commensurability


معنی: توافق، تناسب، قابلیت قیاس، هم مقیاسی، هم اندازگی، همپیمانگی، قابلیت اندازه گیری
معانی دیگر: توافق، قابلیت قیاس، قابلیت اندازه گیری، هم مقیاسی، هم اندازگی، هم پیمانگی، تناسب

مترادف ها

توافق (اسم)
analogy, accord, coincidence, accordance, adaptation, conformation, agreement, compromise, settlement, understanding, concurrence, conciliation, concord, adhesion, consistency, commensurability, keeping, consistence, rapport

تناسب (اسم)
analogy, symmetry, coordination, scale, proportion, appropriateness, proportionality, congruence, concinnity, propriety, commensurability, congruency

قابلیت قیاس (اسم)
comparability, commensurability

هم مقیاسی (اسم)
commensurability

هم اندازگی (اسم)
commensurability

هم پیمانگی (اسم)
commensurability

قابلیت اندازه گیری (اسم)
commensurability, measurability

انگلیسی به انگلیسی

• quality of being commensurable, quality of being comparable in a balanced manner

پیشنهاد کاربران

( در نجوم ) commensurability خاصیت دو جسم در مدار مانند سیارات ، ماهواره ها یا سیارک ها است که دوره های مداری آنها با یکدیگر نسبت منطقی ( اعداد گویا ) دارند.
تطابق
توافق، قابلیت قیاس، قابلیت اندازه گیری، هم مقیاسی، هم اندازگی، هم پیمانگی، تناسب

بپرس