color

/ˈkələr//ˈkʌlər/

معنی: رنگ، فام، بشره، تغییر رنگ دادن، ملون کردن، رنگ کردن
معانی دیگر: colo(u)r
روانشناسى : رنگ
رنگ، لون، دیز، گون، چرد، رنگ نقاشی، رنگدانه، رنگیزه، (در مورد صورت و پوست) رنگ ورو، چرده، سرخی، رنگ پوست، نژاد، (چهره و پوست) سرخ شدن، گلگون شدن، برافروخته شدن، رنگ کردن یا شدن، رنگ زدن، رزیدن، رنگین کردن یا شدن، رنگ آمیزی کردن، رنگارنگ کردن یا شدن، (جمع) نشان، مدال، علامت یا لباس مشخص کننده، درجه ی روی شانه (در ارتش)، پاگون، (جمع) پرچم، بیرق، درفش، لوا، (جمع - در مورد اندیشه و سیاست و خط مشی و غیره) موضع، جانبداری، نهاد، طبیعت، چگونگی، ویژگی، (ادبیات و هنر) گیرایی، جذبه، جلوه، جلا، جلوه گری، نما، ظاهر، تحت تاثیر قرار دادن، تغییر دادن، (انگلیس: colour)، رنگ عوض کردن، رنگ به رنگ شدن، (موسیقی) مایه ی صدا، آهنگ، (حقوق) حق مسلم، (فیزیک) نیروی فرضی که چگونگی به هم پیوستن کوارک ها را تعیین می کند، (رادیو و تلویزیون) وابسته به تفسیر یا مفسر ورزشی، محتمل کردن، ظاهر دلپسند دادن به

بررسی کلمه

اسم ( noun )
(1) تعریف: the visible aspect of an object, other than form or size, that depends on the hue, chroma, or brightness of light that it reflects or emits.
مترادف: hue, tint
مشابه: cast, chroma, coloration, dye, pigment, shade, tincture, tinge, tone

(2) تعریف: that which is used to impart color, such as dye or paint.
مترادف: colorant, coloring, dye, paint, pigment
مشابه: crayon, dyestuff, stain, tint

(3) تعریف: skin complexion, esp. of one's face.
مترادف: coloring, complexion
مشابه: appearance, cast, tan

- He has better color today.
[ترجمه گوگل] او امروز رنگ بهتری دارد
[ترجمه ترگمان] او امروز رنگ بهتری دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: nonwhite skin pigmentation.
مشابه: race

(5) تعریف: a flushing or reddening, esp. of the face; blush.
مترادف: blush, flush
مشابه: bloom, glow

(6) تعریف: vividness, esp. details of culture, speech, and behavior occurring in a specific place.
مترادف: ambiance
مشابه: atmosphere, culture, surroundings

- The small town had charming local color.
[ترجمه گوگل] شهر کوچک رنگ محلی جذابی داشت
[ترجمه ترگمان] شهر کوچک رنگ زیبایی داشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: colors, coloring, colored
(1) تعریف: to impart color to.
مترادف: dye, paint, tincture, tinge, tint
متضاد: blanch
مشابه: blacken, brighten, daub, illuminate, imbue, pigment, redden, stain, suffuse, tan

(2) تعریف: to alter the tone or character of.
مترادف: affect, alter, change, influence
مشابه: bias, corrupt, doctor, pollute, prejudice, sway, taint, warp

- The event was adversely colored by the news report.
[ترجمه گوگل] این رویداد با گزارش خبری رنگ نامطلوب داشت
[ترجمه ترگمان] این رویداد به طور معکوس با گزارش خبری رنگین شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: to misrepresent.
مترادف: distort, misrepresent, shade, twist, warp
مشابه: disguise, doctor, embellish, embroider, exaggerate, mislead, misstate, overstate, pervert, slant, taint, varnish, whitewash
فعل ناگذر ( intransitive verb )
(1) تعریف: to blush or flush with changed skin tone, esp. in the face.
مترادف: blush, flush, redden
مشابه: mantle

(2) تعریف: to change color.
مشابه: blacken, brighten, dye, mantle, pale, pigment, shade, stain, whiten

جمله های نمونه

1. color film
فیلم رنگی

2. color guard
گارد پرچم

3. color is imperceptible to the touch
رنگ را نمی شود با لمس کردن احساس کرد.

4. color is inconceivable to those born blind
برای کسانی که کور به دنیا آمده اند رنگ قابل ادراک نیست.

5. color perception
درک رنگ،اندریافت رنگ

6. color something in
(تصویر سفید را با مداد رنگ و غیره) رنگی کردن

7. color up
(در اثر خشم یا شرم) برافروخته شدن

8. a color filter for a camera lens
فیلتر رنگی برای عدسی دوربین عکاسی

9. a color scheme
آرایش رنگ ها

10. leaves color brilliantly in the fall
در پاییز برگ ها به طور درخشانی رنگین می شوند.

11. lively color
رنگ های زنده

12. skin color
رنگ پوست

13. skin color is heritable
رنگ پوست ارث بردنی است.

14. the color of her hair
رنگ موی او

15. the color of the flowers blended beautifully with the tablecloth and the dishes
رنگ گل ها با رنگ رومیزی و ظرف ها آمیزه ی زیبایی به وجود آورده بود.

16. the color of this cloth looks lighter in daylight
رنگ این پارچه در روشنایی روشن تر به نظر می رسد.

17. the color of your eyes
رنگ چشمان شما

18. the color prints of kamal-ol-molk's painting
عکس های رنگی نقاشی کمال الملک

19. this color doesn't fit this room
این رنگ به این اتاق نمی خورد.

20. what color are your eyes?
چشم های شما چه رنگ است ؟

21. change color
1- رنگ پریده شدن 2- (رخسار) سرخ شدن،رنگ برنگ شدن

22. lose color
(رخسار یا اشیا مثلا پارچه) رنگ پریده شدن،رنگ باختن

23. under color of
به بهانه ی،تحت عنوان

24. a live color
رنگ زنده

25. a loose color
رنگی که زود می پرد

26. a simple color mixed with another becomes a complex one
رنگ خالصی که بارنگی دیگر آمیخته شود تبدیل به رنگ مرکب می شود.

27. a strong color
رنگ سیر

28. a thin color
رنگ کم مایه

29. aflame with color
منور به الوان گوناگون

30. does she color her hair?
او موی خود را رنگ می کند؟

31. he used color primarily for plastic purposes
اصولا از رنگ برای مجسمه سازی استفاده می کرد.

32. people of color
مردم رنگین پوست (غیر سفید پوست)

33. stability of color
دوام رنگ

34. streaks of color in the marble
رگه های الوان در سنگ مرمر

35. that movie's color photography was superb
عکسبرداری رنگی آن فیلم (سینما) عالی بود.

36. the healthy color in his cheeks
رنگ حاکی از سلامتی گونه های او

37. to lose color
رنگ رفته شدن

38. a brilliant color
رنگ روشن،رنگ نورانی،رنگ تابناک

39. draw the color line
مانع نژادی ایجاد کردن

40. a delicate red color
رنگ قرمز ملایم

41. hair and eye color are not gender-specific
رنگ مو و چشم ربطی به مرد یا زن بودن ندارد.

42. he matched the color of his tie and his shirt
رنگ کراواتش را با پیراهنش جور کرد.

43. the beauty and color of her face
زیبایی و رنگ و آب صورتش

44. the differences in color and texture between these two fabrics
ناهمسانی های رنگ و بافت میان این دو پارچه

45. to vary the color sequences
ترتیب رنگ ها را عوض کردن

46. a splash of color
لکه یا قطعه ای رنگین،بخش پوشیده از رنگ

47. have a high color
(در اثر بیماری و غیره) سرخ چهره بودن،برافروخته بودن

48. fright had drained all color from his face
ترس رنگ صورتش را برده بود.

49. goya's nudes are in color
نقاشی های اشخاص برهنه ی گویا رنگی هستند.

50. he'd lost a little color from his cheeks
سرخی گونه هایش قدری کم شده بود.

51. his story has the color of truth
داستان او راست می نماید (به نظر راست می آید).

52. it is not the color of skin that is important, it is personality
رنگ پوست مهم نیست،شخصیت مهم است.

53. materials that fix the color
موادی که رنگ را ثابت نگه می دارد

54. the flowerbed blazed with color
باغچه پر از شراره های رنگین بود.

55. a morbid alteration of skin color
تغییر رنگ بیمار گونه ی پوست

56. sunshine has faded the rug's color
آفتاب قالیچه را رنگ رفته کرده است.

57. teak weathers to a grayish color
در اثر آب و هوا رنگ چوب ساج متمایل به خاکستری می شود.

58. if you wash this cloth, its color will fade
اگر این پارچه را بشویی رنگش خواهد رفت.

59. the addition of even one wrong color will kill the carpet
افزودن حتی یک رنگ ناجور فرش را خراب می کند.

60. you can dip wool in any color
شما می توانید پشم را به هر رنگی رنگرزی کنید.

61. that's a horse of a different color
آن موضوع اصلا متفاوت است (اصلا با این موضوع رابطه ندارد)

62. that play had a good deal of color to it
آن نمایش بسیار پرجلوه بود.

63. anywhere you go, the sky is the same color
به هر کجا که روی آسمان همین رنگ است.

64. each species of coral has its own characteristic color
هریک از گونه های مرجان رنگ ویژه ی خود را دارد.

65. he sketched the girl's face and said he would color it later
چهره ی دختر را گرته کشی کرد و گفت بعدا آنرا رنگ خواهد زد.

66. it is illegal to discriminate on the basis of color
تبعیض برمبنای رنگ پوست غیر قانونی است.

67. i like the form of this building but not its color
از شکل این بنا خوشم می آید ولی رنگ آن را دوست ندارم.

مترادف ها

رنگ (اسم)
indigo, tune, grain, hue, paint, color, dye, tint, pigmentation, complexion, tincture, tinct, speckle

فام (اسم)
debt, credit, color, colour

بشره (اسم)
color, colour, epidermis, cuticle, complexion

تغییر رنگ دادن (فعل)
discolor, discolour, color, colour

ملون کردن (فعل)
color, colour

رنگ کردن (فعل)
bedaub, besmear, paint, color, dye, taint, stain

تخصصی

[خودرو] رنگ
[شیمی] رنگ، رنگ کردن، جوهر
[کامپیوتر] ترکیب، کیفیت، رنگ . - رنگ - تفاوتهای قابل رؤیت میان طول موجهای گوناگون نور . خوشبختانه می توان چشم انسان را فریب داد؛ رنگ هرر طول موج می تواند به وسیله ی ترکیب نور سایر طول موجها شبیه سازی شود. رنگهای روی صفحه نمایش در ترکیب نور قرمز، سبز، آبی از نقاط کوچک فسفری ایجاد می شوند . ( نگاه کنید به dot pitch ) . رنگهای روی کاغذ به وسیله ی ترکیب یا جایگزینی جوهر به روشهای مختلف ایجاد می شوند. رنگهای صفحه نمایش به صورت مقادیر RGB ( قرمز، سبز و آبی ) به دو روش مشخص می شوند ؛ یک روش تعریف palette ( مجموعه رنگهای کاری ) و تخصیص اعداد به رنگهای روی آن است . مثلاً یک تصویر « طرح بیتی » با 4 بیت برای هر سلول تصویری، می تواند تا 16 رنگ را تشخیص دهد . روش دیگر ارائه مقادیر قرمز، سبز و آبی برای هر سلول تصویری است، مثلاً رنگ 24 بیتی 8 بیت را برای هر رنگ قرمز، سبز و آبی به کار می برد، از این رو برای هر سلول تصویری 24 بیت لازم است. رنگهای روی کاغذ، معمولاً به صورت CMYK( فیروزه ای، ارغوانی، زرد و سیاه ) یا HSB ( کمرنگ، سیر، روشن ) مشخص می شوند . از انجا که مواد رنگی ترکیب شده کاملاً با نقاط فسفری صفحه نمایش تفاوت دارند، رنگهای چاپ شده همیشه با رنگهای صفحه نمایش سازگار نیستند ( حتی پس از کالیبره کردن شدید ) .
[برق و الکترونیک] رنگ مشخصه ای از نور که بر حسب درخشایی، طور موج غالب و خلوص مشخص می شود . درخشایی معرف اندازه درخشندگی است . طول موج تعیین کننده ی رنگمایه است و از حدود A 4000 برای بنفش تا 7000a برای قرمز ( 400 تا 700 nm ) تغییر می کند . خلوص نیز مربوط به جلا یا سیر شدگی رنگ است و میزان وضوح آن را مشخص می کند . - رنگ
[حقوق] شایبه، شبهه، ظاهر، حق ظاهری
[نساجی] رنگ - فام - لون - رنگ کردن
[خاک شناسی] رنگ

انگلیسی به انگلیسی

• shade, tint, hue (also colour)
add color, tint; distort, falsify (also colour)
using or having color (also colour)

پیشنهاد کاربران

فامیدَن [برامده از فام و ـیدن]: رنگ چیزی را بشکل عوض کردن یا چیزی را دارای رنگی کردن.
منابع• https://vn.amoosin.com/wiki/فامیدن
رنگ، فام، بشره، تغییر رنگ دادن، ملون کردن، رنگ کردن
رنگ
مثال: She chose a bright color for her bedroom walls.
او یک رنگ روشن برای دیوارهای اتاق خوابش انتخاب کرد.
اغراق کردن
شاخ و برگ اضافه دادن
color: رنگ
chroma: سایه ی رنگ
color chart: نمودار رنگ
color harmony:هارمونی رنگ، هماهنگی رنگ
color property:ویژگی رنگ
color saturation:اشباع رنگ
color scheme:ترکیب بندی رنگ
color set:گروه رنگ
...
[مشاهده متن کامل]

color theory:نظریه رنگ
color wheel:چرخه رنگ
complementary colors: رنگهای مکمل
hue: مایه رنگ، هیو
optical effects of color:تاثیرات نوری رنگ، تاثیرات بصری رنگ
primary color: رنگهای اصلی
secondary colors:رنگهای فرعی، رنگهای ثانویه
transitional colors: رنگهای درجه سه

Color : انگلیسی آمریکایی
Colour: انگلیسی بریتانیایی
کلماتی که پایانشون با or هست ، آمریکایی هستن مثل : color , favor
اونایی که پایانشون با our هست بریتانیایی هستن مثل colour , favour
✅ واژه ( با جداسازی اجزاء تشکیل دهنده ) : color ✅ تلفظ واژه: KUL - er ✅ معادل کاربردی، فارسی و توضیح واژه: رنگ ✅ اجزاء و عناصر واژه ( ریشه، پیشوند یا پسوند ) در پزشکی : chrom/o, chromat/o
یعنی لباسهای رنگی . این کلمه روی ماشین لباسشوی هستش
رنگ و لعاب دادن
اثر سو گذاشتن
رنگ و بوی خاصی به چیزی دادن
فعل color به معنای رنگ کردن
فعل color به معنای رنگ کردن یعنی استفاده کردن از مواد رنگی مانند مدادرنگی و . . . برای رنگی کردن چیزهای مختلف. مثلا:
the children love to draw and color ( بچه ها عاشق نقاشی کشیدن و رنگ کردن هستند. )
...
[مشاهده متن کامل]

فعل color وقتی برای گونه ها یا صورت انسان به کار می رود مفهوم گل انداختن و سرخ شدن دارد. مثلا:
she colored at his remarks ( او به خاطر صحبت های او سرخ شد. )
واژه color به معنای رنگ
واژه color به معنای رنگ به ظاهر اشیا در هنگام بازتاب نور از سطح خود اطلاق می کند که اجسام در هنگام بازتاب نور، قرمز، سبز، آبی و . . . می شوند. مثلا:
dark and light colors ( رنگ های تیره و روشن )
- واژه color وقتی قبل از برخی اسامی قرار می گیرد به چیزهایی اطلاق می شود که تمام رنگ ها را به غیر از سفید و سیاه نشان می دهد. در این کاربرد color اسم غیرقابل شمارش است. مثلا:
a color tv ( تلویزیون رنگی )
color photography ( عکاسی رنگی )
- واژه color به رنگ پوست انسان نیز گفته می شود. مثلا:
discrimination on the grounds of race, color or religion ( تبعیضات نژادی، رنگین پوستی یا مذهبی )
- واژه color وقتی برای گونه ها یا صورت انسان به کار می رود مفهوم گل انداخته دارد.
the fresh air brought color to their cheeks ( هوای تازه رنگ به گونه های او آورد. [گونه هایش گل انداخت] )
منبع: سایت بیاموز

My favorite color for the car is black
Be it black or white
the power
رنگ مورد نظر من برای ماشین رنگ مشکی هست
مشکی باشد یا سفید
قدرت
Color به معنای رنگ به انگلیسی هست این یک نوع صفت هست که قبل اسم میاد مثل Pink apple یعنی سیب صورتی
color ( noun ) = hue ( noun )
به معناهای: رنگ، فام، ته رنگ، تم رنگ
کلمه color به معنی رنگ است
برای مثال میگیم
مداد های من شش رنگ دارد
My pencils have6 colors
Sبعد از کلمه های pencil و color _هم به معنای چند تا است
Color your judgment: influence your opinions
For example: Don't let your fears color your judgment
It can be colored like blue, yellow, red, purple, and many other colors, thanks to the Oxford Oxford Dictionary.
لغت color با لغت تورکی قره به معنای سیاه، گویش دیگر لغت ایرانی کره ker - ra به معنای چرک پوست، سیاه شدگی همریشه است که در هندواروپایی به شکل kher - s به معنای black dark و در فرهنگ ریشه شناسی پاکورنی به شکل kers به معنای رنگ چرک dirty color ثبت شده است. قره یا کره با لغت روسی چرنی черный černyj همریشه هستند که در پارسی چرک خوانده میشود.
...
[مشاهده متن کامل]

این واژه در انگلیسی color ، پرتغالی در ریخت cor ، یونانی chroma ، لهستانی kolor ، زبان هندیकाली kaalee ، ترکی آذربایجانیQara ، کرواتCrno کاربرد یافته است .

تحت تأثیر قرار دادن
برای مثال:
colors their concept of humanity: برداشت آن ها از انسان را تحت تأثیر قرار می دهد.
رنگ کردن
آغشته بودن
رنگ
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٢٣)

بپرس