فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: cloys, cloying, cloyed
حالات: cloys, cloying, cloyed
• : تعریف: to oversupply with something sweet or pleasant so that the experience of these things becomes sickening or wearisome.
• متضاد: whet
• مشابه: bore, disgust, exhaust, glut, nauseate, sate, satiate, saturate, sicken, surfeit, tire, weary
• متضاد: whet
• مشابه: bore, disgust, exhaust, glut, nauseate, sate, satiate, saturate, sicken, surfeit, tire, weary
- We were dazzled by the immense size of the ice cream sundaes, but the sweetness eventually cloyed us.
[ترجمه گوگل] ما از بزرگی بستنی های بستنی خیره شده بودیم، اما شیرینی آن در نهایت ما را آزار داد
[ترجمه ترگمان] ما از آن بستنی بزرگ بستنی حیرت کرده بودیم، اما این شیرینی بالاخره ما را به هم زد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] ما از آن بستنی بزرگ بستنی حیرت کرده بودیم، اما این شیرینی بالاخره ما را به هم زد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل ناگذر ( intransitive verb )
مشتقات: cloyingly (adv.), cloyingness (n.)
مشتقات: cloyingly (adv.), cloyingness (n.)
• : تعریف: to become sickening or wearisome by being excessively sweet or pleasant.
• مشابه: numb, pall, sicken
• مشابه: numb, pall, sicken
- Too much of any pleasant thing, even spending time with amiable friends, can eventually cloy.
[ترجمه گوگل] زیاده روی از هر چیز خوشایند، حتی گذراندن وقت با دوستان صمیمانه، در نهایت می تواند باعث شود
[ترجمه ترگمان] خیلی از چیزهای مطبوع، حتی گذراندن وقت با دوستان دوست داشتنی، در نهایت می تواند به پایان برسد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] خیلی از چیزهای مطبوع، حتی گذراندن وقت با دوستان دوست داشتنی، در نهایت می تواند به پایان برسد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید