comely

/ˈkəmli//ˈkʌmli/

معنی: خوبرو، خوش منظر
معانی دیگر: گیرا، ملیح، خوش ایند

بررسی کلمه

صفت ( adjective )
حالات: comelier, comeliest
مشتقات: comeliness (n.)
(1) تعریف: pleasing in appearance.
مترادف: attractive, becoming, good-looking, pleasing, sightly
متضاد: homely
مشابه: alluring, beautiful, charming, engaging, fair, graceful, handsome, lovely, pretty, seemly, winning

- She found herself attracted to this comely young man.
[ترجمه گوگل] او متوجه شد که جذب این مرد جوان خوش تیپ شده است
[ترجمه ترگمان] خود را مجذوب این جوان دوست داشتنی یافت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: suitable; becoming.
مترادف: appropriate, fitting, meet, proper, suitable
مشابه: apt, decorous, fit, right

- He knew she was proud of her artistic creations, and he searched his brain for a comely compliment.
[ترجمه گوگل] او می‌دانست که او به خلاقیت‌های هنری‌اش افتخار می‌کند، و مغزش را برای یک تعریف زیبا جستجو کرد
[ترجمه ترگمان] او می دانست که او به موجودات هنری خودش افتخار می کند، و برای این که از او تعریف و تمجید کند مغزش را جستجو می کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. a comely and quiet girl
دوشیزه ای ملیح و آرام

2. The very name of this comely and quite small village which is situated to the east of Kingston upon Hull attracts attention.
[ترجمه گوگل]نام این دهکده زیبا و بسیار کوچک که در شرق کینگستون آپون هال قرار دارد جلب توجه می کند
[ترجمه ترگمان]نام این دهکده زیبا و بسیار کوچک که در شرق of بر روی شهر هال قرار دارد توجه را به خود جلب می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

3. Though not comely, she possessed a lively mind and exuded a kind of sparkling charm.
[ترجمه گوگل]اگرچه زیبا نبود، اما ذهنی پر جنب و جوش داشت و نوعی جذابیت درخشان از خود بیرون می داد
[ترجمه ترگمان]با این که خوشایند نبود، ذهن lively داشت و یک نوع افسون درخشان از او ساطع بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. A doctor and the comely Miss Montague were standing over him.
[ترجمه گوگل]یک دکتر و خانم مونتاگ زیبا بالای سر او ایستاده بودند
[ترجمه ترگمان]یک دکتر و میس بیکر خوش قیافه بالای سر او ایستاده بودند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. For Lexandro sported no scars whatever on his comely, olive-complexioned face - only a ruby ring through his slim right nostril.
[ترجمه گوگل]زیرا لکساندرو هیچ جای زخمی روی صورت زیبا و زیتونی اش نداشت - فقط یک حلقه یاقوت از سوراخ باریک راست بینی اش
[ترجمه ترگمان]برای Lexandro هیچ جای زخم روی صورت زیبایش باقی نمانده بود - صورت گندم گون و گندم گون او - تنها یک انگشتر یاقوتی در سوراخ راستش وجود داشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. Or, in the case of the 50 most comely, in front of a Rubens.
[ترجمه گوگل]یا در مورد 50 خوشکل، جلوی روبنس
[ترجمه ترگمان]یا، در مورد ۵۰ most، در مقابل روبنس
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. Judge in yourselves : is comely that a woman pray unto God uncovered?
[ترجمه گوگل]خودتان قضاوت کنید: آیا زیباست که زنی بدون پوشش به درگاه خدا دعا کند؟
[ترجمه ترگمان]در خودتان قضاوت کنید: زنی است که به درگاه خدا دعا می کند؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. Spring, after the noon, is harmonious and comely.
[ترجمه گوگل]بهار، بعد از ظهر، هماهنگ و دلنشین است
[ترجمه ترگمان]بهار، بعد از ظهر، زیبا و خوش سیما است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. The two maids were trim and comely.
[ترجمه گوگل]دو خدمتکار آراسته و زیبا بودند
[ترجمه ترگمان]دو خدمتکار پاکیزه و زیبا بودند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. His wife is a comely young woman.
[ترجمه گوگل]همسرش یک زن جوان خوش اخلاق است
[ترجمه ترگمان]همسرش زن جوان خوبی است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. Thy cheeks are comely with plaits of hair, Thy neck with strings of jewels.
[ترجمه گوگل]گونه هایت با تارهای موی زیبا و گردنت با رشته های جواهر
[ترجمه ترگمان]گونه های تو با انبوهی از زلف، گردن تو با یک پارچه جواهر زیبا
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. A fresh, comely woman pressed through the throng to get a peep at the gray - bearded man.
[ترجمه گوگل]زنی سرحال و خوش‌تیپ در میان جمعیت فشار آورد تا به مرد ریش‌دار خاکستری نگاه کند
[ترجمه ترگمان]زنی تازه و دوست داشتنی از میان جمعیت رد شد تا نگاهی به مرد ریشو - بیندازد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. Such a fear also troubled the comely head of Mme. Chiang kai - shek.
[ترجمه گوگل]چنین ترسی سر خوش اخلاق مامان را نیز آزار می داد چیانگ کای شک
[ترجمه ترگمان]چنین ترسی، رئیس مقبول مادام چیانگ kai را به هم زد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. The comely young golf caddie who was also the third wife of Nasrudin tantalized the media all year.
[ترجمه گوگل]کیدی جوان خوش‌تیپ گلف که همسر سوم نصرالدین نیز بود، در تمام سال رسانه‌ها را به وجد می‌آورد
[ترجمه ترگمان]The جوان خوش سیما که در تمام سال صاحب سومین همسر of بوده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. This comely coupe is as powerful as it is surefooted .
[ترجمه گوگل]این کوپه زیبا به همان اندازه قدرتمند است که مطمئن است
[ترجمه ترگمان]این کالسکه comely به اندازه کافی قوی است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

خوبرو (صفت)
handsome, beautiful, fair, comely

خوش منظر (صفت)
handsome, beautiful, spiffy, comely, scenic, seemly, good-looking

انگلیسی به انگلیسی

• attractive, pretty, beautiful, handsome
a comely woman is attractive; an old-fashioned word.

پیشنهاد کاربران

خوشکل ، خوب ( طرف خوب چیزیه )
I WANT COMELY GIRL FOR MARRIAGE
خوش بر و رو
ملیح، جذاب

بپرس