clutch

/ˈklət͡ʃ//klʌt͡ʃ/

معنی: چنگال، چنگ، کلاچ، کلاج، وضع دشوار، چنگ زدن، محکم گرفتن
معانی دیگر: قاپیدن، قاپ زدن، (با دست یا چنگ) گرفتن، محکم چسبیدن، دست (در رابطه با گرفتن)، (جمع) نفوذ و قدرت، (عامیانه) سر بزنگاه، هنگام خطر، روز مبادا، (مکانیک) کلاچ، کلاج گرفتن، (در جراثقال و غیره) چنگک، کیف زنانه (بدون دسته یا تسمه) (clutch bag هم می گویند)، لانه ی پر از تخم مرغ (یا تخم پرنده)، کپه ای از تخم (پرنده یا ماکیان)، یک دست (یا دسته ی) جوجه

بررسی کلمه

اسم ( noun )
(1) تعریف: a group of eggs incubated or hatched at the same time.
مشابه: brood, hatch

(2) تعریف: a tightly packed group of people or animals.
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: clutches, clutching, clutched
• : تعریف: to hatch (chickens or other birds).
مشابه: hatch
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: clutches, clutching, clutched
(1) تعریف: to grab with or as if with the hands; seize.
مترادف: grab, grasp, nab, seize, snatch
متضاد: release
مشابه: capture, catch, grip, take

- He clutched his briefcase and stormed out of the house.
[ترجمه گوگل] کیفش را در دست گرفت و از خانه بیرون رفت
[ترجمه ترگمان] کیفش را گرفت و با خشم از خانه بیرون رفت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- She clutched her mother's hand as they entered the hospital.
[ترجمه گوگل] هنگام ورود به بیمارستان دست مادرش را گرفت
[ترجمه ترگمان] وقتی وارد بیمارستان شدند، دست مادرش را گرفت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- He clutched her shoulders and begged her to come with him.
[ترجمه گوگل] شانه هایش را گرفت و التماس کرد که با او بیاید
[ترجمه ترگمان] شانه های خود را گرفت و از او خواهش کرد که همراه او بیاید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to keep in a firm grasp; hold tightly; grip.
مترادف: clasp, grasp, grip
مشابه: clench, hold

- She clutched her son to her, shedding tears of relief at his safe return.
[ترجمه گوگل] او پسرش را در آغوش گرفت و در بازگشت ایمن اشک های آسودگی اشک ریخت
[ترجمه ترگمان] او نیز پسرش را در آغوش گرفت و از بازگشت سالم او اشک ریخت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- He clutched the railing as he leaned over to look down at the river.
[ترجمه پوریا بهداروند] او نرده را محکم گرفت در حالی که خم شد تا نگاهی به پائین به سوی رودخانه بیندازد
|
[ترجمه گوگل] در حالی که خم شد تا به رودخانه نگاه کند، نرده را گرفت
[ترجمه ترگمان] به نرده تکیه داد و خم شد تا به رودخانه نگاه کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The little boy clutched his teddy bear as he was wheeled into surgery.
[ترجمه گوگل] پسر کوچک خرس عروسکی خود را در حالی که او را برای عمل جراحی می بردند، در دست گرفت
[ترجمه ترگمان] پسرک همان طور که به اتاق عمل می آمد، خرس عروسکی او را بغل کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل ناگذر ( intransitive verb )
• : تعریف: to try to seize (usu. fol. by "at").
مترادف: grasp
مشابه: grab, pluck, seize, snatch, tear

- He clutched at a branch as he fell from the tree.
[ترجمه گوگل] وقتی از درخت افتاد به شاخه ای چنگ زد
[ترجمه ترگمان] او شاخه درختی را که از درخت افتاده بود چنگ زد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- She clutches at every opportunity that comes her way.
[ترجمه پوریا بهداروند] او به هر فرصتی که سر راهش می آید چنگ میزند
|
[ترجمه گوگل] او در هر فرصتی که برایش پیش می آید چنگ می زند
[ترجمه ترگمان] از هر فرصتی که سر راهش سبز می شود چنگ می زند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
اسم ( noun )
مشتقات: clutchy (adj.), clutchingly (adv.)
(1) تعریف: a firm grasp or grip.
مترادف: clench, grip
مشابه: bite, clasp, grasp

- He lost his clutch on the gun, and the police officer was able to grab it from him.
[ترجمه سید عباس حسینی] ( قنداق اسلحه ) از دستش در رفت و مامور پلیس توانست آن ( اسلحه ) را از او بگیرد.
|
[ترجمه گوگل] او کلاچ خود را روی اسلحه گم کرد و افسر پلیس توانست آن را از او بگیرد
[ترجمه ترگمان] دستش را روی اسلحه اش گذاشت و افسر پلیس توانست آن را از او بگیرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: (usu. pl.) control or power, esp. of a hostile sort.
مترادف: grasp
مشابه: control, custody, hold, mastery, power

- He was not killed but fell into the clutches of the enemy.
[ترجمه گوگل] او کشته نشد اما در چنگال دشمن افتاد
[ترجمه ترگمان] او کشته نشد بلکه به چنگال دشمن افتاد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- She prayed that her daughter would avoid the devil's clutches.
[ترجمه گوگل] او دعا کرد که دخترش از چنگال شیطان دوری کند
[ترجمه ترگمان] دعا می کرد که دخترش از چنگ شیطان بپرهیزد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: the act of seizing or holding firmly.
مترادف: clasp, grab, grasp, grip, hold, seizure, snatch
مشابه: capture

- His clutch on the handle was tight and unshakable.
[ترجمه گوگل] کلاچش روی دسته محکم و تکان ناپذیر بود
[ترجمه ترگمان] محکم دستگیره را گرفته بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: a mechanical device for engaging and disengaging two shafts or other moving parts of an engine, as in an automobile.

- You have to use the clutch when you change gears.
[ترجمه گوگل] هنگام تعویض دنده باید از کلاچ استفاده کنید
[ترجمه ترگمان] وقتی دنده ها رو عوض می کنی باید از کلاچ استفاده کنی
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(5) تعریف: the lever, pedal, or the like that activates such a device.

- You operate the clutch with your left foot.
[ترجمه سید عباس حسینی] کلاچ رو با پای چپت فشار می دی ( می گیری ) .
|
[ترجمه گوگل] شما کلاچ را با پای چپ خود کار می کنید
[ترجمه ترگمان] تو با پای چپت کار می کنی
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(6) تعریف: a tense, crucial situation.
مترادف: crisis, crunch, pinch
مشابه: emergency

- He always panics in a clutch.
[ترجمه گوگل] او همیشه در یک کلاچ وحشت می کند
[ترجمه ترگمان] همیشه توی یه چنگ وحشت می کنه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. a clutch situation
موقعیت خطیر

2. the firm clutch of his hand
فشار محکم دست او

3. grasp (or clutch or catch) at a straw
به هر دری زدن،تلاش مذبوحانه کردن

4. it is useful in a clutch
هنگام اضطرار به درد می خورد.

5. A drowning man will clutch at a straw.
[ترجمه گوگل]غریق به نی چنگ خواهد زد
[ترجمه ترگمان]یه مرد غرق در حال غرق شدن به یه کاه گیر می کنه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. Careless use of the clutch may damage the gears.
[ترجمه گوگل]استفاده بی دقت از کلاچ ممکن است به دنده آسیب برساند
[ترجمه ترگمان]استفاده از بی دقت از کلاچ ممکن است به دنده ها آسیب برساند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. I staggered and had to clutch at a chair for support.
[ترجمه گوگل]تلوتلو خوردم و مجبور شدم برای حمایت به صندلی بچسبم
[ترجمه ترگمان]تلوتلو خوردم و مجبور شدم برای پشتیبانی به یک صندلی تکیه کنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. She lays a clutch of four eggs on average.
[ترجمه گوگل]او به طور متوسط ​​یک کلاچ چهار تخم می گذارد
[ترجمه ترگمان]او به طور متوسط چهار تخم می گذارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. She released the clutch and the car began to move.
[ترجمه گوگل]کلاچ را رها کرد و ماشین شروع به حرکت کرد
[ترجمه ترگمان]کلاچ را رها کرد و ماشین شروع به حرکت کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. Put your foot on the clutch.
[ترجمه گوگل]پای خود را روی کلاچ قرار دهید
[ترجمه ترگمان]پات رو بذار روی دستت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. He lost his clutch on the rope and fell.
[ترجمه گوگل]کلاچش را روی طناب گم کرد و افتاد
[ترجمه ترگمان]دستش را روی طناب انداخت و افتاد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. His clutch was not tight enough and he fell from the scaffolder.
[ترجمه گوگل]کلاچش به اندازه کافی سفت نشده بود و از روی داربست سقوط کرد
[ترجمه ترگمان]دستش به اندازه کافی محکم نبود و از زمین افتاد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. Laura let out the clutch and pulled slowly away down the drive.
[ترجمه گوگل]لورا کلاچ را رها کرد و به آرامی درایو را کنار کشید
[ترجمه ترگمان]لو را کلاچ را رها کرد و آهسته از اتومبیل بیرون رفت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. I shook myself free of her clutch.
[ترجمه گوگل]خودم را تکان دادم و از چنگ او خلاص شدم
[ترجمه ترگمان]خودم را از چنگ او رها کردم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

چنگال (اسم)
paw, grain, fork, claw, clutch, prong, pitchfork, nail, talon, cleft, rake, nipper

چنگ (اسم)
paw, grapnel, gripe, harp, claw, clutch, grip, lyre, nail, grapple, pad, trombone

کلاچ (اسم)
clutch

کلاج (اسم)
clutch

وضع دشوار (اسم)
clutch, dilemma

چنگ زدن (فعل)
grab, clapperclaw, grasp, catch, harp, claw, clutch

محکم گرفتن (فعل)
clamp, gripe, clutch, clam, grip, clip, hug

تخصصی

[خودرو] تفاوت مشخص بین گیرباکسهای اتوماتیک و دستی (manual) در کلاچ است.کلاچ اتصالی قابل جدا سازیو که رابط انتقال قدرت بین موتور و گیر باکس است.برای حرکت اولیه اتومبیل ابتدا کلاچ گشتاوری را که از موتور میگیرد را به شفت اصلی گیرباکس (که به صورت استاتیک ثابت است) میرساند.همچنین در زمان تعویض دنده ها انتقال نیرو باید قطع شود که کلاچ این کار را انجام میدهد.

انگلیسی به انگلیسی

• tight grip; mechanical device which transmits power from the engine to the gears (in a vehicle); group of chicks; nest with eggs; group of people that is closely packed together
grasp tightly, seize
if you clutch something, you hold it very tightly.
if you are in the clutches of another person, that person has power or control over you; an informal use.
in a car, the clutch is the pedal that you press before you change gear, and the mechanism that it operates.
if you clutch at someone or something, you move your hands quickly in order to hold the person or thing tightly.
if you clutch at something, you desperately attempt to use it for a particular reason, especially as an excuse or in order to solve a problem.

پیشنهاد کاربران

( بازی های ویدیویی/Gaming )
مترادف: Clutching the game / coming in clutch.
حرکت نجات بخش/لحظه ی حیاتی/توانایی عملکرد فوق العاده در موقعیت های پرمخاطره،
Clutch زمانی به کار می رود که یک بازیکن در شرایط سخت یا بحرانی ( مثل زمانی که تنها بازمانده تیم است یا در لحظات آخر مسابقه قرار دارد ) موفق به انجام یک حرکت شگفت انگیز، نجات بخش یا تعیین کننده می شود که نتیجه بازی را تغییر می دهد یا تیمش را به پیروزی می رساند. این اصطلاح معمولاً برای لحظات فشار بالا و تصمیم گیری های سریع و دقیق به کار می رود.
...
[مشاهده متن کامل]

"He pulled off a clutch play and won the round for the team!"
"I was the last player alive, and my clutch kill saved the match. "
"That was such a clutch moment when she defused the bomb with one second left. "

1. گرفتن. محکم گرفتن 2. چسبیدن به 3. بغل کردن 4. چسباندن 5. چنگ زدن به. چنگ انداختن به. در چنگ گرفتن 6. کلاچ گرفتن 7. عمل گرفتن 8. چنگ 9. بغل 10. ( اتومبیل ) کلاچ // 1. جوجه های همزاد 2. دوره ی تخم گزاری 3. دسته. سری.
...
[مشاهده متن کامل]

مثال:
she clutched his arm
او بازویش را محکم گرفت
a clutch of eggs
یک دسته تخم مرغ / یک شانه تخم مرغ
a clutch of awards
یک سری جایزه و پاداش

When something is a clutch, it means it is a critical or crucial moment where a decision or action can make a significant difference. It can also refer to a situation where someone is relying on someone or something for support or assistance.
...
[مشاهده متن کامل]

یک لحظه حیاتی یا حساس است که در آن یک تصمیم یا اقدام می تواند تفاوت قابل توجهی ایجاد کند.
همچنین می تواند به موقعیتی اشاره کند که در آن شخصی برای حمایت یا کمک به کسی یا چیزی متکی است.
مثال؛
I need to make a clutch decision about which college to attend.
In a conversation about a high - pressure situation, someone might say, “It’s a clutch moment, we need to perform our best. ”
A person describing a reliable friend might say, “She’s always there for me in clutch situations. ”

talon: ناخنِ چنگال
clutch: چنگال ( به طور کلی )
تعدادی , گروهی A clutch is also a group of people, animals, or things:
So clutch خیلی نزدیک بود
clutch ( n ) ( klʌtʃ ) =the pedal in a car or other vehicle that you press with your foot so that you can change gear, e. g. Put your foot on the clutch.
clutch
قسمت های مختلف ماشین به انگلیسی:
hood ( American ) / bonnet ( British ) = کاپوت
headlight / headlamp ( British ) = چراغ جلو
taillight / rear light ( British ) = چراغ عقب
front bumper = سپر جلو
...
[مشاهده متن کامل]

rear bumper = سپر عقب
windscreen ( British ) / windshield ( American ) = شیشه جلو
rear window = شیشه عقب
side window = شیشه بغل
windscreen wiper ( British ) / windshield wiper ( American ) = برف پاک کن
roof = سقف
sunroof = پنجره سقفی
roofrack = باربند

trunk ( American ) / boot ( British ) = صندوق عقب
antenna ( American ) / aerial ( British ) = آنتن
tailpipe / exhaust / exhaust pipe = لوله اگزوز
wing ( British ) / fender ( American ) = گلگیر
tire ( American ) / tyre ( British ) = چرخ
hubcap / wheel cover / wheel trim = قالپاق
spare tire / spare tyre = لاستیک زاپاس
chassis = شاسی
number plate ( British ) / license plate ( American ) = پلاک
gas pedal ( American ) / accelerator ( British ) = پدال گاز
brake pedal = پدال ترمز
clutch = کلاچ
emergency brake ( American ) / handbrake ( British ) = ترمز دستی
brake pad = لنت ترمز
wing mirror ( British ) / side - view mirror ( American ) = آینه بغل
rear - view mirror = آینه وسط
steering wheel = فرمان
horn = بوق
ignition = استارت
gear lever ( British ) / gear stick ( British ) / gear shift ( American ) = دسته دنده
instrument panel = صفحه نشانگر آمپر ها
milometer ( British ) / mileometer ( British ) / odometer ( American ) / the clock ( informal ) = کیلومتر شمار
speedometer = سرعت سنج
fuel gauge = آمپر سوخت
tachometer / rev counter = تاکومتر، دور سنج موتور
satnav / sat nav ( satellite navigation ) = مسیریاب، مکان یاب
glove compartment / glove box = جعبه داشبورد
dashboard = داشبورد
seat belt = کمربند ایمنی
door handle = دستگیره در
cooler = کولر
heater = بخاری
air vent = دریچه کولر ( و بخاری )
headrest = پشت سری صندلی
visor = آفتاب گیر
driver's seat = صندلی راننده
passenger seat = صندلی شاگرد
stop light / brake light = چراغ ترمز
reversing light ( British ) / backup light ( American ) = چراغ دنده عقب
turn signal ( American ) / indicator ( British ) / blinker ( informal ) = راهنما
oil filter = فیلتر روغن
air filter = فیلتر هوا
radiator = رادیاتور
fuel tank = باک بنزین
gas cap / filler cap = درپوش باک بنزین
spark plug / sparking plug = شمع
fuel injection system = کاربُراتور
radiator hose = شلنگ رادیاتور
fan belt / serpentine belt / alternator belt = تسمه پروانه، تسمه دینام
timing belt = تسمه تایم
alternator = دینام
cylinder = سیلندر
piston = پیستون
gearbox = گیربکس
coolant = مایع خنک کننده
airbag = کیسه هوا
automatic transmission ( AT ) = دنده اتوماتیک
manual transmission ( MT ) = گیربکس دستی، دنده دستی

clutch ( قطعات و اجزای خودرو )
واژه مصوب: کلاچ
تعریف: سازوکاری برای قطع و وصل کردن ارتباط موتور با جعبه دنده ( gearbox )
یه معنیشم "دوستِ روزهای سخته"! یعنی کسی که توی لحظاتِ بحرانی و مهم به کمکت میان. .

لانه ای پر از تخم که آماده بیرون آمدن هستن.
تو بغل هم فرو رفتن، به هم چسبیدن در رابطه زن و مرد
Perfect, Exactly what is needed
امتیاز گرفتن در لحظات پایانی بازی بسکتبال - کلاچ بازی کردن اصطلاحی برای نگه داشتن توپ و گرفتن امتیاز در ثانیه های پایانی بازی بسکتبال
سفت چیزی رو چسبیدن ( از ترس و اضطراب )
Silent and pale, she clutched ( onto ) her mother's hand.
کلاج ماشین
کیف دستی زنانه
کیف زنونه
تخم ها ( جمع )
قطع و وصل کننده قدرت یا هرچیز دیگری
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٢٠)

بپرس