. I knew you'd come around
می دونستم که سر عقل میای.
Come around= سر عقل آمدن
سرزدن به کسی
با کسی راه آمدن
ترجمان دوستان نسبتا درست بود.
فقط یاد آوری میکنم ، مهمترین و پر کاربرد ترین استفاده ی come around , در پزشکی است که دوستان اصلا ننوشته بودند.
She is coming around او دارد بهوش می آید.
بهوش آمدن پس از بیهوشی در جراحی ، بهوش آمدن از غش کردن .
... [مشاهده متن کامل]
این مهمترین معنی come around است.
ترجمه های دیگر side هستند .
I came around
نظرم عوض شد
فرا رسیدن
When their wedding anniversary came around, he bought her a car.
وقتی سالگرد ازدواجشان فرا رسید ، براش یک ماشین خرید.
راضی شدن
با اکراه قبول کردن چیزی / تغییر عقیده دادن
به ملاقات آمدن
تغییر فکر دادن و کنار آمدن
Revise or change one's mind on second thought
The Fifa World Cup comes around every four years
اتفاق افتادن:
life only comes around once
زندگی فقط یک بار اتفاق می افتد. ( فقط یک بار زندگی می کنیم )
Be hired for= استخدام شدن.
تقریبا معادل:
از خر شیطون پایین آمدن
( فصل ) فرا رسیدن
کنار آمدن
بیا اینوری ، سر زدن
تغییر عقیده دادن.
آمدن ؛ به هوش آمدن ؛ تغییر عقیده دادن
# The landlord came around to collect the month's rent
# She fainted but soon came around
# You'll come around after you hear the whole story
به دیدار کسی رفتنیا به خانه ی کسی رفتن.
( به محل کار/خانه ) سَر زدن
متضاد pass out , faint
هشیار شدن، به هوش آمدن وبه حال عادی بازگشتن . . . از نظر خود برگشتن و . . .
ولیکن برای بیان منظور درست این اصطلاح می بایست آن را با واژه ای به معنای "بازبرگشتن" ترجمه نمود.
تا نظر بقیه دوستان چه باشد
👈🏻 Logan came around to see me about a jobلوگان واسه کاری که باهام داشت، سر زده به دیدنم اومد
👈🏻!Don't come around anymore, please . . . 🔵🔵🔵
فرا رسیدن
?Would you like to change the colour of your hair
... [مشاهده متن کامل]
Dyeing my hair? I have given it some thought a few times but I haven’t done it yet. I have nothing against it as I think it makes some people look more attractive. I guess you can say that I’m pretty happy with my natural hair colour. I’ll have to rethink it though when the dreaded grey hair turning days ⭐come around⭐, which I hope is far into the future
سر حال آمدن
۱ - به هوش آمدن to recover conciousness
۲ - تغییر عقیده یا موقعیت دادن to change position or opinion or accept an idea
۳ - فرا رسیدن، مکررا اتفاق افتادن to happen regularly , take place
۴ - سر زدن به خانه کسی to visit someone's house
... [مشاهده متن کامل]
•She is already coming around after you kock her out
• She finally came around to our way of thinking
What goes around comes around
• They came around last might to visit their grandkids
به ملاقات کشی رفتن
ملاقات کردن کسی
کوتاه آمدن
موافقت کردن و کدورت ها را کنار گذاشتن
سر عقل اومدن
به هوش آمدن از بی هوشی
become conscious again
دوباره اتفاق افتادن
My birthday seems to come around quicker every year.
به هوش آمدن
به خانه کسی امدن یا به محل کار کسی رفتن برای ملاقات
? Still your mum comes around
اتفاق افتادن
دوباره آگاهی و هوشیاری رو بدست آوردن.
دوباره بیدار شدن
، after accident , She hasn’t come around yet
تغییر عقیده دادن:
He’ll come around to my point of view eventually.
سَر زدن
become conscious again
change your mind
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٣٩)