• : تعریف: the chance occurrence of two events at the same time, or any other such correspondence of things. • مترادف: concurrence, fortuitousness, simultaneity • مشابه: accident, concomitance, congruity, consonance, correspondence, fluke, haphazard, happenstance, luck, serendipity
- What a coincidence that you called just as I was thinking of you!
[ترجمه رها] چه تصادفی که همان موقع که من داشتم بهت فکر می کردم تماس گرفتی.
|
[ترجمه جواد] چه تصادفی که موقعی من به شما فکر کردم شما زنگ زدید.
|
[ترجمه گوگل] چه اتفاقی بود که زنگ زدی درست زمانی که من به تو فکر می کردم! [ترجمه ترگمان] چه تصادفی که درست همان طور که من به تو فکر می کردم، زنگ زدی! [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
- It was a strange coincidence that the woman sitting next to me on the airplane had children with the same names as mine.
[ترجمه محمد] چه تصادف عجیبی که زنی که کنار من توی فرودگاه نشسته بود بچه هایی داشت که اسمشون مثل اسم من بود
|
[ترجمه Sama] چه تصادف عجیبی که زنی که کنار من تو فرودگاه نشسته بود بچه هایی داشت که اسمشون مثل اسم بچه های من بود
|
[ترجمه گوگل] اتفاق عجیبی بود که زنی که در هواپیما کنار من نشسته بود بچه هایی به نام من داشت [ترجمه ترگمان] تصادف عجیبی بود که زنی کنار من روی هواپیما نشسته بود [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
جمله های نمونه
1. by coincidence
برحسب تصادف،اتفاقا
2. is it a coincidence that all the complaints are signed by these three brothers?
آیا تصادفی است که کلیه ی شکایات توسط این سه برادر امضا شده است ؟
3. Mr. Berry said the timing was a coincidence and that his decision was unrelated to Mr. Roman's departure.
[ترجمه گوگل]آقای بری گفت که این زمان تصادفی بوده و تصمیم او ارتباطی با خروج آقای رومن ندارد [ترجمه ترگمان]آقای بری گفت که زمانش تصادفی است و تصمیم او به عزیمت آقای رم ربطی ندارد [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
4. There is no such thing as a coincidence in this world, there is only the inevitable.
[ترجمه گوگل]چیزی به نام تصادف در این دنیا وجود ندارد، فقط امری اجتناب ناپذیر وجود دارد [ترجمه ترگمان]چنین چیزی وجود ندارد که در این جهان تصادفی وجود داشته باشد [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
5. By coincidence, John and I both ended up at Yale.
[ترجمه گوگل]به طور تصادفی، من و جان هر دو به ییل رسیدیم [ترجمه ترگمان]تصادفی بود، من و \"جان\" هر دو به دانشگاه \"یل\" رفتیم [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
6. By a strange coincidence we happened to be travelling on the same train.
[ترجمه گوگل]بر حسب اتفاقی عجیب با یک قطار در حال حرکت بودیم [ترجمه ترگمان]اتفاق عجیبی افتاد که ما با هم در یک قطار سفر می کردیم [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
7. By a fortunate coincidence, a passer-by heard her cries for help.
[ترجمه گوگل]در یک تصادف خوش شانس، یک رهگذر فریاد کمک او را شنید [ترجمه ترگمان]تصادفی، یک راه گذر، صدای فریاد او برای کمک به گوش رسید [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
8. Meeting you here in Rome is a remarkable coincidence.
[ترجمه اسماعیل کریمی] ملاقات شما در اینجا یعنی رم یک حسن تصادف بیادماندنی است
|
[ترجمه گوگل]ملاقات با شما در اینجا در رم یک تصادف قابل توجه است [ترجمه ترگمان]ملاقات شما در اینجا در رم یک تصادف جالب توجه است [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
9. Is it just a coincidence that the wife of the man who ran the competition won first prize?
[ترجمه گوگل]آیا این صرفاً تصادفی است که همسر مردی که مسابقه را اداره می کند جایزه اول را کسب کرده است؟ [ترجمه ترگمان]آیا این تصادفی است که همسر مردی که مسابقه را اداره می کند جایزه اول را برنده است؟ [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
10. This could be a coincidence, but I think not.
[ترجمه گوگل]این می تواند یک تصادف باشد، اما من فکر نمی کنم [ترجمه ترگمان]این میتونه تصادفی باشه اما فکر می کنم نه [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
11. What a coincidence that I was in Paris at the same time as you!
[ترجمه گوگل]چه اتفاقی بود که همزمان با شما در پاریس بودم! [ترجمه ترگمان]چه تصادفی بود که من در پاریس در یک زمان در پاریس بودم! [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
12. It can't be a mere coincidence that they left at the same time.
[ترجمه گوگل]این نمی تواند صرفاً تصادفی باشد که آنها همزمان رفتند [ترجمه ترگمان]این تصادفی نیست که اونا همزمان با هم رفتن [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
13. Just by coincidence, I met my old school-mate again fifty years later.
[ترجمه گوگل]فقط به صورت تصادفی، پنجاه سال بعد دوباره همکلاسی قدیمی ام را دیدم [ترجمه ترگمان]درست به خاطر تصادف، من دوباره پنجاه سال بعد، معاون مدرسه قدیمی خودم را دیدم [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
14. It's not a coincidence that none of the directors are women .
[ترجمه گوگل]این تصادفی نیست که هیچ یک از کارگردانان زن نیستند [ترجمه ترگمان]این تصادفی نیست که هیچ یک از کارگردانان زن باشند [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
[سینما] تلاقی وقایع [بهداشت] هم بروزی [ریاضیات] انطباق
انگلیسی به انگلیسی
• chance occurrence, unforeseen event; occurrence of two or more events at the same time; condition of occupying the same place at the same time a coincidence happens when two or more things occur at the same time by chance.
پیشنهاد کاربران
1. اتفاق. تصادف ، 2. انطباق. تطابق 3. سازگاری. توافق. هماهنگی 4. همسانی. همانندی مثال: too close to be mere coincidence بسیار نزدیک {بود} که یک تصادف کوچک بشود. the coincidence of inflation and unemployment هم رویداری تورم و بیکاری a coincidence of interests