اسم ( noun )
حالات: commonalties
حالات: commonalties
• (1) تعریف: the common people, as opposed to those of the upper classes; commonality.
• مشابه: common, mob
• مشابه: common, mob
- privileges available to the rich, not to the commonalty
[ترجمه گوگل] امتیازاتی که در اختیار ثروتمندان قرار می گیرد، نه برای افراد عادی
[ترجمه ترگمان] امتیازات موجود در اختیار ثروتمندان، نه به عوام
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] امتیازات موجود در اختیار ثروتمندان، نه به عوام
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: a corporation or its members.
- Legislators act with the power of the commonalty.
[ترجمه گوگل] قانونگذاران با قدرت مشترک عمل می کنند
[ترجمه ترگمان] قانونگذاران با قدرت عوام عمل می کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] قانونگذاران با قدرت عوام عمل می کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: a group of people.