صفت ( adjective )
• (1) تعریف: solidly joined or packed together; dense.
• مترادف: compressed, condensed, dense, firm
• متضاد: diffuse, loose
• مشابه: bonded, hard, solid, tight
• مترادف: compressed, condensed, dense, firm
• متضاد: diffuse, loose
• مشابه: bonded, hard, solid, tight
- The earth is stratified in compact layers.
[ترجمه گوگل] زمین در لایه های فشرده طبقه بندی شده است
[ترجمه ترگمان] زمین به صورت لایه متراکم طبقه بندی شده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] زمین به صورت لایه متراکم طبقه بندی شده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: occupying a relatively small space.
• متضاد: large, rambling
• مشابه: close, narrow, small, snug
• متضاد: large, rambling
• مشابه: close, narrow, small, snug
- The city university has a compact campus.
[ترجمه شان] شهرک دانشگاهی، محوطه متراکم ( فشرده ای ) دارد.|
[ترجمه گوگل] دانشگاه شهر دارای یک پردیس فشرده است[ترجمه ترگمان] دانشگاه شهر دارای یک محوطه شلوغ است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: of automobiles, in the class of small cars but not the smallest. (Cf. subcompact.)
• مشابه: small
• مشابه: small
- These newer compact cars are selling well.
[ترجمه گوگل] این خودروهای جمع و جور جدیدتر فروش خوبی دارند
[ترجمه ترگمان] این ماشین های متراکم جدیدتر به خوبی می فروشند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] این ماشین های متراکم جدیدتر به خوبی می فروشند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (4) تعریف: of a person, having a solid body.
• مترادف: firm, hard, solid, thickset, trim
• مشابه: squat, sturdy, thick
• مترادف: firm, hard, solid, thickset, trim
• مشابه: squat, sturdy, thick
- a compact fighter
• (5) تعریف: concise.
• مترادف: compendious, concise, pithy, succinct, terse
• مشابه: brief, capsule, condensed, summary, synoptic, tight
• مترادف: compendious, concise, pithy, succinct, terse
• مشابه: brief, capsule, condensed, summary, synoptic, tight
- a compact history of the Soviet Union
[ترجمه گوگل] تاریخ فشرده اتحاد جماهیر شوروی
[ترجمه ترگمان] یک تاریخ فشرده از اتحاد جماهیر شوروی
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] یک تاریخ فشرده از اتحاد جماهیر شوروی
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: compacts, compacting, compacted
حالات: compacts, compacting, compacted
• (1) تعریف: to consolidate or compress.
• مترادف: compress, condense, consolidate
• متضاد: expand, loosen
• مشابه: combine, concentrate, contract, intensify, pack, squeeze, unify
• مترادف: compress, condense, consolidate
• متضاد: expand, loosen
• مشابه: combine, concentrate, contract, intensify, pack, squeeze, unify
- This machine compacts soda cans as the first step of the recycling process.
[ترجمه گوگل] این دستگاه قوطی های نوشابه را به عنوان اولین مرحله از فرآیند بازیافت فشرده می کند
[ترجمه ترگمان] این ماشین قوطی های نوشابه را به عنوان اولین مرحله فرآیند بازیافت منع کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] این ماشین قوطی های نوشابه را به عنوان اولین مرحله فرآیند بازیافت منع کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: to produce by joining or packing closely together; compose.
• مترادف: pack
• مشابه: compose
• مترادف: pack
• مشابه: compose
اسم ( noun )
مشتقات: compactible (adj.), compactedly (adv.), compactly (adv.), compactedness (n.), compactness (n.)
مشتقات: compactible (adj.), compactedly (adv.), compactly (adv.), compactedness (n.), compactness (n.)
• (1) تعریف: a small hinged case for cosmetics, usu. containing face powder, an applicator, and a mirror.
• مشابه: case, vanity, vanity case
• مشابه: case, vanity, vanity case
- Her compact fell out of her purse.
[ترجمه ساناز رستم زاده] جعبه آرایش او از کیفش افتاد|
[ترجمه گوگل] جمع و جورش از کیفش بیرون افتاد[ترجمه ترگمان] قوطی Her از کیفش بیرون افتاد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: a small automobile.
• مشابه: subcompact
• مشابه: subcompact
- These parking spaces are suitable for compacts only.
[ترجمه امیری] این فضای پاریکینگ فقط برای خودرو های کوچک مناسب است.|
[ترجمه گوگل] این پارکینگ ها فقط برای فضاهای جمع و جور مناسب هستند[ترجمه ترگمان] این پارکینگ تنها برای قراردادها مناسب هستند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
اسم ( noun )
• : تعریف: an agreement or contract; pact.
• مترادف: agreement, contract, covenant, pact, treaty
• مشابه: accord, alliance, arrangement, concord, convention, entente, settlement
• مترادف: agreement, contract, covenant, pact, treaty
• مشابه: accord, alliance, arrangement, concord, convention, entente, settlement
- The two countries entered into a compact to cease any further hostilities.
[ترجمه گوگل] دو کشور برای پایان دادن به هر گونه خصومت بیشتر به توافقی منعقد کردند
[ترجمه ترگمان] دو کشور برای متوقف کردن هر دشمنی دیگر وارد یک پیمان فشرده شدند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] دو کشور برای متوقف کردن هر دشمنی دیگر وارد یک پیمان فشرده شدند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید