collocate

/ˈkɒləkeɪt//ˈkɒləkeɪt/

معنی: مرتب کردن، پهلوی هم گذاردن
معانی دیگر: پهلوی هم قرار دادن

بررسی کلمه

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: collocates, collocating, collocated
• : تعریف: to place together or put in correct order; arrange.
مشابه: arrange, array

جمله های نمونه

1. "Weak"can be collocated with "tea", but "feeble" can not.
[ترجمه گوگل]"ضعیف" را می توان با "چای" ترکیب کرد، اما "ضعیف" را نمی توان
[ترجمه ترگمان]\"ضعیف\" می تواند با \"چای\" همراه شود اما \"ضعیف\" نمی تواند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

2. 'Bitter' collocates with 'tears' but 'sour' does not.
[ترجمه گوگل]"تلخ" با "اشک" همراه است اما "ترش" نه
[ترجمه ترگمان]تلخ با اشک، اما ترش نمی کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

3. "Heavy" collocates with "rain" but "large" does not.
[ترجمه گوگل]«سنگین» با «باران» همراه است اما «بزرگ» نه
[ترجمه ترگمان]همنشین های \"سنگین\" با \"باران\" اما \"بزرگ\" نیست
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. 'Bitter' and 'tears' collocate.
[ترجمه گوگل]"تلخ" و "اشک" با هم ترکیب می شوند
[ترجمه ترگمان]چه تلخ و چه تلخ!
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. 'Enigmatic' collocates with 'smile'.
[ترجمه گوگل]«معمایی» با «لبخند» همراه است
[ترجمه ترگمان]enigmatic collocates با لبخند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. 'Bitter' and 'tears' are collocates.
[ترجمه گوگل]"تلخ" و "اشک" همدیگر هستند
[ترجمه ترگمان]همنشین های تلخ و تلخ، همنشین ها هستند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. 'Weak' and 'tea' collocate.
[ترجمه گوگل]"ضعیف" و "چای" با هم ترکیب می شوند
[ترجمه ترگمان] ضعیف و ضعیف هستم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. "Detached" collocates with "house".
[ترجمه گوگل]"جدا" با "خانه" همکاری می کند
[ترجمه ترگمان]جدا شدن از همنشین ها با خانه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. The product collocate with webcams, so that, user can record their action, and communicate with friends and teacher by the real-time image.
[ترجمه گوگل]این محصول با وب‌کم‌ها هماهنگ می‌شود تا کاربر بتواند اقدام خود را ضبط کند و با استفاده از تصویر بلادرنگ با دوستان و معلمان ارتباط برقرار کند
[ترجمه ترگمان]محصول همراه با webcams، به طوری که، کاربر می تواند اقدام آن ها را ثبت کند و با تصویر زمان واقعی با دوستان و معلم ارتباط برقرار کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. Such employment also makes it easy to collocate with other high-end computer peripherals and boost up the overall performance of the computer system as well as extending the system life.
[ترجمه گوگل]چنین استفاده‌ای باعث می‌شود که به راحتی با سایر لوازم جانبی رایانه‌ای رده بالا هماهنگ شوید و عملکرد کلی سیستم رایانه و همچنین عمر سیستم را افزایش دهد
[ترجمه ترگمان]چنین employment باعث می شود کار کردن با دیگر وسایل جانبی کامپیوتری با انتهای بالا آسان شود و عملکرد کلی سیستم کامپیوتر و نیز گسترش عمر سیستم را افزایش دهد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. Market is the best efficient mechanism to collocate knowledge resource.
[ترجمه گوگل]بازار بهترین مکانیسم کارآمد برای تجمیع منابع دانش است
[ترجمه ترگمان]بازار بهترین مکانیزم کارآمد برای collocate منبع دانش است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. It is important collocate the wheat rationally.
[ترجمه گوگل]این مهم است که گندم را به طور منطقی جمع آوری کنید
[ترجمه ترگمان]این مهم است که به طور منطقی به کشت گندم بپردازند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. Put a fried chicken on the rice and collocate various side dishes.
[ترجمه گوگل]یک مرغ سرخ شده روی برنج بگذارید و مخلفات مختلف را با هم ترکیب کنید
[ترجمه ترگمان]یه مرغ سوخاری به برنج بده و غذاهای مختلف رو بخور
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. The studies mentioned above are significant to collocate asset portfolios and prevent financial risks.
[ترجمه گوگل]مطالعات ذکر شده در بالا برای تجمیع پرتفوی دارایی ها و جلوگیری از خطرات مالی مهم هستند
[ترجمه ترگمان]مطالعات ذکر شده در بالا برای collocate دارایی دارایی و جلوگیری از ریسک های مالی مهم هستند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

مرتب کردن (فعل)
order, range, regulate, arrange, set, serialize, dispose, marshal, collocate, put in order, regularize, classify, tidy, draw up, redd, line up, straighten

پهلوی هم گذاردن (فعل)
collocate

تخصصی

[ریاضیات] هم محل بودن، هم مکان بودن

انگلیسی به انگلیسی

• place together; arrange words side by side
a collocate of a particular word is another word which often occurs with that word; a technical term in linguistics.
if two or more words collocate, they often occur together; a technical term in linguistics.

پیشنهاد کاربران

🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
فعل ( verb ) : collocate
اسم ( noun ) : collocate / collocation
صفت ( adjective ) : _
قید ( adverb ) : _
هَماییدن.
collocate ( زبان‏شناسی )
واژه مصوب: همایند
تعریف: هریک از واژه هایی که با یکدیگر هم آیی دارند
collocate *** هم نشین شدن
collocation *** هم نشینی
هم نشین/هم آیند بودن

بپرس