commodify
انگلیسی به انگلیسی
پیشنهاد کاربران
کِمادِفای
________________________________________
🔸 معادل فارسی:
- کالایی سازی
- تبدیل به کالا کردن
- شیءوار کردن
________________________________________
🔸 تعریف ها:
... [مشاهده متن کامل]
1. ** ( اقتصادی – اصلی ) :**
به معنای تبدیل کردن چیزی ( ایده، رابطه، هنر، طبیعت، بدن، فرهنگ ) به کالا یا محصولی که بتوان آن را خرید و فروش کرد.
مثال: The company commodified traditional art for mass production.
شرکت هنر سنتی را برای تولید انبوه به کالا تبدیل کرد.
2. ** ( انتقادی – اجتماعی ) :**
در علوم اجتماعی و فرهنگی، به معنای انتقاد از روندی است که ارزش های انسانی یا معنوی به شکل کالا عرضه می شوند.
مثال: Modern society commodifies love and relationships.
جامعه ی مدرن عشق و روابط را کالایی سازی می کند.
3. ** ( استعاری – فلسفی ) :**
گاهی برای اشاره به �شیءوار شدن انسان� یا �از دست رفتن اصالت� به کار می رود.
________________________________________
🔸 مترادف ها:
commercialize – objectify – marketize – merchandise
________________________________________
🔸 معادل فارسی:
- کالایی سازی
- تبدیل به کالا کردن
- شیءوار کردن
________________________________________
🔸 تعریف ها:
... [مشاهده متن کامل]
1. ** ( اقتصادی – اصلی ) :**
به معنای تبدیل کردن چیزی ( ایده، رابطه، هنر، طبیعت، بدن، فرهنگ ) به کالا یا محصولی که بتوان آن را خرید و فروش کرد.
مثال: The company commodified traditional art for mass production.
شرکت هنر سنتی را برای تولید انبوه به کالا تبدیل کرد.
2. ** ( انتقادی – اجتماعی ) :**
در علوم اجتماعی و فرهنگی، به معنای انتقاد از روندی است که ارزش های انسانی یا معنوی به شکل کالا عرضه می شوند.
مثال: Modern society commodifies love and relationships.
جامعه ی مدرن عشق و روابط را کالایی سازی می کند.
3. ** ( استعاری – فلسفی ) :**
گاهی برای اشاره به �شیءوار شدن انسان� یا �از دست رفتن اصالت� به کار می رود.
________________________________________
🔸 مترادف ها:
کالاپنداری
کالاانگاری
کالایی سازی
کالاانگاری
کالایی سازی
کالا تلقی کردن انسان
کالایدن.
کالایاندن.
کالایاندن.
کالایی کردن، کالاسازی
تبدیل به کالا/محصول کردن