صفت ( adjective )
• (1) تعریف: unremarkable or ordinary.
• مترادف: common, humdrum, mediocre, ordinary, pedestrian, unremarkable, usual
• متضاد: exotic, marvelous, phenomenal, rare, recherche, special, uncommon, unusual
• مشابه: banal, conventional, everyday, mundane, practical, prosaic, routine, simple, undistinguished, unimpressive
• مترادف: common, humdrum, mediocre, ordinary, pedestrian, unremarkable, usual
• متضاد: exotic, marvelous, phenomenal, rare, recherche, special, uncommon, unusual
• مشابه: banal, conventional, everyday, mundane, practical, prosaic, routine, simple, undistinguished, unimpressive
- She writes about commonplace events but in a style that makes these events fascinating.
[ترجمه گوگل] او درباره رویدادهای معمولی می نویسد اما به سبکی که این رویدادها را جذاب می کند
[ترجمه ترگمان] او در مورد رویداده ای عادی می نویسد، اما به سبکی که این رویدادها را جذاب می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] او در مورد رویداده ای عادی می نویسد، اما به سبکی که این رویدادها را جذاب می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Sadly, robberies have become commonplace in this neighborhood.
[ترجمه گوگل] متاسفانه سرقت در این محله عادی شده است
[ترجمه ترگمان] متاسفانه، دزدی در این محله خیلی معمولی شده
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] متاسفانه، دزدی در این محله خیلی معمولی شده
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: trite or unoriginal.
• مترادف: banal, mediocre, ordinary, stock, trite, unoriginal
• متضاد: original
• مشابه: clich�, cliche, familiar, hackneyed, pedestrian, stale, tired
• مترادف: banal, mediocre, ordinary, stock, trite, unoriginal
• متضاد: original
• مشابه: clich�, cliche, familiar, hackneyed, pedestrian, stale, tired
- The new manager is a nice guy, but his ideas for the restaurant are commonplace.
[ترجمه گوگل] مدیر جدید مرد خوبی است، اما ایده های او برای رستوران عادی است
[ترجمه ترگمان] مدیر جدید آدم خوبی است، اما ایده های او برای رستوران امری پیش پاافتاده هستند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] مدیر جدید آدم خوبی است، اما ایده های او برای رستوران امری پیش پاافتاده هستند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
اسم ( noun )
مشتقات: commonplaceness (n.)
مشتقات: commonplaceness (n.)
• (1) تعریف: a trite or unoriginal saying; platitude.
• مترادف: banality, bromide, clich�, platitude
• متضاد: profundity
• مشابه: axiom, cliche, truism
• مترادف: banality, bromide, clich�, platitude
• متضاد: profundity
• مشابه: axiom, cliche, truism
- She's always spouting such commonplaces as "waste not, want not."
[ترجمه اسحاقی] او همیشه مطالب پیش پا افتاده ای را مثل ( هر چیز که خوار آید روزی بکار آید ) عنوان میکند.|
[ترجمه گوگل] او همیشه جملات رایجی مانند "حذف نکن، نخواه" را به زبان می آورد[ترجمه ترگمان] او همیشه این جنبه های پیش پاافتاده را مثل \"هدر دادن، خواستن\" و نه \"want\" به کار می اندازد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: something unremarkable or ordinary.
• مترادف: banality
• مشابه: cliche, platitude
• مترادف: banality
• مشابه: cliche, platitude
- A computer in one's home is a commonplace in the United States today, but it wasn't such for most of the twentieth century.
[ترجمه گوگل] رایانه در خانه امروزه در ایالات متحده امری عادی است، اما در بیشتر قرن بیستم چنین نبود
[ترجمه ترگمان] امروزه کامپیوتر در یک خانه در ایالات متحده متداول است، اما بیشتر قرن بیستم وجود نداشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] امروزه کامپیوتر در یک خانه در ایالات متحده متداول است، اما بیشتر قرن بیستم وجود نداشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید