* ارائه اطلاعات به کسی یا آگاه کردن یا مطلع کردن کسی درباره چیزی.
** آگاه کردن یا روشن کردن کسی درباره یک موضوع یا موقعیت خاص
*** اغلب در زمینه های غیررسمی استفاده می شود تا عمل ارائه اطلاعات ضروری یا مرتبط به کسی را توصیف کند. این اصطلاح می تواند به ویژه در موقعیت هایی که کسی نیاز به سریع در جریان قرار گرفتن در مورد یک موضوع یا آماده شدن برای یک رویداد دارد، مفید باشد.
... [مشاهده متن کامل]
مترادف: Inform, enlighten, brief.
متضاد: Mislead, deceive, withhold information.
مثال؛
Can you clue me up on the details of the project?
She clued him up about the new policy changes.
Before the meeting, the manager clued the team up on the latest developments.
** آگاه کردن یا روشن کردن کسی درباره یک موضوع یا موقعیت خاص
*** اغلب در زمینه های غیررسمی استفاده می شود تا عمل ارائه اطلاعات ضروری یا مرتبط به کسی را توصیف کند. این اصطلاح می تواند به ویژه در موقعیت هایی که کسی نیاز به سریع در جریان قرار گرفتن در مورد یک موضوع یا آماده شدن برای یک رویداد دارد، مفید باشد.
... [مشاهده متن کامل]
مترادف: Inform, enlighten, brief.
متضاد: Mislead, deceive, withhold information.
مثال؛
سررشته داشتن در موضوعی
اطلاع دقیق داشتن
اطلاع دقیق داشتن
اطلاع دادن
= clue in
به نقل از: the free dictionary
Give someone guiding information
مثال:
it's time someone clued us in on what's happening
I hope they clue us up soon
توضیح بیشتر:
This expression, which uses the verb clue in the sense of "inform, " is sometimes put simply as clue ( as in I'll clue you - this isn't going to work )
... [مشاهده متن کامل]
آگاهانیدن
اطلاع دادن
خبر دادن
مثال:
توضیح بیشتر:
... [مشاهده متن کامل]
آگاهانیدن
اطلاع دادن
خبر دادن