اسم ( noun )
• (1) تعریف: a pledge or obligation to fulfill an act or function.
• مترادف: duty, obligation
• مشابه: covenant, engagement, pledge, promise, vow
• مترادف: duty, obligation
• مشابه: covenant, engagement, pledge, promise, vow
- The government has made a commitment to cleaning up the environment.
[ترجمه سجاد نظری] دولت تعهدی را تصویب کرده است تا ( به واسطه آن ) محیط زیست را پاکسازی کنند|
[ترجمه Frq] دولت تعهد داده است که محیط زیست را پاکسازی کند|
[ترجمه گوگل] دولت متعهد به پاکسازی محیط زیست شده است[ترجمه ترگمان] دولت متعهد شده است که محیط زیست را پاک سازی کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- He went abroad and forgot his commitment to his family.
[ترجمه گوگل] او به خارج از کشور رفت و تعهد خود را به خانواده اش فراموش کرد
[ترجمه ترگمان] به خارجه رفت و تعهد خود را با خانواده اش از یاد برد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] به خارجه رفت و تعهد خود را با خانواده اش از یاد برد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- I can't meet with them tomorrow because of a prior commitment.
[ترجمه گوگل] من به دلیل تعهد قبلی نمی توانم فردا با آنها ملاقات کنم
[ترجمه ترگمان] فردا به خاطر تعهد قبلی نمی توانم با آن ها ملاقات کنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] فردا به خاطر تعهد قبلی نمی توانم با آن ها ملاقات کنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: the state of having pledged or obligated oneself.
• مترادف: obligation
• مشابه: engagement
• مترادف: obligation
• مشابه: engagement
- I won't get married because I don't want that kind of commitment.
[ترجمه گوگل] من ازدواج نمی کنم چون چنین تعهدی را نمی خواهم
[ترجمه ترگمان] من ازدواج نخواهم کرد، چون نمی خواهم چنین تعهدی داشته باشم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] من ازدواج نخواهم کرد، چون نمی خواهم چنین تعهدی داشته باشم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: the state of being devoted or involved.
• مترادف: dedication, devotion, involvement
• مشابه: responsibility, support
• مترادف: dedication, devotion, involvement
• مشابه: responsibility, support
- He feels a strong commitment to helping people who are less fortunate.
[ترجمه گوگل] او برای کمک به افرادی که شانس کمتری دارند احساس تعهد قوی می کند
[ترجمه ترگمان] او احساس تعهد قوی به کمک به افرادی که شانس کمتری دارند را احساس می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] او احساس تعهد قوی به کمک به افرادی که شانس کمتری دارند را احساس می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (4) تعریف: confinement, as in a mental hospital.
• مترادف: confinement, institutionalization
• مشابه: hospitalization, restraint
• مترادف: confinement, institutionalization
• مشابه: hospitalization, restraint
- Commitment may become necessary if the patient becomes violent.
[ترجمه رضا] ممکن است بستری شدن بیمار، در صورت بروز رفتار خشن از وی ضروری باشد.|
[ترجمه شان] در صورت بروز رفتار خشن از سوی بیمار، ممکن است تحویل ( سپردن ) او به ( بیمارستان روانی ) ، لازم شود.|
[ترجمه گوگل] اگر بیمار خشن شود، ممکن است تعهد ضروری شود[ترجمه ترگمان] تعهد می تواند در صورت خشن شدن بیمار ضرورت داشته باشد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید