commuter

/kəˈmjuːtər//kəˈmjuːtə/

رفت و آمد کننده ی مکرر (از فواصل نسبتا دور مثلا از کرج به تهران)

بررسی کلمه

اسم ( noun )
• : تعریف: one who travels regularly between two points, usu. home and workplace.

جمله های نمونه

1. a commuter bus (or train)
اتوبوس (یا ترن) رفت و برگشت

2. The average commuter would welcome a chance to live in the vicinity of his or her work.
[ترجمه گوگل]یک مسافر معمولی از فرصتی برای زندگی در مجاورت کار خود استقبال می کند
[ترجمه ترگمان]سفر کنندگان به طور متوسط از شانس زندگی در نزدیکی محل کارش استقبال می کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

3. Have your commuter's ticket verified by the conductor.
[ترجمه گوگل]بلیط رفت و آمد خود را توسط راهنما تأیید کنید
[ترجمه ترگمان]بلیط هواپیما در مورد رهبر ارکستر تایید شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. A novel educational program gives college credit to commuters who listen to a lecture while they are traveling to work.
[ترجمه گوگل]یک برنامه آموزشی بدیع به مسافرانی که در حین سفر به محل کار به یک سخنرانی گوش می دهند، اعتبار دانشگاه می دهد
[ترجمه ترگمان]یک برنامه آموزشی جدید به افرادی که در حال سفر به محل سخنرانی هستند اعتبار می دهد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. The delayed commuter train disgorged hundreds of angry passengers.
[ترجمه گوگل]قطار شهری با تأخیر صدها مسافر خشمگین را تخلیه کرد
[ترجمه ترگمان]قطار مسافربری با تاخیر صدها مسافر خشمگین را پیاده کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. Commuter airlines fly to out-of-the-way places. And business travelers are the ones who go to those locations.
[ترجمه گوگل]خطوط هوایی مسافربری به مکان های دور از مسیر پرواز می کنند و مسافران تجاری کسانی هستند که به آن مکان ها می روند
[ترجمه ترگمان]خطوط هوایی commuter به مکان های خارج از مسیر پرواز می کنند و مسافران تجاری آن هایی هستند که به این مکان ها می روند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. The average commuter journey there is five hours long.
[ترجمه گوگل]متوسط ​​مسافرت در آنجا پنج ساعت طول می کشد
[ترجمه ترگمان]یک سفر پر رفت و برگشت به طور متوسط ۵ ساعت طول دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. As a commuter service, the ferry has outlived its usefulness .
[ترجمه گوگل]به عنوان یک سرویس رفت و آمد، کشتی از عمر مفید خود گذشته است
[ترجمه ترگمان]به عنوان یک سرویس commuter، کشتی از کارآیی آن بیشتر شده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. We live in the commuter belt.
[ترجمه گوگل]ما در کمربند رفت و آمد زندگی می کنیم
[ترجمه ترگمان] ما توی یه کمربند با هم زندگی می کنیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. One will be for a fast and reliable commuter line across Kent, which could incidentally carry cross-Channel traffic.
[ترجمه ابوخالد] دنبال یک مسیر رفت و امد درون شهری در شهرستان کنت هستیم که قابل اعتماد و سریع باشه و بتوانه ترافیک تقاطع ها را به دوش بکشه و کم تر کنه
|
[ترجمه گوگل]یکی برای یک خط رفت و آمد سریع و قابل اعتماد در سراسر کنت است که می تواند تصادفاً ترافیک بین کانالی را حمل کند
[ترجمه ترگمان]یکی برای یک خط هوایی سریع و قابل اعتماد در اطراف کنت خواهد بود، که به طور اتفاقی می تواند ترافیک شبکه متقاطع را حمل کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. The station etiquette of the suburban commuter was quite distinctive.
[ترجمه گوگل]آداب ایستگاه مسافربری حومه شهر کاملاً متمایز بود
[ترجمه ترگمان]آداب و رسوم اشرافی حومه شهر کاملا متمایز و متمایز بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. Caltrain runs commuter trains to San Jose.
[ترجمه گوگل]Caltrain قطارهای شهری را به سمت سن خوزه اجرا می کند
[ترجمه ترگمان]Caltrain قطارهای مسافربری را به سن خوزه هدایت می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. Then another train towards the Kent commuter belt, and Dartford.
[ترجمه گوگل]سپس قطار دیگری به سمت کمربند رفت و آمد کنت، و دارتفورد
[ترجمه ترگمان]بعد یه قطار دیگه به سمت کمربند \"کنت\" و \"Dartford\" رفت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. The aircraft is popular among commuter airlines.
[ترجمه گوگل]این هواپیما در بین خطوط هوایی رفت و آمد محبوب است
[ترجمه ترگمان]این هواپیما در بین خطوط هوایی commuter محبوب است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. So-called commuter planes that carry up to 150 passengers whisper rather than roar because they use the latest propeller technology.
[ترجمه گوگل]هواپیماهای به اصطلاح رفت و آمدی که تا 150 مسافر را حمل می کنند، به جای غرش، زمزمه می کنند، زیرا از آخرین فناوری پروانه استفاده می کنند
[ترجمه ترگمان]به اصطلاح هواپیماهای مسافربری که ۱۵۰ مسافر را حمل می کنند به جای آن که از آخرین تکنولوژی پروانه استفاده کنند، نجوا می کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

16. Priority projects are double-decker commuter trains and more money for the West Coast line.
[ترجمه گوگل]پروژه های اولویت دار قطارهای رفت و برگشتی دو طبقه و پول بیشتر برای خط ساحل غربی است
[ترجمه ترگمان]پروژه های دارای اولویت عبارتند از قطارهای double decker و پول بیشتر برای خط ساحل غربی
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

17. The cab control car of a commuter train being pushed from the rear collided head-on with an Amtrak diesel locomotive.
[ترجمه گوگل]واگن کنترل کابین قطار شهری که از عقب رانده شده بود، با یک لوکوموتیو دیزل آمتراک برخورد کرد
[ترجمه ترگمان]ماشین کنترل تاکسی از یک قطار مسافربری که از عقب هل داده می شد، با لوکوموتیو دیزل Amtrak برخورد کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

18. The suburban commuter station was emphatically a male preserve at certain times of day.
[ترجمه گوگل]ایستگاه رفت‌وآمد حومه شهر در زمان‌های مشخصی از روز به طور قاطع یک حفاظتگاه مردانه بود
[ترجمه ترگمان]مرکز شهری در حومه شهر، در بعض ساعات روز، یک مرکز تجمع مردانه را در بر گرفته بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

انگلیسی به انگلیسی

• one who commutes, one who travels back and forth between home and work
a commuter is a person who commutes to work, especially by train.

پیشنهاد کاربران

People who travel to work
دائم السفر
مسافر روزگون سیار .
واژه ابداعی است و به گمانم معادل بهتری نسبت به مسافر هر روزه داره
به گمانم واژه مسافر روزگون سیار مطلوب باشه هر چند شاید ابداعی باشد اما به قطع معادل بهتری برای مسافر هر روزه است .
. A person who travel regularly , especially over a considerable distance , between home and work
مسافر هر روزه - معمولا درون شهر ( بین محل کار و خانه )
مسافرهروزه ( از خانه به محل کار )
{میان خانه و محل کار} مسافر هر روزه
مثال:
Sonya Baker was a frequent commuter from her home in the suburbs to New York City.
�سونیا بیکر� یک مسافر هر روزه عادی بود از خانه اش در حومه شهر به نیویورک سیتی
مسافرآونگی
commuter ( n ) ( kəˈmyut̮ər ) =a person who travels into a city to work each day, e. g. The five o'clock train is always packed with commuters.
commuter
مسافر حومه شهری
همانطور که آقای حامد اشاره فرمودند، این کلمه بیشتر به طی مسافت بین محل کار و محل زندگی اطلاق می شود. شاید بتوان با اغماض آن را مسافر درون شهری ترجمه کرد.
البته در قالب صفت معنای این کلمه بیشتر روشن می شود.
...
[مشاهده متن کامل]

commuter town/suburb, etc
Fanwood, New Jersey, is still an important commuter town
commuter flight/airline/bus, etc
They caught a commuter flight to Boston in the morning

منابع• https://dictionary.cambridge.org/dictionary/english/commuter
دوستان توجه کنند این واژه صرفا برای کسی هست که هروز مسافت طولانی رو طی میکنه تا برسه محل کارش، الزاما بمعنای ترک کردن شهر یا روستاش نیست. در شهر بزرگی مثل تهران کسی که از مترو یا بی آرتی یا حتی تاکسی استفاده میکنه و مثلا از شرق میاد غرب هم میتونه مورد اطلاق این واژه باشه. و مسیری مثل اتوبان همت یا حکیم اول صبح دقیقا commuter route یا mornning commuter هست. دقیقا در تعریف این واژه نوشته travel a long distance regularly یعنی هم مسافت طولانی هست و هم قید تکرار منظم روداره. البته شهری مثل کرج یا سایر شهرهای اطراف تهران میتونن مصداق commuter town باشند.
...
[مشاهده متن کامل]

پس سخت نگیرید این کلمه رو مسافر ترجمه کنید. اما در پس این ترجمه یادتون باشه که این مسافر اول مسافر شاغل و دوم مسافریه که مجبوره هروز واسه کارش مسافت طولانی رو طی کنه. پیروز بلشید

🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
✅ فعل ( verb ) : commute
✅️ اسم ( noun ) : commute / commuter
✅️ صفت ( adjective ) : _
✅️ قید ( adverb ) : _
شخصی که به طور مرتب در حال مسافرت از خانه به محل کار و برعکس می باشد .
رفت و آمد کند کننده دائمی
commuter ( حمل‏ونقل درون شهری - جاده ای )
واژه مصوب: مسافر حومه‏ـ شهری
تعریف: مسافری که برای مراجعه به منزل یا رفتن به محل کار خود از حومه به داخل شهر یا برعکس سفر می‏کند
فردی که فاصله ی بین محل کار و خانه را طی می کند.
مسافر راه دور
London 🔥commuters🔥 endure long queues and packed buses amid tube strike
The guardian. com@
🟡🟡🟡
Commuter💥 rate increase denied💥
۱ - مسافر همیشگی ( با ترن یا قطار یا مترو )
۲ - کسی که هر روز مسیر رفت و برگشت مشخصی از خانه تا محل کار را طی می کند
کثیر السفر
a commuter train/plane = a train or plane that people use to travel to work in a city
a commuter town/village = that a lot of people leave each day to travel to work
a commuter line = a railway line that commuters use
...
[مشاهده متن کامل]

a commuter route = a road or railway line that commuters use
a rail commuter = a commuter who travels by train

۱. مسافر درون شهری
۲. مسافر وافرالسفر ( کسی که به وفور سفر می کند )
ترددکننده
مسافر کاری
مسافر ( هر روزه )
تردد
A person who travel into a city to work; ) ♡
کار - مسافر
رفت و آمد کننده
مهاجرت کردن از شهری به شهر دیگر برای کار
( میان خانه و محل کار ) مسافر هرروزه
لطفا برای commuter یک term خاص را بنویسید.
شخصی که یک مسیر رو همیشه در رفت و آمد باشه
سفر کردن به فواصل نسبتا دور به خاطر شغل خاص
مسافر همیشگی
مسافر درون شهری
ساکن
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٣٨)

بپرس