commanding officer

/kəˈmændɪŋˈɑːfəsər//kəˈmɑːndɪŋˈɒfɪsə/

معنی: افسر فرمانده
معانی دیگر: (ارتش) افسر فرمانده، فرمانده یگان یا تاسیسات ویژه

بررسی کلمه

اسم ( noun )
• : تعریف: a military officer in charge of a unit or installation.

جمله های نمونه

1. He got permission from his commanding officer to join me.
[ترجمه گوگل]او از افسر فرمانده خود اجازه گرفت تا به من ملحق شود
[ترجمه ترگمان]اون از افسر فرمانده اجازه گرفته که به من ملحق بشه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

2. The commanding officer is putting Sergeant Green in for the Victoria Cross.
[ترجمه گوگل]افسر فرمانده گروهبان گرین را برای صلیب ویکتوریا قرار می دهد
[ترجمه ترگمان]افسر فرمانده، گروهبان گرین را برای ورود به ایستگاه ویکتوریا معرفی کرده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

3. The battalion marched past their commanding officer.
[ترجمه گوگل]گردان از كنار فرمانده خود گذشت
[ترجمه ترگمان]گردان از مقابل افسر فرمانده عبور کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. The commanding officer expected unquestioning obedience from his men.
[ترجمه گوگل]افسر فرمانده انتظار اطاعت بی چون و چرای افرادش را داشت
[ترجمه ترگمان]افسر فرمانده از اطاعت بی چون و چرای افرادش اطاعت می کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. The troops were ranged in front of the commanding officer.
[ترجمه گوگل]نیروها را جلوی افسر فرمانده بردند
[ترجمه ترگمان]سربازان در مقابل افسر فرمانده صف ایستاده بودند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. In the absence of my commanding officer, I acted on my own initiative.
[ترجمه گوگل]در غیاب افسر فرمانده ام به ابتکار عمل کردم
[ترجمه ترگمان]در غیاب من به ابتکار خودم عمل کردم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. Inasmuch as you are their commanding officer, you are responsible for the behaviour of these men.
[ترجمه گوگل]از آنجایی که شما فرمانده آنها هستید، مسئولیت رفتار این افراد با شماست
[ترجمه ترگمان]از آنجایی که شما افسر فرمانده آن ها هستید، مسئول رفتار این افراد هستید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. The commanding officer put Sergeant Williams in for a medal for bravery.
[ترجمه گوگل]افسر فرمانده گروهبان ویلیامز را برای مدال شجاعت قرار داد
[ترجمه ترگمان]افسر فرمانده، گروهبان ویلیامز را به خاطر مدال شجاعت مجروح کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. Phyllis Blanton, commanding officer of the Monterey Coast Guard station.
[ترجمه گوگل]فیلیس بلانتون، افسر فرمانده ایستگاه گارد ساحلی مونتری
[ترجمه ترگمان]فیلیس Blanton، افسر فرمانده گارد ساحلی مونتری
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. Who is your commanding officer?
[ترجمه گوگل]فرمانده شما کیست؟
[ترجمه ترگمان]افسر فرمانده شما کیست؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. His recommendation was that a commanding officer be appointed with an administrative staff.
[ترجمه گوگل]توصیه ایشان این بود که یک فرمانده با کادر اداری تعیین شود
[ترجمه ترگمان]توصیه او این بود که یک افسر فرمانده با کارکنان اداری منصوب شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. We hear nothing from our commanding officer.
[ترجمه گوگل]ما از فرمانده خود چیزی نمی شنویم
[ترجمه ترگمان]ما هیچ خبری از افسر فرمانده نداریم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. Soldiers must always obey their commanding officer.
[ترجمه گوگل]سربازان باید همیشه از افسر فرمانده خود اطاعت کنند
[ترجمه ترگمان]سربازان همیشه باید از officer اطاعت کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. When the men did not return, the commanding officer sent out a search party.
[ترجمه گوگل]هنگامی که مردان برنگشتند، افسر فرمانده یک گروه جستجو را فرستاد
[ترجمه ترگمان]وقتی مردان باز نگشتند، افسر فرمانده گروه تجسس را بیرون فرستاد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

افسر فرمانده (اسم)
commandant, commanding officer

انگلیسی به انگلیسی

• military commander between the rank of second lieutenant and colonel
a commanding officer is an officer who is in charge of a military unit.

پیشنهاد کاربران

افسر فرمانده
مثال:
The commanding officer has the right under law to decide Whether to prosecute a rapist or not.
افسر فرمانده این حق را طبق قانون دارد که تصمیم بگیرد که متجاوز جنسی را تحت تعقیب و پیگرد قرار بدهد یا نه.
فرمانده
فرمانده یگان

بپرس