coincide

/ˌkoʊɪnˈsaɪd//ˌkəʊɪnˈsaɪd/

معنی: مصادف شدن، همزمان بودن، باهم رویدادن، منطبق شدن، در یک زمان اتفاق افتادن
معانی دیگر: (از نظر شکل و مکان و وسعت کاملا) منطبق بودن، همانند بودن، در یک زمان روی دادن، مصادف شدن با، مقارن بودن، همزمان بودن با، (کاملا) یکجور بودن، همسان بودن، توافق داشتن، با هم خواندن، وفق داشتن، سازگار بودن

بررسی کلمه

فعل ناگذر ( intransitive verb )
حالات: coincides, coinciding, coincided
(1) تعریف: to be in the same place or occur at the same time.
مترادف: concur, synchronize
مشابه: jibe

- Our lunch breaks coincide, so we usually eat together.
[ترجمه علی] وقت آزاد نهارمان همزمان است، بنابراین معمولا با هم غذا می خوریم.
|
[ترجمه Ghazal] وقت ناهار ما همزمان است پس معمولا با هم غذا میخوریم
|
[ترجمه گوگل] تعطیلات ناهار ما همزمان است، بنابراین معمولاً با هم غذا می خوریم
[ترجمه ترگمان] ناهار ما با هم هماهنگ می شن بنابراین ما معمولا با هم غذا می خوریم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to be the same in some respect; agree or correspond precisely.
مترادف: accord, agree, correspond, jibe, match
متضاد: clash, conflict, differ, diverge
مشابه: conform, dovetail, fit, square, tally

- Her duty doesn't always coincide with her wishes.
[ترجمه گوگل] وظیفه او همیشه با خواسته هایش منطبق نیست
[ترجمه ترگمان] وظیفه اش همیشه با خواسته های او هماهنگ نیست
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Their positions on political issues tend to coincide.
[ترجمه گوگل] مواضع آنها در مورد مسائل سیاسی معمولاً منطبق است
[ترجمه ترگمان] موقعیت آن ها در مورد مسائل سیاسی همزمان است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. our interests coincide
علایق ما شبیه است.

2. they timed the attack to coincide with a holiday
زمان حمله را طوری تنظیم کردند که با یک روز تعطیل همزمان باشد.

3. the political ideas of that (married) couple coincide completely
عقاید سیاسی آن زن و شوهر کاملا متوافق اند.

4. Because Pete's and Jim's working hours coincide, and they live in the same vicinity, they depart from their homes at the same time.
[ترجمه گوگل]از آنجایی که ساعت کاری پیت و جیم همزمان است و آنها در یک مجاورت زندگی می کنند، همزمان از خانه های خود خارج می شوند
[ترجمه ترگمان]از آنجا که ساعات کاری پت و جیم همزمان هستند و آن ها در همان حوالی زندگی می کنند، در همان زمان از خانه شان جدا می شوند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. My verdict on the film coincides with Adele's.
[ترجمه گوگل]حکم من در مورد این فیلم با ادل مطابقت دارد
[ترجمه ترگمان]رای من درباره فیلم با آ دل منطبق است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. The centres of concentric circles coincide.
[ترجمه گوگل]مراکز دایره های متحدالمرکز منطبق هستند
[ترجمه ترگمان]مراکز حلقه های متحد المرکز همزمان هستند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. The strike was timed to coincide with the party conference.
[ترجمه گوگل]زمان اعتصاب همزمان با کنفرانس حزب برگزار شد
[ترجمه ترگمان]این اعتصاب برای همزمان با کنفرانس حزب برنامه ریزی شده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. I timed my holiday to coincide with the children's school holiday.
[ترجمه گوگل]زمان تعطیلاتم را با تعطیلات مدرسه بچه ها همزمان کردم
[ترجمه ترگمان]من تعطیلات خود را با تعطیلات مدرسه بچه ها برنامه ریزی کردم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. The show is timed to coincide with the launch of her new book.
[ترجمه گوگل]این نمایش همزمان با رونمایی از کتاب جدید او است
[ترجمه ترگمان]این برنامه همزمان با شروع کتاب جدیدش برنامه ریزی شده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. My ideas coincide with his.
[ترجمه گوگل]عقاید من با او همخوانی دارد
[ترجمه ترگمان]عقاید من با او منطبق است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. If our schedules coincide, we'll go to Spain together.
[ترجمه گوگل]اگر برنامه هایمان مطابقت داشت، با هم به اسپانیا می رویم
[ترجمه ترگمان]اگر زمان بندی ما با هم مصادف شود با هم به اسپانیا خواهیم رفت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. A referendum next year would coincide explosively with the election campaign.
[ترجمه گوگل]همه پرسی سال آینده به طور انفجاری با مبارزات انتخاباتی همزمان خواهد شد
[ترجمه ترگمان]یک رفراندوم در سال آینده با تبلیغات انتخاباتی همزمان خواهد شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. The show is timed to coincide with the launch of a new book on the subject.
[ترجمه گوگل]این نمایش همزمان با رونمایی از کتاب جدیدی در این زمینه است
[ترجمه ترگمان]این برنامه همزمان با راه اندازی یک کتاب جدید در این زمینه برنامه ریزی شده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. Publication of his biography was timed to coincide with his 70th birthday celebrations.
[ترجمه گوگل]انتشار بیوگرافی او همزمان با جشن تولد 70 سالگی او بود
[ترجمه ترگمان]انتشار نامه او همزمان با هفتادمین سالگرد تولد او برنامه ریزی شده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. Her book was timed to coincide with an exhibition of Goya's paintings at the National Gallery.
[ترجمه گوگل]زمان کتاب او همزمان با نمایشگاهی از نقاشی های گویا در گالری ملی بود
[ترجمه ترگمان]این کتاب برای همزمان با نمایشگاهی از نقاشی های گویا در گالری ملی برنامه ریزی شده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

16. He timed the election to coincide with new measures to boost the economy.
[ترجمه گوگل]او زمان انتخابات را همزمان با اقدامات جدید برای رونق اقتصادی تعیین کرد
[ترجمه ترگمان]او انتخابات را همزمان با اقدامات جدید برای تقویت اقتصاد برنامه ریزی کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

17. The singer's arrival was timed to coincide with the opening of the festival.
[ترجمه گوگل]ورود این خواننده همزمان با افتتاحیه جشنواره بود
[ترجمه ترگمان]ورود این خواننده همزمان با افتتاح این جشنواره انجام شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

18. Our views coincide on a range of subjects.
[ترجمه گوگل]دیدگاه های ما در مورد طیف وسیعی از موضوعات منطبق است
[ترجمه ترگمان]دیدگاه های ما با گستره ای از موضوعات منطبق می شوند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

19. Her taste in music coincides with her husband's / Their tastes in music coincide.
[ترجمه گوگل]سلیقه او در موسیقی با شوهرش مطابقت دارد / سلیقه آنها در موسیقی منطبق است
[ترجمه ترگمان]ذوق و سلیقه او در موسیقی همزمان با سلیقه شوهرش در موسیقی همزمان بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

مصادف شدن (فعل)
coincide, hurtle

همزمان بودن (فعل)
coincide

باهم رویدادن (فعل)
coincide

منطبق شدن (فعل)
coincide

در یک زمان اتفاق افتادن (فعل)
coincide

تخصصی

[ریاضیات] منطبق شدن، برابر است، برابر بودن، منطبق بودن، مقارن بودن، تصادف کردن

انگلیسی به انگلیسی

• be compatible; happen at the same time; agree; take up the same place
if events coincide, they happen at the same time.
if the opinions or ideas of two or more people coincide, they are the same.
if two or more lines or points coincide, they are in exactly the same place.

پیشنهاد کاربران

مصادف شدن، همزمان بودن
اسم آن coincidence همزمانی
یک فعل هم با معنی همزمان شدن و مقارن شدن وجود داره . coincide
هم خوانی داشتن
🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
فعل ( verb ) : coincide
اسم ( noun ) : coincidence
صفت ( adjective ) : coincident / coincidental
قید ( adverb ) : coincidentally
همزمان بودن
یکسان بودن
شبیه بودن
تصادفا همزمان شدن، مصادف بودن
ملازمه داشتن
پیشنهاد واژه:
برابر پارسی آن نیز ( هم فِتاد بودن یا هم فِتادن ) می باشد.
هم فِتاد با چیزی بودن ( پارسی ) /coincide with sth ( انگلیسی ) /zusammenfallen mit etw ( آلمانی )
همسو و همنظر بودن ، توافق داشتن ،
Coincide ::: مصادف شدن ، منطبق شدن
Coincidence ::: تصادف ، تطابق
Coincidental with ::: مصادف با ، منطبق با
۱. از نظر فضا، مکان یکسانی را اشغال کردن ( هم مکان بودن )
۲. زمان یکسانی را اشغال کردن ( هم زمان بودن )
۳. دقیقا برابر بودن
۴. موافقت کردن / توافق داشتن
۵. تطابق داشتن
۶. هماهنگ بودن
۷. منطبق بودن
⁦✔️ ( ⁩از نظر شکل و مکان و وسعت کاملا ) منطبق بودن
⁦✔️⁩ ( کاملا ) یکجور بودن
They stand accused of backdating stock options to coincide with the lowest possible share price
محاکمه شدن بخاطر معامله سهام کاملا یکجور با پایین ترین قیمت ممکن
simultaneous
موازی بودن

تطابق/مطابقت داشتن، یکسان بودن
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٦)

بپرس