عالی را ارائه می‌دهند
[ترجمه ترگمان]ضبط و ضبط سی دی به خوبی تولید مثل می دهد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

پیمان (اسم)
hand, accord, agreement, covenant, contract, treaty, pact, promise, concord, compact, oath, vow, faith, troth, league

موافقت (اسم)
consent, assent, accord, accordance, agreement, covenant, contract, treaty, pact, concurrence, compliance, concord, compact, approbation, entente, congruence, assentation, concordance, congruency, congruity

متراکم (صفت)
heaped, accumulated, aggregate, dense, compact, compressed, condensed, stagnant

محکم (صفت)
stable, firm, solid, dense, compact, compressed, adamantine, tough, strict, sturdy, strong, tight, tenacious, steel, secure, stout, frozen, substantial, buff, steady, well-set, meaty, pukka, pucka, two-handed

بهم پیوسته (صفت)
aggregate, compact, collective, conjunct, indiscrete

غلیظ (صفت)
coarse, rude, dense, compact, thick, bombastic, grandiloquent, inspissated

جمع و جور (صفت)
compact, well-set

فشرده کردن (فعل)
compress, compact

بهم فشردن (فعل)
impact, compress, compact, foreshorten, gnash, scrunch, serry

بهم متصل کردن (فعل)
compact, enjoin

ریز بافتن (فعل)
compact

سفت کردن (فعل)
compact, concrete, fasten, ram, tighten, harden, toughen, congeal, solidify, stiffen, thicken, make fast, make firm, make hard, make rigid, make tense, make tight, render tenacious, render tough

تخصصی

[عمران و معماری] متراکم - متراکم کردن - توپرکردن - بهمفشردن - بهمفشرده - کوبیده - متراکم
[برق و الکترونیک] فشرده
[مهندسی گاز] فشردن، خلاصه کردن
[زمین شناسی] متراکم کردن، متراکم
[حقوق] پیمان، موافقتنامه، کنوانسیون
[نساجی] متراکم
[ریاضیات] فشرده کردن، جفت هم شده، به هم فشرده، تنگ هم قرار گرفته، خلاصه شده، فشردن، تنگ هم قرار دادن، تو پر کردن، فشرده، متراکم، محکم، متراکم کردن
[آمار] فشرده

انگلیسی به انگلیسی

• pact, agreement; small folding cosmetic mirror; small car
pack tightly together, condense; closely combine, consolidate; form, make up; contract together, form an agreement
pressed tightly together; fitted into a small space; dense; condensed; consolidated; concise
something that is compact takes up very little space.
a compact car is a small one; used in american english.
to compact something means to press it so that it becomes more dense; a formal use.

پیشنهاد کاربران

💢 دوستان کلمات زیر همگی مترادف هم هستند:
🔘 Small
🔘 Tiny
🔘 Little
🔘 Minute
🔘 Miniature
🔘 Slight
🔘 Petite
🔘 Compact
🔘 Minuscule
🔘 Diminutive
✅ Definition:
👉 Being of a size that is less than average or usual.
( کام، کُم، شِکَم، کمک، کُمُد، کامل، کامِلا، کامران، کامِرون، کماتسو، رنگین کمان، کمین، کمند، کمیسیون، کمیسر، کمیته، کمیز، کمپ، کمپینگ، کمپانی، کمباین، کُمب، کمپوت، کمپوست، کامپوزیت، کامپیوتر، کمبریج، کمبوجیه، کامبوج، کمونیست، کامیون )
...
[مشاهده متن کامل]

( از آنجایی که زبان ابزار راهبری فاهمه در وجود انسان است به یک مفهوم و یک کلمه مشترک تحت عنوان کُمْ کام و شکم و مکان و کمک در همه این کلمات که ذکر شده است دقت بفرمایید. تا پی به یک زبان مشترک در تمدن بشری ببرید. نتیجه توضیحات در انتهای متن )
کمباین combine ؛ مجموعه ا ی مشترک و متحد از ماشین آلات در یک مکان از ترکیب دستگاههای مختلف در کنار هم در یک ماشین برای انجام یک کار مشترک.
کامیون؛ این کانسپت کلامی متشکل از دو کلمه ی کام و یون می باشد. مفهوم کلمه ی کام در کلمه ی کامیون اشاره به یک فضای دارای باز و بسته شدن را دارد و کلمه یون یک مقوله و یک فضای میان دار با قابلیت یونیزه شدن را در عالم واقع در ذهن تداعی می کند. به کیسه پارچه هایی که در میان آن مواد خوراکی در آن به هم جمع می شود همیان گفته می شود. در علم فیزیک نیز به فضای اطراف هسته که الکترون ها در آن فضا در حال چرخش می باشند نیز یون گفته می شود.
کمد؛ قفسه و مکانی محدود و دارای کمیت یا گنجه ای دارای کشو یا فضاهی به هم پیوسته و کوچک که در فضای درون آن رخت و لباس و اشیاء و پرونده های اداری و دیگر چیزها در آن گنجانده می شود.
کوما؛ وحدت، اتحاد، اشتراک، همگرایی در یک مکان
کُمون؛ متحد، واحد. همش، همگرایی، شراکت و کمک رسانی به هم در یک مکان
کومان؛ اصطلاح میتی کومان در برنامه کودک تلویزیون ایران اصطلاح نام آشنایی است. به مفهوم حاکم و فرمانده ی متحد کننده ی افراد در یک مکان
کمین؛ مخفی شدن، پنهان شدن در یک مکان، در کُم قرار گرفتن برای انجام یک کار پنهانی
کامنت coment؛ نظر دادن، تحت عنوان کلام و کلماتی که از کام و از یک مکان تحت عنوان دهان صادر می شود.
بیا come on ؛ بیا، تحت عنوان در یک مکان به هم پیوستن و به هم رسیدن.
کماندو commando؛ گروهی متحد از سربازان رزمی کار تحت یک فرماندهی واحد که تعلیمات خاصی فراگیرند و در رزم ها و جنگ ها و حمله های ناگهانی تحت یک فرمان واحد خدمات مهمی انجام دهند.
کُمَند command ؛ فرمان و حکم جهت انسجام بخشی و ایجاد اتحاد برای یک سیستم و مجموعه
فرمانده commander؛ فرمانده و حاکم و متحد کننده و انسجام دهنده ی یک مجموعه و سیستم
کومانچی؛ اتحاد قبایل سرخپوست در یک مکان و منطقه و سرزمین. کلمه کرمانج در ایران نیز احتمالا منشعب از همین مفهوم باشد.
کماتسو؛ شرکت صنایع سنگین ژاپنی چندملیتی است، متحد در یک مکان که به عنوان یکی از بزرگ ترین سازندگان بولدوزر، بیل مکانیکی و لودر در جهان شناخته می شود.
کمیته؛ کمیسیون، مجمع، انجمن، و کارگروهی که کاری را به صورت تیمی در یک مکان انجام می دهند. به سرگروه کمیته کمیسر گفته می شود. جلساتی که در کمیته تشکیل می شود کمیسیون گفته می شود.
کمیسیون Commission ، این کلمه که به هئیت، کمیته و انجمن ترجمه و برگردان شده است به مجموعه ای از افراد که در یک مکان به نام کمیته به گرد هم جمع شده باشند برای انجام یک کار مشترک و تیمی و گروهی گفته می شود.
کمیسر Commissioner ، رئیس و شخص هماهنگ کننده و ایجاد کننده ی اتحاد برای افرادی که به گرد هم آمده اند جهت انجام یک کار گروهی در یک مکان.
کمیز؛ نام روستایی در اطراف سبزوار، به مفهوم افراد متحد و کمک رسان به همدیگر که به گرد هم آمده باشند در یک مکان.
کامران؛ راننده یا ایجاد کننده رونق در یک مکان و مجموعه به هم پیوسته و متحد. اصطلاحاً به پادشاه و حاکم و مدیر یک مجموعه و مجتمع اطلاق می شود.
کامِرون؛ مکان و سرزمین یا مجموعه و مجتمع به رونق افتاده
کمونیست؛ طرفدار مرام اشتراکی و همگرایی و کمک رسانی به یکدیگر در یک مکان یا اقلیم و سرزمین.
کمپ camp مجموعه ی رفاهی مشترک در یک مکان با ترکیبی از امکانات مختلف در یک اردوگاه جهت استراحت. مثل رستوران، هتل، استخر، فضای سبز، سالن ورزشی، سینما و غیره
کمبوجیه Cambodia نام شخص یکپارچه کننده و متحد کننده ی سرزمین ها. شخصی که حاکمان سرزمین های مختلف را با هم در یک مجموعه ترکیب و جهت اداره مشارکت می دهد جهت ایجاد یک اتحادیه برای ایجاد امنیت رشد اقتصادی و غیره. کلمه بوجیه نیز در انتهای این کلمه منشعب از کلمه ی بودجه می باشد. که شخصی تحت عنوان کمبودجیه با دریافت باج و خراج عمل مدیریت و تعیین بودجه را برای آن سرزمین انجام می داده است.
کامبوج Cambodia ترکیب سرزمین های مشترک و قبایل به هم متحد شده و تحت مدیریت با عمل بودجه گذاری برای آن سرزمین
کمبریج Cambridge مجموعه ای از ترکیب دانشگاه ها و رشته های علمی مختلف در یک مکان جهت آموزش و تحقیقات تیمی و گروهی مشترک.
کمب شانه Comb ؛ ترکیب، اشتراک و اتحاد ساقه های چوبی یا هر جنس دیگر در کنار هم.
مبارزه combat . ایجاد سپردفاعی با ترکیب سر و دو دست و پاها در مبارزه برای جلوگیری از ضربه در ورزش های رزمی.
مشترک common ؛ به هم پیوستن. این کلمه هم خودش گویای تعریف خودش بر اساس کلمه کام می باشد.
ارتباط communication ؛ این کلمه که تحت عنوان ارتباط ترجمه و به زبان فارسی برگردان شده است از اون جهت می باشد که مقوله ی ارتباط به خاطر ترکیب شدن و به هم رسیدن افراد در یک مکان یا مجموعه با کلامی که از اعضای موجود در کام انسان است شکل می گیرد.
کامپوزیت composite مجموعه ای از ترکیبات ریز و کوچک مختلف در متالوژی صنعت هنر معماری کشاورزی ریاضی و شیمی و غیره. کاه گل هم یک نوع کامپوزیت محسوب می شود.
عدد مرکب composite number
کمپوست Compost مجموعه ای مرکب از بقایای گیاهی پوسیده شده و بقایای حیوانی تجزیه شده. یا Combos به مفهوم ترکیبات. کُمبی ترکیبی combi، کمبو ترکیبی Combo
کمپوت Compote مخلوط. در زبان فرانسوی واژه کمپوت به معنای مخلوط است. ترکیب میوه های مختلف از یک یا چند نوع میوه در یک قوطی.
کمپانی Company. تشکیلاتی کُمپَکْت شده که از شراکت و ترکیب مجموعه های مختلف و کمک رسان به همدیگر جهت انجام یک کار گروهی و تیمی در تجارت و صنعت و غیره در یک مکان ایجاد و ترکیب شده است.
تعریف غیر انطباقی برای کلمه کمپانی، اتحادیه می باشد.
کامپیوتر Computer انجام عملیات محاسبات با ترکیب و تجمیع دستگاه های محاسبه کننده در یک مکان کُمْپَکت شده جهت تسریع در انجام فرآیند محاسبه. با دریافت و پردازش اطلاعات و داده ها. یا مجموعه ای متحد و ترکیب شده از دستگاه های مختلف جهت انجام محاسبات در یک مکان.
کامپکت compact مجموعه ای به هم پیوسته و به هم متصل و متراکم و فشرده شده در یک مکان. کلمه پکت نیز منشعب از پاکت و باک به مفهوم یک فضا و مکان مستقل و جدا شده می باشد به گونه ای که کلمه ی باکتری به مفهوم تک یاخته نیز منشعب از این کلمات می باشد.
کمپرس و کمپرسور؛ مجموعه ای از قطعات مرکب و مشترک در یک مکان جهت ایجاد و اعمال نیرو و ایجاد فشار یا مجموعه ی ایجاد فشار. کلمه ی پِرِس در این کانسپت کلامی نیز به مفهوم نیرو قبلاً خدمت علاقه مندان به این مباحث توضیح داده است. پِرِس منشعب از مفهوم پارس پرسش پرستار و. . .
رنگین کمان؛ ترکیب و انتشار نورهای رنگارنگ و مستقل در یک مکان و در یک کمان
کامل complete، این کلمه هم بر مبنای کلمه کام گویاترین مفهوم را می رساند. مجموعه ای مشترک و ترکیب شده و به هم پیوسته و تکمیل شده در یک مکان.
( کمپ کمپینگ کمپانی کمک کمباین کمب کمپوت کمپوست کامپوزیت کامپیوتر کمبریج کمبوجیه کامبوج )
ریشه ی تمام این کلمات از کلمه ی کام و کُم منشعب گردیده است. کام در زبان فارسی امروزی مجموعه ای از ترکیب اعضای مختلف و در ارتباط و کمک رسان به یکدیگر در دهان می باشد مثل لب دندان زبان حلق و سقف دهان جهت ایجاد کلمات و انجام عمل تغذیه.
کُم کام شکم ؛ در مناطق جنوبی کشور ما برای کلمه شکم از کلمه ی کُم استفاده می کنند کُم و شکم به مفهوم ترکیب و اتحاد و اعضای به هم پیوسته ی امعاء و احشاء داخل یک مکان به نام شکم که باهم در یک مجموعه، مشغول انجام عملیات گوارش هستند.
اگر هم از زاویه ی رفتار و ذات حروف در قوانین نگارش و فلسفه پیدایش کلمات و آوایی که از محل صدورشان ایجاد می شود به کلمه کُم و کام نگاه کنیم آوای حرف ( ک ) از اتحاد و به هم پیوستگی مرکز زبان و مرکز سقف دهان ایجاد می شود و حرف ( م ) هنگام تلفظ از اتحاد و همبستگی هر دو لب یک آوای به هم آمده را نمایان می کند به طوری که زنجیر شدن این دو حرف ایجاد شده به همدیگر، این تصویر را در ذهن برای ما و در عالم واقع ایجاد می کند که اشاره به یک پدیده ی مرکب و به هم پیوسته از اتحاد اجزاء مختلف و دارای یک مرکزیت با اتحاد اعضا و اجزاء جهت انجام یک کار تیمی و گروهی را در یک مکان دارد
تفاوت کام و کُم در دو جایگاه متفاوت در وجود ما انسانها هم به خاطر ذات حرف ( آ ) در میان کلمه کام هست به گونه ای که در حین تلفظ و آوای کلمه کام، نمایانگر باز و بسته شدن فضای دهان هست که مجموعه اعضای دهان در ارتباط باهم جهت انجام یک مقوله دارای ورودی و خروجی برای عمل تغذیه و مکالمه را انجام می دهند. ولی در کلمه ی کُم نگارش به گونه ای است که فقط از مُصَوّت ها استفاده کرده است و همین مسئله گویای انجام یک عمل گروهی و تیمی در یک فضای بسته در عالم واقع را اشاره دارد.
به طوری که وقتی حرف ( ش ) با ذات رفتاری که این حرف در عالم واقع دارد به کلمه ی کُم افزوده می شود یک مقوله ی دارای شارش و دارای یک جریان با یک ورودی و خروجی در یک مکان سیستماتیک را در ذهن در عالم واقع تداعی می کند.
اگر هم از زاویه قانون چرخش حروف در غالب و پاتیل کلمات و جوشش مفاهیم از دل لغات و قانون حروف معکوس به کلمه ی کُم نگاه کنیم در دو جهت دو مفهوم را برای ما در یک سیستم دارای مکان برای ما آشکار می کند. به این صورت که اگر کلمه ی کُم و شِکَم را در مرکز کار قرار دهیم دو مفهوم مُک و مکش و کُمْپ و کمپرس را در دو جهت ولی در یک سمت برای ایجاد جریان و اعمال نیرو به این جریان در این کلمه ایجاد می کند. به همین جهت هم این روند قوانین در این کلمه این مفهوم را به ما می رساند که کلمه ی کُم نمایانگر یک سیستم زنده و پویا دارای یک جریان ورودی و خروجی را به ما نشان می دهد.
( در یک تعریف ساده و موازی غیرانطباقی برای همه ی این کلمات اینطور می شود گفت؛ مجموعه ا ی ترکیب شده و مشترک و متحد و کمک رسان به همدیگر در ارتباط باهم جهت انجام کاری مشخص برای ارائه یک محصول زیبا و با کیفیت چه از لحاظ مادی و چه از لحاظ معنوی )

فشرده کردن. متراکم کردن. سفت کردن/ ۱. متراکم. ( به هم ) فشرده. تنگ هم. به هم چسبیده ۲. سفت. سخت ۳. موجز ۴. جمع و جور. کم حجم. نقلی
مثال:
a compact rug
یک فرش و قالیچه متراکم و ریز بافت
a compact camera
...
[مشاهده متن کامل]

یک دوربین جمع و جور و نقلی
her tale is compact
داستانش موجز و کوتاه است.
the snow has been compacted
برف به هم فشرده و متراکم شده است.

✨ از مجموعه لغات GRE ✨
✍ توضیح: A formal agreement or contract 🤝
🔍 مترادف: Agreement
✅ مثال: The countries signed a compact to reduce pollution.
پیچیده
جمع و جور
متراکم
نقلی
همپک
جمعوجور
( Jamojur )
🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
✅ فعل ( verb ) : compact
✅️ اسم ( noun ) : compactness
✅️ صفت ( adjective ) : compact
✅️ قید ( adverb ) : compactly
پنکیک ( لوازم آرایشی )
a small container of powder that women put on their faces as part of their makeup.
نقلی
Small ( adj )
a small flat container with a mirror, containing powder for a woman’s face ( اسم ) پنکک لوازم آرایشی
small, but arranged so that everything fits neatly into the space available – used to show approval ( صفت ) = فشرده ، متراکم
...
[مشاهده متن کامل]

to press something together so that it becomes smaller or more solid= بهم فشردن، فشرده کردن ( فعل )

در حقوق به معنی معاهده است و مترادف هایی دارد. treaty . pact . accord . league. act.
متراکم
فشرده
در حقوق به معنای موافقت نامه یا پیمان معنی می دهد.
آینه کوچک ( داخل کیف ارایشی یا کیف زنانه )
بین خطوط موازی پارکینگ روی زمین این کلمه را مینویسند
معانی گفته شده در definition گویای چرایی این موضوع هست
فشرده، متراکم، جمع و جور، کم حجم
پنکیک و پودر ( از لوازم آرایشی )
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٢١)

بپرس