clumsy

/ˈkləmzi//ˈklʌmzi/

معنی: زمخت، بدترکیب، خام دست، ناازموده
معانی دیگر: دست و پا چلفتی، چلفتی، شلخته، لش، سر به هوا، بد ساخت، بی قواره، ناهنجار، زشت، حاکی از ناشیگری یا بد سلیقگی

بررسی کلمه

صفت ( adjective )
حالات: clumsier, clumsiest
مشتقات: clumsily (adv.), clumsiness (n.)
(1) تعریف: lacking physical grace or coordination; awkward; fumbling.
مترادف: awkward, bumbling, klutzy, ungainly
متضاد: adroit, dexterous, dextrous, graceful
مشابه: all thumbs, bungling, inept, unhandy, unskillful, wooden

- After spilling several drinks on customers, I decided I was too clumsy to be a waiter.
[ترجمه XZ] بعد از اینکه چند بار لباس مشتریا رو کثیف کردم فهمیدم برای خدمتکار بودن خیلی دست و پا چلفتی ام
|
[ترجمه Maryam] بعد از اینکه چندین نوشیدنی روی مشتری ها ریختم متوجه شدم که من برای پیشخدمت بودن خیلی دست و پا چلفتی هستم
|
[ترجمه morty] بعد از "ریختن" چندین نوشیدنی روی مشتری ها، فهمیدم چقدر زیاد برای پیشخدمت شدن دست و پا چیفتی ام
|
[ترجمه Farid] بعد از ریختن چندین نوشیدنی روی مشتریان، به این نتیجه رسیدم که برای گارسون بودن بیش از حد دست و پا چلفتی هستم.
|
[ترجمه گوگل] بعد از ریختن چندین نوشیدنی روی مشتریان، به این نتیجه رسیدم که برای گارسون بودن بیش از حد دست و پا چلفتی هستم
[ترجمه ترگمان] بعد از اینکه چندین نوشیدنی روی مشتری ریخت، تصمیم گرفتم که بیش از حد دست و پا چلفتی باشم که پیشخدمت باشم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Try not to be clumsy with that vase; it's a valuable antique.
[ترجمه گوگل] سعی کنید با آن گلدان دست و پا چلفتی نباشید یک عتیقه با ارزش است
[ترجمه ترگمان] سعی کن با آن گلدان دست و پا چلفتی بازی نکنی؛ این عتیقه با ارزش است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- It was clumsy of me to step on your foot like that! I do apologize!
[ترجمه Farid] بی دقتی من بود که پایت را لگد کردم. عذرخواهی می کنم
|
[ترجمه گوگل] دست و پا چلفتی بود که اینطوری پایت را گذاشتم! من عذر خواهی می کنم!
[ترجمه ترگمان] خیلی دست و پا چلفتی بودم که پای تو روی پای تو گذاشتم! ! من معذرت میخوام
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: difficult to handle or manipulate; awkwardly made; unwieldy.
مترادف: awkward, cumbersome, unwieldy
متضاد: sleek
مشابه: bulky, ponderous, stiff, unhandy, wooden

- It was a challenge to put up that large, clumsy tent.
[ترجمه گوگل] برپا کردن آن چادر بزرگ و دست و پا چلفتی چالش برانگیز بود
[ترجمه ترگمان] این یک مبارزه بود که آن چادر بزرگ و ناشیانه را برپا کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: socially awkward and inept; graceless; unskillful.
مترادف: awkward, crude, graceless, maladroit
متضاد: delicate, graceful
مشابه: boorish, coarse, crass, gauche, ill-conceived, inelegant, inept, tactless, uncouth

- His clumsy attempt at humor was met with puzzled looks.
[ترجمه فریدون] تلاش ناشیانه او در شوخ طبعی با نگاه های متعجب همراه شد.
|
[ترجمه گوگل] تلاش ناشیانه او در شوخ طبعی با نگاه های متعجب مواجه شد
[ترجمه ترگمان] تلاش ناشیانه او به شوخی آمیخته با حیرت و حیرت دیده شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- It was clumsy of me to make such a stupid joke; he probably thinks I'm a fool now.
[ترجمه گوگل] ایجاد چنین شوخی احمقانه ای از نظر من ناشیانه بود او احتمالا فکر می کند که من یک احمق هستم
[ترجمه ترگمان] خیلی ناشیانه بود که چنین شوخی احمقانه ای بکنم؛ او احتمالا فکر می کند که من احمق هستم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. a clumsy design
طرح بد قواره

2. zaynab was a clumsy housemaid
زینب،کلفت دست و پا چلفتی بود.

3. Clumsy birds have to start flying early.
[ترجمه ......] پرندگان نا ازموده باید زودتر پرواز کنند
|
[ترجمه گوگل]پرندگان دست و پا چلفتی باید زود پرواز را شروع کنند
[ترجمه ترگمان]پرندگان Clumsy باید زود پرواز کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. You clumsy oaf that's the second glass you've broken today!
[ترجمه ali.m] تو عجب بچه دست و پا چلفتی هستی که دومین لیوان را امروز شکستی
|
[ترجمه فریدون] ای اوف تو چقدر بچه دست و پا چلفتی. این دومین لیوانی است که امروز شکستی!
|
[ترجمه grace] توئه دست و پا چلفتی اون دومین شیشه ای بو که امروز شکستی
|
[ترجمه گوگل]ای اوف دست و پا چلفتی این دومین لیوانی است که امروز شکستی!
[ترجمه ترگمان]امروز دومین glass که امروز شکست خوردی!
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. Unfortunately, I was still very clumsy behind the wheel of the jeep.
[ترجمه گوگل]متاسفانه هنوز پشت فرمان جیپ خیلی دست و پا چلفتی بودم
[ترجمه ترگمان]متاسفانه، من هنوز پشت فرمان جیپ دست و پا چلفتی بودم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. I felt clumsy, shy and awkward at the party.
[ترجمه گوگل]در مهمانی احساس دست و پا چلفتی، خجالتی و بی دست و پا بودن می کردم
[ترجمه ترگمان]من دست و پا چلفتی بودم، خجالتی و بی دست و پا در مهمانی بودم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. He is so clumsy that he can't even push the small cart ahead.
[ترجمه گوگل]او آنقدر دست و پا چلفتی است که حتی نمی تواند گاری کوچک را جلو ببرد
[ترجمه ترگمان]او آنقدر دست و پا چلفتی است که حتی نمی تواند گاری کوچک را جلو بیندازد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. I can't picture him skiing. He's so clumsy!
[ترجمه مهشید] من نمیتونم تصور کنم اسکی او را - او خیلی دست و پا چلفتی است
|
[ترجمه فریدون] نمی توانم او را در حال اسکی تصور کنم. او خیلی دست و پا چلفت است!
|
[ترجمه گوگل]نمی توانم او را در حال اسکی تصور کنم او خیلی دست و پا چلفتی است!
[ترجمه ترگمان]نمی توانم او را مجسم کنم که دارد اسکی می کند او خیلی دست و پا چلفتی است!
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. Mind that cup, you clumsy oaf!
[ترجمه گوگل]حواسش به این فنجان باشد، ای اوف دست و پا چلفتی!
[ترجمه ترگمان]حواست به اون لیوان باشه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. The procedure is far too clumsy and hit-and-miss.
[ترجمه فریدون] این روش بسیار ناشیانه و بی سابقه است.
|
[ترجمه گوگل]این رویه بسیار ناشیانه و بی‌سابقه است
[ترجمه ترگمان]این روش بسیار دست و پا چلفتی و hit است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. He tried to dance, but he was too clumsy and awkward.
[ترجمه گوگل]سعی کرد برقصد، اما بیش از حد دست و پا چلفتی و بی دست و پا بود
[ترجمه ترگمان]سعی کرد برقصد، اما خیلی ناشیانه و ناشیانه بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. He is clumsy with tools.
[ترجمه فریدون] او برای کار کار کردن با ابزارها بی تجربه است.
|
[ترجمه گوگل]او با ابزار دست و پا چلفتی است
[ترجمه ترگمان]او از ابزار کار دست و پا چلفتی است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. I spilt your coffee. Sorry—that was clumsy of me.
[ترجمه گوگل]قهوه ات را ریختم متاسفم - این از نظر من ناشیانه بود
[ترجمه ترگمان] من قهوه تو رو خالی کردم متاسفم، این دست من نبود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. He's clumsy and untidy but then again he's always willing to help.
[ترجمه گوگل]او دست و پا چلفتی و نامرتب است اما باز هم همیشه مایل به کمک است
[ترجمه ترگمان]او ناشیانه و نامرتب است، اما باز هم مشتاق کمک است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. She was clumsy and uncoordinated as a girl.
[ترجمه گوگل]او به عنوان یک دختر دست و پا چلفتی و ناهماهنگ بود
[ترجمه ترگمان]مانند یک دختر، زشت و uncoordinated بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

زمخت (صفت)
hard, raucous, rough, coarse, gross, rude, tough, incult, rugged, impolite, churlish, blowsy, blowzy, crude, clumsy, heavyset, hoarse, crass

بدترکیب (صفت)
clumsy

خام دست (صفت)
gauche, unskilful, clumsy, unskilled, jackleg, unfledged, heavy-handed

ناازموده (صفت)
simple, ungainly, clumsy, untried

انگلیسی به انگلیسی

• awkward; not graceful, ungainly; poorly made
a clumsy person moves or handles things in an awkward way, often so that they knock things over or break them.
a clumsy remark is tactless and likely to upset people.
a clumsy object is ugly and awkward to use.

پیشنهاد کاربران

1. دست و پا چلفتی 2. ناشی 3. ناشیانه 4. بد قلق. بد دست 5. یغور. بدقواره 6. دست و پاگیر. جاگیر. سنگین 7. بی ظرافت. دهاتی وار. نسنجیده
مثال:
she was terribly clumsy
او بطور وحشتناکی دست و پا چلفتی بود.
...
[مشاهده متن کامل]

a clumsy contraption
یک اسباب ِ دست و پاگیر و جاگیر و سنگین
یک اسباب ِ یغور و بدقواره
a clumsy remark
یک اظهار نظر نسنجیده

شل دست
/ˈ‍klʌmzi/
( comparative clumsier, superlative clumsiest )
1● ( of people and animals ) moving or doing things in a way that is not smooth or steady or careful
ناشی، دست و پا چلفتی، خام دست، ناپخته، بی مهارت، سر به هوا
...
[مشاهده متن کامل]

•I spilt your coffee. Sorry—that was clumsy of me.
•His clumsy fingers couldn't untie the knot.
2● ( of actions and statements ) done without skill or in a way that offends people
ناشیانه، ناپخته
•She made a clumsy attempt to apologize.
3● ( of objects ) difficult to move or use easily; not well designed
( ابزار ) نامناسب، بدقلق؛ ( شکل، ساخت ) بد ترکیب، بدقواره
•a clumsy design
طرح بد قواره
4● ( of processes ) too complicated to understand or use easily
سخت
•The complaints procedure is clumsy and time - consuming.
◇the meeting had been arranged clumsily
گردهمایی به طور ناجوری ترتیب یافته بود.

کاربر A L C Y O N E U S فکر نمی کنید اصطلاح شرم آوری که برای شما جا افتاده و عادی است برای دیگر دوستان شرم آور باشد؟ لطفا ادب را رعایت کنید.
🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
✅ فعل ( verb ) : _
✅️ اسم ( noun ) : clumsiness
✅️ صفت ( adjective ) : clumsy
✅️ قید ( adverb ) : clumsily
به چهره ناخوشایندی که نوجوانان هنگام بلوغ در نظر خودشون پیدا میکنن هم گفته میشه.
واژه ای که
Terrafxrm
پیشنهادداده اند یک توهین و تحقیر جنسیتی است و همچنین خشونت کلامی. وقتش رسیده این تحقیرهای جنسیتی از ادبیات محاوره ی مریض ما حذف شوند. از آبادیس درخواست می کنم به این مورد توجه جدی داشته باشد.
While you're swimming like a clumsy person, be careful so you won't get into a shark's path
به هنگام شنا مثل یه دست وپاچلفتی بپا به مسیر دهن کوسه نیفتی
نامناسب
بدترکیب، زشت
#graceful
دست و پا چلفتی و شرتی کار
ناسنجیده و ناآزموده
سر به هوا
دوست عزیز Dark Light معادلِ فارسیِ پیشنهادیِ شما، در فارسی صرفا برای رانندگی صدق می کند، یا راندن وسیله ای حرکتی، درحالیکه دست و پا چلفتی واژه ی خیلی کلی و عام تری است. ضمنا این دیکشنری همه جور مخاطبی
...
[مشاهده متن کامل]
داره دوست گرامی، بهتره آدم الفاظ رکیک و زننده رو علنی نکنه تا قُبحش بریزه. فکر کن پس فردا بچه ی خودت بیاد این واژه رو بخونه. تحلیل ات خوبه، سوادت خوبه، اما هرسخن جایی و هر نکته مکانی دارد

زمخت
۱. دست و پا چلفتی - بی دست و پا
۲. چغرِ بد بدن - بد دست
۳. ناشیانه - افتضاح - ریدمان و نابسامان

توضیحات واژه نامه:
[also more clumsy; most clumsy]
1 : moving or doing things in a very awkward way and tending to drop or break things
I'm sorry about spilling your wine—that was very clumsy of me.
I have very clumsy hands and tend to drop things.
He is very clumsy. = He is a very clumsy person.
2 : badly or awkwardly made or done
She made a clumsy attempt at a joke.
3 : hard to use : awkward to handle
a clumsy tool
مثال :
Jack: "Pass the that plate please. "
CRASH
"Jack: "Oh you clumsy blind Cunt
یا
When Sara Ashley walked into a parked car everyone laughed and called her clumsy.
ناشیانه
● دست و پا چلفتی ( در مورد انسان )
● لَش و بدساخت ( در مورد وسیله که معمولا بزرگ و سنگین است )
● نابخردانه و ناهنجار ( در مورد گفتار یا عکس العمل )
معادل با idiom زیر :
Like a bull in a china shop
1. ( آدم ) سر به هوا، چلمن، دست و پا چلفتی
2. ( کار یا اظهارنظر ) ناشیانه، ناجور، برخورنده
3. ( شیء ) سنگین و زمخت، بدترکیب و بددست
شخص: دست و پا چلفتی - سر به هوا
وسایل: زمخت - بدترکیب - بدقواره
دست و پا چلفتی - سر به هوا - چلمن
دست و پا چلفتی
ناشی - ضایع - ناجور
بی عرضه
ناشی؛چلمن ( شخص )
خنگ
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٢٦)

بپرس