coincidence

/koʊˈɪnsɪdəns//kəʊˈɪnsɪdəns/

معنی: تصادف، توافق، انطباق، اقتران، همرویداد
معانی دیگر: اتفاق، تطابق، همانندی، همسانی، سازگاری، همزمانی، تقارن، مصادف بودن با

بررسی کلمه

اسم ( noun )
• : تعریف: the chance occurrence of two events at the same time, or any other such correspondence of things.
مترادف: concurrence, fortuitousness, simultaneity
مشابه: accident, concomitance, congruity, consonance, correspondence, fluke, haphazard, happenstance, luck, serendipity

- What a coincidence that you called just as I was thinking of you!
[ترجمه رها] چه تصادفی که همان موقع که من داشتم بهت فکر می کردم تماس گرفتی.
|
[ترجمه جواد] چه تصادفی که موقعی من به شما فکر کردم شما زنگ زدید.
|
[ترجمه گوگل] چه اتفاقی بود که زنگ زدی درست زمانی که من به تو فکر می کردم!
[ترجمه ترگمان] چه تصادفی که درست همان طور که من به تو فکر می کردم، زنگ زدی!
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- It was a strange coincidence that the woman sitting next to me on the airplane had children with the same names as mine.
[ترجمه محمد] چه تصادف عجیبی که زنی که کنار من توی فرودگاه نشسته بود بچه هایی داشت که اسمشون مثل اسم من بود
|
[ترجمه Sama] چه تصادف عجیبی که زنی که کنار من تو فرودگاه نشسته بود بچه هایی داشت که اسمشون مثل اسم بچه های من بود
|
[ترجمه گوگل] اتفاق عجیبی بود که زنی که در هواپیما کنار من نشسته بود بچه هایی به نام من داشت
[ترجمه ترگمان] تصادف عجیبی بود که زنی کنار من روی هواپیما نشسته بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. by coincidence
برحسب تصادف،اتفاقا

2. is it a coincidence that all the complaints are signed by these three brothers?
آیا تصادفی است که کلیه ی شکایات توسط این سه برادر امضا شده است ؟

3. Mr. Berry said the timing was a coincidence and that his decision was unrelated to Mr. Roman's departure.
[ترجمه گوگل]آقای بری گفت که این زمان تصادفی بوده و تصمیم او ارتباطی با خروج آقای رومن ندارد
[ترجمه ترگمان]آقای بری گفت که زمانش تصادفی است و تصمیم او به عزیمت آقای رم ربطی ندارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. There is no such thing as a coincidence in this world, there is only the inevitable.
[ترجمه گوگل]چیزی به نام تصادف در این دنیا وجود ندارد، فقط امری اجتناب ناپذیر وجود دارد
[ترجمه ترگمان]چنین چیزی وجود ندارد که در این جهان تصادفی وجود داشته باشد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. By coincidence, John and I both ended up at Yale.
[ترجمه گوگل]به طور تصادفی، من و جان هر دو به ییل رسیدیم
[ترجمه ترگمان]تصادفی بود، من و \"جان\" هر دو به دانشگاه \"یل\" رفتیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. By a strange coincidence we happened to be travelling on the same train.
[ترجمه گوگل]بر حسب اتفاقی عجیب با یک قطار در حال حرکت بودیم
[ترجمه ترگمان]اتفاق عجیبی افتاد که ما با هم در یک قطار سفر می کردیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. By a fortunate coincidence, a passer-by heard her cries for help.
[ترجمه گوگل]در یک تصادف خوش شانس، یک رهگذر فریاد کمک او را شنید
[ترجمه ترگمان]تصادفی، یک راه گذر، صدای فریاد او برای کمک به گوش رسید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. Meeting you here in Rome is a remarkable coincidence.
[ترجمه اسماعیل کریمی] ملاقات شما در اینجا یعنی رم یک حسن تصادف بیادماندنی است
|
[ترجمه گوگل]ملاقات با شما در اینجا در رم یک تصادف قابل توجه است
[ترجمه ترگمان]ملاقات شما در اینجا در رم یک تصادف جالب توجه است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. Is it just a coincidence that the wife of the man who ran the competition won first prize?
[ترجمه گوگل]آیا این صرفاً تصادفی است که همسر مردی که مسابقه را اداره می کند جایزه اول را کسب کرده است؟
[ترجمه ترگمان]آیا این تصادفی است که همسر مردی که مسابقه را اداره می کند جایزه اول را برنده است؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. This could be a coincidence, but I think not.
[ترجمه گوگل]این می تواند یک تصادف باشد، اما من فکر نمی کنم
[ترجمه ترگمان]این میتونه تصادفی باشه اما فکر می کنم نه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. What a coincidence that I was in Paris at the same time as you!
[ترجمه گوگل]چه اتفاقی بود که همزمان با شما در پاریس بودم!
[ترجمه ترگمان]چه تصادفی بود که من در پاریس در یک زمان در پاریس بودم!
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. It can't be a mere coincidence that they left at the same time.
[ترجمه گوگل]این نمی تواند صرفاً تصادفی باشد که آنها همزمان رفتند
[ترجمه ترگمان]این تصادفی نیست که اونا همزمان با هم رفتن
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. Just by coincidence, I met my old school-mate again fifty years later.
[ترجمه گوگل]فقط به صورت تصادفی، پنجاه سال بعد دوباره همکلاسی قدیمی ام را دیدم
[ترجمه ترگمان]درست به خاطر تصادف، من دوباره پنجاه سال بعد، معاون مدرسه قدیمی خودم را دیدم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. It's not a coincidence that none of the directors are women .
[ترجمه گوگل]این تصادفی نیست که هیچ یک از کارگردانان زن نیستند
[ترجمه ترگمان]این تصادفی نیست که هیچ یک از کارگردانان زن باشند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

تصادف (اسم)
hit, accidence, accident, chance, coincidence, incident, occasion, occurrence, accidentalism, concurrence, encounter, fortuity

توافق (اسم)
analogy, accord, coincidence, accordance, adaptation, conformation, agreement, compromise, settlement, understanding, concurrence, conciliation, concord, adhesion, consistency, commensurability, keeping, consistence, rapport

انطباق (اسم)
coincidence, adaptation, conformity, synchrony, synchronism, parallax, self-identity

اقتران (اسم)
coincidence, conjunction, conjuncture

هم رویداد (اسم)
coincidence

تخصصی

[سینما] تلاقی وقایع
[بهداشت] هم بروزی
[ریاضیات] انطباق

انگلیسی به انگلیسی

• chance occurrence, unforeseen event; occurrence of two or more events at the same time; condition of occupying the same place at the same time
a coincidence happens when two or more things occur at the same time by chance.

پیشنهاد کاربران

1. اتفاق. تصادف ، 2. انطباق. تطابق 3. سازگاری. توافق. هماهنگی 4. همسانی. همانندی
مثال:
too close to be mere coincidence
بسیار نزدیک {بود} که یک تصادف کوچک بشود.
the coincidence of inflation and unemployment
هم رویداری تورم و بیکاری
a coincidence of interests
اتفاق
Is this a coincidence
این یه اتفاقه
تصادفی، اتفاقی، همرویداد
انطباق، توافق
تطابق اتفاقی
تطابق تصادفی
حُسنِ تصادف
When two things happen at the same time
🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
فعل ( verb ) : coincide
اسم ( noun ) : coincidence
صفت ( adjective ) : coincident / coincidental
قید ( adverb ) : coincidentally
هم آیندی
تصادف زمانی
اتفاقی که تصادفی و بدون برنامه قبلی افتاده باشه
مثال:
! Oh! What a coincidence to see you here
چه تصادفی که شمارو اینجا میبینم !
تقارنِ بعید
● اتفاق تصادفی
a striking occurrence of two or more events at one time apparently by mere chance
اگه دوست داشتید لایک کنید 😊
اتفاقی
هم فِتادگی ( هم فِتادی ) = coincidence
همزمانی تصادفی
two things happening in the same time
Coincide ::: مصادف شدن ، منطبق شدن
Coincidence ::: تصادف ، تطابق
Coincidental with ::: مصادف با ، منطبق با
۱. مطابقت
۲. هماهنگی
۳. هم مکانی
۴. هم زمانی
۵. برابری
۶. توافق
۷. انطباق
اتفاق تصادفی
تصادف
example:
?Where are you going
I'm going to Spain.
That's a coincidence. I'm going to Spain next week
تلپاتی هم معنی میده
رخداد تصادفی
همزمانی دو یا چند اتفاق بدون هیچ رابطه علت و معلولی
Synchronicity
auspicious coincidence : حسن تصادف
رخداد، رخداد هم زمانی
مطابقت با . . .
تلاقی
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٢٧)

بپرس