cock


معنی: چخماق تفنگ، الت ذکور
معانی دیگر: خروس، پرنده ی نر (از جنس ماکیان)، کشیدن چخماق (به منظور تیر اندازی)، (کلاه و غیره) کج گذاشتن، کج گذاری، (گوش را) تیز کردن، (چشم ها را) دوختن به، (به سویی) متوجه شدن، (به سویی) چرخاندن، سیخ کردن، (به منظور ضربه زدن - مشت و غیره را) عقب کشیدن، آماده ی زدن کردن، (قدیمی) بانگ خروس، رجوع شود به: cockcrow، سرکرده، پیشوا (به ویژه اگر گستاخ یا مغرور باشد)، شیر سماور، شیر (آب یا گاز)، شیر سوپاپ، (سلاح آتشین) چخماق، (خودمانی) کیر، (قدیمی) خودنمایی کردن، (مثل خروس) جولان دادن، (انگلیس - خودمانی) چرند، دری وری، (در مورد کاه و محصول درو شده و غیره) کپه کردن، انباشته کردن، کپه ی مخروط شکل، کج نهادگی کلاه، گوش ها را تیز وراست کردن، کج نهادن، یک وری کردن

بررسی کلمه

اسم ( noun )
(1) تعریف: the adult male of a chicken or other fowl; rooster.
مترادف: chanticleer, rooster
مشابه: cockerel, drake, gander, gobbler

(2) تعریف: a device like a faucet for regulating the flow of a liquid or gas.
مترادف: faucet, spigot, stopcock, tap, valve
مشابه: handle, knob

(3) تعریف: the position of a gun's firing mechanism when it is ready to fire.

(4) تعریف: the firing mechanism itself; hammer.
مترادف: hammer

(5) تعریف: a weather vane shaped like a rooster.
مترادف: weathercock
مشابه: vane, weather vane

(6) تعریف: (vulgar slang) a penis.
مترادف: dick, pecker, penis, prick
مشابه: genitals, phallus, tool
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: cocks, cocking, cocked
• : تعریف: to set the firing mechanism of (a gun) so that it is ready to fire.
مشابه: set
فعل ناگذر ( intransitive verb )
• : تعریف: to set a gun's firing mechanism so that it is ready to fire, as by pulling back the hammer.
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: cocks, cocking, cocked
• : تعریف: to tilt to one side or turn up, esp. jauntily, alertly, or expectantly.
مترادف: perk up
مشابه: bend, incline, raise, tilt, tip, turn

- He cocked his hat and swaggered.
[ترجمه گوگل] کلاهش را خم کرد و تکان داد
[ترجمه ترگمان] کلاهش را بلند کرد و مغرورانه گفت:
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The deer stopped and cocked its ears.
[ترجمه گوگل] آهو ایستاد و گوش هایش را خم کرد
[ترجمه ترگمان] گوزن ایستاد و گوش هایش را تیز کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل ناگذر ( intransitive verb )
• : تعریف: to stick up or turn up.
مترادف: perk up
مشابه: bend, incline, rise, tilt, tip, turn, twist

- The dog's ears cocked at the noise.
[ترجمه گوگل] گوش های سگ از سر و صدا خم شد
[ترجمه ترگمان] گوش های سگ به صدا در آمد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The man's fists cocked and he was ready to fight.
[ترجمه گوگل] مشت های مرد خم شد و او آماده جنگ شد
[ترجمه ترگمان] مشت هایش را بالا برد و آماده مبارزه شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
اسم ( noun )
• : تعریف: a cone-shaped stack of hay, straw, or the like.
مترادف: haycock, haystack, rick, stack
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: cocks, cocking, cocked
• : تعریف: to stack (hay, straw, or the like) in cone-shaped piles.
مترادف: rick
مشابه: pile, stack

مترادف ها

چخماق تفنگ (اسم)
lock, cock

الت ذکور (اسم)
prick, dick, cock, phallus

تخصصی

[عمران و معماری] شیر سماوری

انگلیسی به انگلیسی

• rooster, any male bird; faucet, spigot; (slang) penis (vulgar)
draw back the hammer of firearm for firing; raise up, stick up; heap, pile up
a cock is an adult male chicken.
if you cock your head or your leg, you lift it sideways.
if you cock something up, you ruin it by doing something wrong; an informal expression which some people find offensive.

پیشنهاد کاربران

گلنگدن تفنگ را کشیدن ( مسلح کردن تفنگ )
قیس. [ ق َ ] ( اِ ) نره. ( منتهی الارب ) .
نضی. [ ن َ ضی ی ] ( ع ص ) نره مرد. ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( منتهی الارب ) . ذَکَر. ( ناظم الاطباء ) . ج ، انضیة.
جمیح. [ ج ُ م َ ] ( ع اِ ) نره. ( منتهی الارب ) .
...
[مشاهده متن کامل]

جرد. [ ج َ ] ( ع ص ، اِ ) جامه کهنه سوده. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) . جامه کهنه ساییده شده یا جامه نیمه کهنه یا نیمدار. ج ، جُرود. ( متن اللغة ) ( از اقرب الموارد ) :
فلاتبعدن تحت الضریحة اعظم
رمیم و اثواب هناک جرود.
کثیر عزة ( از اقرب الموارد ) .
|| فرج و نره. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) . فرج زن و مرد. ( از متن اللغة ) . || سپر. || بقیه مال. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از متن اللغة ) . || گروه سواران که برای جنگ دشمن جداکرده شوند. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) . || جای بی نبات. ( آنندراج ) : مکان جرد؛ جای بی نبات. ( منتهی الارب ) ( قطر المحیط ) . جایگاهی که در آن نبات نباشد. ( از متن اللغة ) . || ( مص ) بی نبات کردن قحط، زمین را. ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ) ( از منتهی الارب ) ( از قطر المحیط ) . || برهنه ساختن از لباس. این معنی اصلی است. ( از متن اللغة ) ( از قطر المحیط ) . || قضیب برهنه کردن. ( یادداشت مؤلف ) . || پوست از چوب کندن. ( از متن اللغة ) ( قطر المحیط ) ( از اقرب الموارد ) . || بی گیاه کردن ملخ زمین را. ( ناظم الاطباء ) ( از تاج المصادر بیهقی ) ( از منتهی الارب ) . || موی از پوست کندن. ( قطر المحیط ) ( اقرب الموارد ) . از پوست موی را دور کردن. || پوست بردن از چیزی به چیزی. ( از منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) . در عربی به معنی پوست کندن. || در عربی به معنی جراحت نمودن. || در عربی برگ از درخت بازکردن باشد. ( برهان ) .
جذمان. [ ج ُ ] ( ع اِ ) نره. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) . ذکر. || بیخ ذکر. ( شرح قاموس ) . بن نره. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) .
اصیلع. [اُ ص َ ل ِ ] ( ع اِ ) ماری است باریک گردن گردسر. ( منتهی الارب ) . نوعی است از مار. ( مهذب الاسماء ) . ماری باریک گردن که سر آن همچون گلوله ای است. ( از قطر المحیط ) . || نره. ( منتهی الارب ) ( از قطر المحیط ) .
ابواصیلع. [ اَ اُ ص َ ل ِ ] ( ع اِ مرکب ) نَره. || ماری باریک گردن و گردسر.
ابوعمیر. [ اَ ع ُ م َ ] ( ع اِ مرکب ) نره. ( منتهی الارب ) . شرم مرد.
الف کوفی. [ اَ ل ِ ف ِ ] ( ترکیب وصفی ) الف کوفیان. حرف الف در خط کوفی. || کنایه از هر چیز خمیده. ( انجمن آرا ) . کنایه از چیز کج ، زیرا الف خط کوفی کج است. ( از غیاث اللغات ) . کنایه از هر چیز کج. ( برهان قاطع ) :
آنچه از آن مال در این صوفی است
میم مطوق الف کوفی است.
نظامی.
رجوع به الف کوفیان شود. || کنایه از قضیب و آلت تناسلی. ( برهان قاطع ) ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ) ( انجمن آرا ) . ذَکَر. ( مؤیدالفضلاء ) . الفیه. الفینه. رجوع به مجموعه مترادفات ص 17 شود.
لکانه. [ ل َ ن َ / ن ِ ] ( اِ ) معرب آن لقانق ، و ظاهراً مصحف نکانه است که نقانق معرب آن است. رجوع به جهودانه در فرهنگ رشیدی شود. لکامه. روده گوسفند به گوشت آگنده و پخته. ( برهان ) . چرغنده. مالکانه. زونج. عصیب. روده گوسفند که به گوشت و جگر پر کرده بپزند. ( جهانگیری ) . سختوبا. ( زمخشری ) :
چو خر بی خبر ز آنی اکنون که آنگه
به مزد دبستان خریدی لکانه.
ناصرخسرو.
از پس دیوی دوان چو کودک لیکن
رود و می است و زلیبیا و لکانه.
ناصرخسرو.
|| و به علاقه مشابهت قضیب را بدان اراده کرده اند. آلت تناسل. ( برهان ) :
من شاعری سلیمم با کودکان رحیمم
زیرا که جعل ایشان دوغی است بالکانه.
طیان.
گر زآنکه لکانه آرزوی است
اینک به میان ران لکانه.
طیان.

عوف. [ ع َ ] ( ع اِ ) نره. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) . شرم مرد. ( از اقرب الموارد ) . ( اِخ ) بتی است. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) .
رمیح. [ رُ م َ ] ( ع اِ ) نره . ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) .
خروس
پرنده نر ( از جنس ماکیان ) ، کج نهادگی کلاه، چخماق تفنگ، مثل خروس جنگیدن، گوش ها را تیز و راست کردن، کج نهادن، یه وری کردن، مسلح کردن، چخماق کشیدن، علوم نظامی: ضربه زدن به چاشنی
ام الخنابس. [ اُم ْ مُل ْ خ ُ ب ِ ] ( ع اِ مرکب ) نره. ( المرصع ) . آلت مرد.
ام الغول. [اُم ْ مُل ْ ] ( ع اِ مرکب ) نره. ( المرصع ) . آلت مرد.
Standard ( 1608 ) : direct me to her bed - chamber. My noble firelock of a flesh pistol. CoL. Follow thy colours my brave worthy, mount up thy standard: so enter and prosper.
bald - headed hermit
He is the cock of the walk
او یکه بزن محله است
او پهلوان سر گذره
meat puppet
بیلک. [ ل َ ] کنایه از آلت تناسل است :
ترکانه بیلکی بتو در دیلمی سپوخت
گوئی مگر که میره باسهل دیگرم.
سوزنی.
trouser snake
Master John Goodfellow
vulgar slang The penis. Primarily heard in UK.
چرخش، چرخاندن
زندگی
گویش تهرانی
عورت:زندگیش پیدا بود!
Willie
Willy
چر. [ چ ُ ] ( اِ ) آلت تناسل را گویند. ( برهان ) . به معنی آلت تناسل است. ( انجمن آرا ) ( آنندراج ) . آلت تناسل باشد. ( جهانگیری ) . نره و آلت تناسل. ( ناظم الاطباء ) . آلت تناسل. ( فرهنگ نظام ) ( شعوری ) . شرم مرد. آلت رجلیت. ایر. ذکر. چل ( در تکلم امروز اصفهان و جندق و بیابانک ) . آلت تناسل اطفال است. مثل چچر. ( از فرهنگ نظام ) :
...
[مشاهده متن کامل]

آنچه دی آن پسر سرکرک چرخور کرد
من ندیدم که در آفاق یکی لمتر کرد.
سنائی.

nature’s scythe ( n. )
the penis
tower dock
father confessor ( n. ) [play on SE ? ref. to popular image of the venal priest]
the penis
ladies’ lollipop ( n. ) =
the penis
man muscle ( n. ) [note love muscle under love n. ]
( US black ) the penis
cock ( n. 1 )
"male of the domestic fowl, "
cock ( n. 2 )
in various mechanical senses, such as "turn - valve of a faucet" ( early 15c. )
cock ( n. 3 )
"penis, " 1610s, but certainly older and suggested in word - play from at least 15c.
...
[مشاهده متن کامل]

cock ( v. )
mid - 12c. , cocken, "to fight; " 1570s, "to swagger; " 1640s as "to raise or draw back the hammer or cock of a gun or pistol as a preliminary to firing. "
swagger با تکبر راه رفتن یا حرف زدن
Instagram: @504_Essential_Word

Cock به معنی آلت تناسلی مونث ( ک*ص )
Dick بهمعنی آلت تنایلی مذکر ( ک*یر )
همونDickکه معنی الت جنسی مرد رو هم میده
cock ( علوم و فنّاوری غذا )
واژه مصوب: خروس بالغ
تعریف: پرندۀ نر بالغ اهلی اخته نشدۀ متعلق به سردۀ ماکیان ( Galus ) و راستۀ ماکیان سانان
cock an eyebrow
ابرو بالا بردن
( بیشتر به نشونه ی طلبکار بودن، حالت عاقل اندر سفیه، منتظر جواب بودن و مشکوک بودن و ایناست و با اون ابرو بالا بردنی که به معنی نمیدونمه فرق داره. )
cock
منابع• https://ell.stackexchange.com/questions/299029/what-does-cock-an-eyebrow-actually-mean
خروس
cock an ear: گوش تیز کردن
کج کردن هم میشه
Cocked his head on one side
dick
هم به معنای خروس
هم به معنای آلت تناسلی ذکور - عذر تقصیر🤦‍♂️
در قدم اول عذر خواهی میکنم. بعد توضیح میدم. در ایران آلت تناسلی مرد رو به خیار، موز یا سوسیس تشبیه میکنن و به اون اسم صداش میزنن. در انگلیسی اونو به لوله تفنگ و شیر سماور ( که همون کلمه cock هست ) تشبیه میکنن. در واقع این کلمه مانند خیار، موز و سوسیس ایرانه. بازم عذر میخوام واسه بی ادبیم.
کیر ( خودمانی )
آدم عوضی
مسلح شدن
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٣٦)

بپرس