commonplace

/ˈkɑːmənˌples//ˈkɒmənpleɪs/

معنی: معمولی، پیش پا افتاده، مبتذل، همه جایی، عادی
معانی دیگر: بسیار یاب، کهنه مبتذل، حرف تکراری، چیز واضح (که گفتنش بی جا است)، پر واضح

بررسی کلمه

صفت ( adjective )
(1) تعریف: unremarkable or ordinary.
مترادف: common, humdrum, mediocre, ordinary, pedestrian, unremarkable, usual
متضاد: exotic, marvelous, phenomenal, rare, recherche, special, uncommon, unusual
مشابه: banal, conventional, everyday, mundane, practical, prosaic, routine, simple, undistinguished, unimpressive

- She writes about commonplace events but in a style that makes these events fascinating.
[ترجمه گوگل] او درباره رویدادهای معمولی می نویسد اما به سبکی که این رویدادها را جذاب می کند
[ترجمه ترگمان] او در مورد رویداده ای عادی می نویسد، اما به سبکی که این رویدادها را جذاب می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Sadly, robberies have become commonplace in this neighborhood.
[ترجمه گوگل] متاسفانه سرقت در این محله عادی شده است
[ترجمه ترگمان] متاسفانه، دزدی در این محله خیلی معمولی شده
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: trite or unoriginal.
مترادف: banal, mediocre, ordinary, stock, trite, unoriginal
متضاد: original
مشابه: clich�, cliche, familiar, hackneyed, pedestrian, stale, tired

- The new manager is a nice guy, but his ideas for the restaurant are commonplace.
[ترجمه گوگل] مدیر جدید مرد خوبی است، اما ایده های او برای رستوران عادی است
[ترجمه ترگمان] مدیر جدید آدم خوبی است، اما ایده های او برای رستوران امری پیش پاافتاده هستند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
اسم ( noun )
مشتقات: commonplaceness (n.)
(1) تعریف: a trite or unoriginal saying; platitude.
مترادف: banality, bromide, clich�, platitude
متضاد: profundity
مشابه: axiom, cliche, truism

- She's always spouting such commonplaces as "waste not, want not."
[ترجمه اسحاقی] او همیشه مطالب پیش پا افتاده ای را مثل ( هر چیز که خوار آید روزی بکار آید ) عنوان میکند.
|
[ترجمه گوگل] او همیشه جملات رایجی مانند "حذف نکن، نخواه" را به زبان می آورد
[ترجمه ترگمان] او همیشه این جنبه های پیش پاافتاده را مثل \"هدر دادن، خواستن\" و نه \"want\" به کار می اندازد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: something unremarkable or ordinary.
مترادف: banality
مشابه: cliche, platitude

- A computer in one's home is a commonplace in the United States today, but it wasn't such for most of the twentieth century.
[ترجمه گوگل] رایانه در خانه امروزه در ایالات متحده امری عادی است، اما در بیشتر قرن بیستم چنین نبود
[ترجمه ترگمان] امروزه کامپیوتر در یک خانه در ایالات متحده متداول است، اما بیشتر قرن بیستم وجود نداشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. it is a commonplace that honey is sweet
پر واضح است که عسل شیرین است.

2. a poem full of commonplace moralities
شعری مملو از پندآموزی های پیش پا افتاده

3. jet travel is now a commonplace
سفر با (هواپیمای) جت این روزها عادی است.

4. Such actions were regarded as commonplace during the war.
[ترجمه گوگل]چنین اقداماتی در طول جنگ عادی تلقی می شد
[ترجمه ترگمان]این اقدامات به عنوان امری عادی در طول جنگ مورد توجه قرار گرفتند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. Some scientists believe that soon it will be commonplace for people to travel to the moon.
[ترجمه گوگل]برخی از دانشمندان بر این باورند که به زودی سفر به ماه برای مردم عادی خواهد شد
[ترجمه ترگمان]برخی دانشمندان بر این باورند که به زودی برای مردم عادی خواهد بود که به ماه سفر کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. Car thefts are commonplace in this part of town.
[ترجمه گوگل]سرقت خودرو در این بخش از شهر امری عادی است
[ترجمه ترگمان]دزدی اتومبیل در این قسمت از شهر خیلی معمولی است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. It is a commonplace fact that holidays are a major test of any relationship.
[ترجمه گوگل]این یک واقعیت عادی است که تعطیلات یک آزمون بزرگ برای هر رابطه است
[ترجمه ترگمان]این یک واقعیت مبتذل است که تعطیلات، آزمون بزرگی از هر رابطه ای است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. The fashionable remarks of today often become the commonplace expressions of tomorrow.
[ترجمه اسحاقی] عبارات مد روز امروز، غالبا اصطلاحات مبتذل و پیش پا افتاده فردا میشوند.
|
[ترجمه گوگل]اظهارات مد روز امروز اغلب تبدیل به عبارات رایج فردا می شود
[ترجمه ترگمان]سخنان متداول امروز غالبا به صورت مبتذل و متداول فردا درآمده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. Women's groups have become a commonplace.
[ترجمه گوگل]گروه های زنان به یک امر عادی تبدیل شده است
[ترجمه ترگمان]گروه های زنان به امری عادی تبدیل شده اند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. Computers are now commonplace in primary classrooms.
[ترجمه گوگل]رایانه در حال حاضر در کلاس های ابتدایی رایج است
[ترجمه ترگمان]کامپیوترها در کلاس های ابتدایی رایج هستند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. What he has said is a mere commonplace.
[ترجمه گوگل]آنچه او گفته یک امر عادی است
[ترجمه ترگمان]چیزی که او گفته فقط یک مبتذل است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. Part-time work and job sharing will become commonplace.
[ترجمه اسحاقی] کار نیمه وقت و تقسیم کار متداول خواهند شد.
|
[ترجمه گوگل]کار پاره وقت و به اشتراک گذاری شغل به امری عادی تبدیل خواهد شد
[ترجمه ترگمان]کار پاره وقت و تقسیم کار مبتذل می شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. Simpson's much vaunted discoveries are in fact commonplace in modern sociology.
[ترجمه گوگل]اکتشافات بسیار تحسین شده سیمپسون در واقع در جامعه شناسی مدرن رایج است
[ترجمه ترگمان]برخی کشفیات Simpson در واقع در واقع در جامعه شناسی مدرن هستند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. Vagrancy and begging has become commonplace in London.
[ترجمه اسحاقی] آوارگی و گدایی در لندن متداول شده است.
|
[ترجمه گوگل]ولگردی و گدایی در لندن به امری عادی تبدیل شده است
[ترجمه ترگمان]Vagrancy و گدایی در لندن مبتذل شده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

معمولی (صفت)
accustomed, habitual, wonted, usual, ordinary, normal, common, commonplace, general, rife, banal, common-or-garden, run-of-the-mill

پیش پا افتاده (صفت)
ordinary, common, commonplace, banal, quotidian, well-known, well-worn

مبتذل (صفت)
commonplace, stale, pedestrian, trivial, banal, vulgar, trite, humdrum, platitudinarian, platitudinous, well-worn, truistic

همه جایی (صفت)
commonplace, banal

عادی (صفت)
habitual, wonted, usual, ordinary, normal, common, commonplace, plain, rife, regular, natural, customary, workaday, pompier, unremarkable

انگلیسی به انگلیسی

• something common or normal, something ordinary or routine
ordinary, everyday, uninteresting
something that is commonplace happens often.

پیشنهاد کاربران

۱. عادی. معمولی. پیش پا افتاده ۲. حرف معمولی. امر عادی. مسئله پیش پا افتاده
بدیهی
پیش و پا افتاده
عادی و معمولی
Expensive foreign cars are commonplace in this Chicago suburb.
1 - عادی و متداول jet travel is now commonplace 2 - واضح it is a commonplace that honey is sweet
clich�
تکراری، کلیشه ای
commonplace ( adj ) = prevalent ( adj )
به معناهای: شایع، رایج، متداول، مرسوم
عادی شده ( هر جا واقع )
عرفی
معمول، متداول، رایج
رواج یافته، همه گیر، فراگیر، عادی شده، ( کاملا ) عادیه، مرسوم
فراگیر
عمومی و متداول
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٣)

بپرس