commutation

/ˌkɒmjuːˈteɪʃn̩//ˌkɒmjuːˈteɪʃn̩/

معنی: تغییر، تبدیل، تخفیف جرم
معانی دیگر: (حقوق) تخفیف (مجازات)، تبادل، مبادله، جابجایی، جانشین سازی، داد و ستد، (بازرگانی) دگرسان سازی روش یا نوع پرداخت، مبلغ پرداختی، پرداخت، آمد و شد روزانه (معمولا از فاصله های زیادتر مثلا از حومه به شهر)

بررسی کلمه

اسم ( noun )
(1) تعریف: a substitution of a milder for a more severe criminal sentence.

(2) تعریف: exchange or substitution of one thing for another.

(3) تعریف: the travel back and forth of a commuter; commuting.

جمله های نمونه

1. He appealed for a commutation of the death sentence to life imprisonment.
[ترجمه گوگل]او خواستار تبدیل حکم اعدام به حبس ابد شد
[ترجمه ترگمان]او درخواست تخفیف مجازات اعدام به حبس ابد کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

2. He appealed for commutation of the death sentence to life imprisonment.
[ترجمه گوگل]وی خواستار تبدیل حکم اعدام به حبس ابد شد
[ترجمه ترگمان]او درخواست تخفیف مجازات اعدام به حبس ابد کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

3. Activists are campaigning for a commutation of Pollard's sentence.
[ترجمه گوگل]فعالان برای تخفیف مجازات پولارد تلاش می کنند
[ترجمه ترگمان]فعالان برای تخفیف مجازات پولارد در حال مبارزه هستند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. The bridge is a major commutation route.
[ترجمه گوگل]پل یک مسیر اصلی رفت و آمد است
[ترجمه ترگمان]این پل یک مسیر اصلی تخفیف است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. Of course ordinary numbers do have this commutation property; 2 x 3 and 3 x 2 are both undoubtedly
[ترجمه گوگل]البته اعداد معمولی این خاصیت جابجایی را دارند 2*3 و 3*2 هر دو بدون شک هستند
[ترجمه ترگمان]البته اعداد معمولی دارای خاصیت تخفیف هستند؛ ۲ x ۳ و ۳ x ۲ بدون شک
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. My commutation ticket came back to me with a dark stain from his hand.
[ترجمه گوگل]بلیط رفت و آمدم با لکه تیره ای از دستش به سمتم برگشت
[ترجمه ترگمان]بلیت من با لکه سیاهی از دستش به طرف من برگشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. This paper introduced commutation torque ripple process of brushless DC motor.
[ترجمه گوگل]این مقاله فرآیند موج دار شدن گشتاور کموتاسیون موتور DC بدون جاروبک را معرفی می کند
[ترجمه ترگمان]این مقاله فرآیند ریپل گشتاور موتور DC بدون جاروبک را معرفی کرده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. The opinions of mode degeneracy and photon commutation are presented to explain the above method.
[ترجمه گوگل]نظرات انحطاط حالت و جابجایی فوتون برای توضیح روش فوق ارائه شده است
[ترجمه ترگمان]نظراتی از نزول مد و تخفیف فوتونی به منظور توضیح روش بالا ارائه شده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. I had my purse and commutation ticket stolen while I was sleeping in the train.
[ترجمه گوگل]وقتی در قطار خوابیده بودم، کیف و بلیط رفت و آمدم را دزدیدند
[ترجمه ترگمان]وقتی در قطار خواب بودم، کیف پولم و commutation را دزدیده بودم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. Commutation is an important executive system of punishment. It is often widely applied in the area of execution of punishment and plays an important role in judicial practice.
[ترجمه گوگل]تخفیف یک سیستم اجرایی مهم مجازات است اغلب در زمینه اجرای مجازات به طور گسترده ای کاربرد دارد و نقش مهمی در رویه قضایی دارد
[ترجمه ترگمان]Commutation یک سیستم اجرایی مهم مجازات است این امر اغلب در حوزه اجرای مجازات به کار گرفته می شود و نقش مهمی در عمل قضایی ایفا می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. This product series adopts bridge commutation mode with rectiformer attached, featuring energy saving And efficency.
[ترجمه گوگل]این سری محصول حالت کموتاسیون پل را با یک راست‌شکل متصل می‌کند که دارای صرفه‌جویی در انرژی و کارایی است
[ترجمه ترگمان]این سری محصول از حالت تخفیف پل با rectiformer متصل شده استفاده می کند که شامل صرفه جویی در انرژی و efficency است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. Commutation of the motor is achieved by use of a single Hall element sensor to detect the position of an alternating-pole ring magnet.
[ترجمه گوگل]کموتاسیون موتور با استفاده از یک حسگر عنصر هال برای تشخیص موقعیت یک آهنربای حلقه ای با قطب متناوب به دست می آید
[ترجمه ترگمان]Commutation موتور با استفاده از یک حسگر آلمان تک هال برای تشخیص موقعیت یک آهن ربا حلقه قطب به دست می آید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. Commutation and parole are two important systems to realize the purpose of penalty.
[ترجمه گوگل]تخفیف و آزادی مشروط دو سیستم مهم برای تحقق هدف مجازات هستند
[ترجمه ترگمان]آزادی مشروط و مشروط به دو سیستم مهم برای درک هدف از مجازات هستند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. a commutation of the death sentence to life imprisonment.
[ترجمه گوگل]تبدیل حکم اعدام به حبس ابد
[ترجمه ترگمان]تخفیف مجازات اعدام به حبس ابد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

تغییر (اسم)
change, shift, alteration, conversion, variation, mutation, commutation, fluctuation, innovation, vicissitude

تبدیل (اسم)
reduction, transmutation, alteration, conversion, transformation, commutation

تخفیف جرم (اسم)
commutation

تخصصی

[شیمی] تبادل، مبادله، جابجایی، تبدیل، جانشین سازى، داد و ستد
[برق و الکترونیک] جابجا سازی؛ کموتاسیون 1. انتقال پیوسته ی جریان از جاروبکهای موترو ( دی سی ) به قسمتهای چرخنده ی جابجا ساز برای تغذیه ی جریان سیم پیچ آرمیچر . 2. نمونه برداری و ارسال ترتیبی بلوک های داده در کامپیوتر ها و در فواصل زمانی منظم، یا اشتراک زمانی فرستنده تک - کانالی در سیستمهای دورسنجی یا سایر سیستمهای مخابراتی .
[ریاضیات] استقلال از ترتیب، جابجایی، تعویض، تبدیل

انگلیسی به انگلیسی

• exchange, replacement; conversion; act of commuting (traveling back and forth regularly)

پیشنهاد کاربران

بپرس