اسم ( noun )
حالات: cognomens, cognomina
مشتقات: cognominal (adj.), cognominally (adv.)
حالات: cognomens, cognomina
مشتقات: cognominal (adj.), cognominally (adv.)
• (1) تعریف: a last name; surname.
- Everyone made fun of Mr. Pickle's cognomen.
[ترجمه سرینا] همه نام خانوادگی آقای خیارشور را مسخره کردند.|
[ترجمه گوگل] همه حرف های آقای پیکل را مسخره کردند[ترجمه ترگمان] همه از cognomen ترشی فروش لذت می بردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: any appellation, esp. a nickname.
• مشابه: name
• مشابه: name