cloy

/ˌklɔɪ//kloɪ/

معنی: بی رغبت کردن، بی میل شدن، سیر کردن
معانی دیگر: (در اثر زیادی خوراک یا شیرینی آن) زده شدن، زده کردن، از رغبت افتادن یا انداختن، بیزار شدن یا کردن، دلزده کردن یا شدن

بررسی کلمه

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: cloys, cloying, cloyed
• : تعریف: to oversupply with something sweet or pleasant so that the experience of these things becomes sickening or wearisome.
متضاد: whet
مشابه: bore, disgust, exhaust, glut, nauseate, sate, satiate, saturate, sicken, surfeit, tire, weary

- We were dazzled by the immense size of the ice cream sundaes, but the sweetness eventually cloyed us.
[ترجمه گوگل] ما از بزرگی بستنی های بستنی خیره شده بودیم، اما شیرینی آن در نهایت ما را آزار داد
[ترجمه ترگمان] ما از آن بستنی بزرگ بستنی حیرت کرده بودیم، اما این شیرینی بالاخره ما را به هم زد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل ناگذر ( intransitive verb )
مشتقات: cloyingly (adv.), cloyingness (n.)
• : تعریف: to become sickening or wearisome by being excessively sweet or pleasant.
مشابه: numb, pall, sicken

- Too much of any pleasant thing, even spending time with amiable friends, can eventually cloy.
[ترجمه گوگل] زیاده روی از هر چیز خوشایند، حتی گذراندن وقت با دوستان صمیمانه، در نهایت می تواند باعث شود
[ترجمه ترگمان] خیلی از چیزهای مطبوع، حتی گذراندن وقت با دوستان دوست داشتنی، در نهایت می تواند به پایان برسد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. She cloyed her appetite with rich food.
[ترجمه گوگل]او اشتهای خود را با غذای غنی بسته کرد
[ترجمه ترگمان]او اشتهایش را با غذاهای پول دار از دست داده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

2. Too much sweet food cloys the palate.
[ترجمه گوگل]غذاهای شیرین بیش از حد کام را می پوشاند
[ترجمه ترگمان]غذای شیرین خیلی شیرین است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

3. The pleasures of idleness soon cloy.
[ترجمه گوگل]لذت بطالت به زودی از بین می رود
[ترجمه ترگمان]تنبلی تنبلی خیلی زود برطرف می شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. His acting was passionate, but never cloying or sentimental.
[ترجمه گوگل]بازیگری او پرشور بود، اما هرگز خنده دار و احساساتی نبود
[ترجمه ترگمان]رفتارش احساساتی بود، اما نه احساساتی و نه احساساتی
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. She criticized the cloying sentimentality of the film.
[ترجمه گوگل]او از احساساتی بودن فیلم انتقاد کرد
[ترجمه ترگمان]او از حساسیت شدید این فیلم انتقاد کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. Her sweet submissive smile began to cloy after a while.
[ترجمه گوگل]لبخند مطیع و شیرین او پس از مدتی شروع به محو شدن کرد
[ترجمه ترگمان]بعد از مدتی لبخند دلنشین او به این سو و آن سو رفت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. Her cheap, cloying scent enveloped him.
[ترجمه گوگل]رایحه ی ارزان و ملال آور او او را فراگرفت
[ترجمه ترگمان]عطر cheap او را در خود پیچیده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. Always so polite with the Archbishop, a fawning, cloying, false man. As lazy as any Negro.
[ترجمه گوگل]همیشه با اسقف اعظم بسیار مؤدب، مردی حنایی، اخمو و دروغگو مثل هر سیاه پوستی تنبل
[ترجمه ترگمان]همیشه با اسقف اعظم مودب بود، a و false مثل هر سیاه پوست تنبل
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. This cloying commercial clamour had the New Zealand public wound up.
[ترجمه گوگل]این غوغای تجاری مزخرف باعث شد تا افکار عمومی نیوزلند منهدم شود
[ترجمه ترگمان]این جنجال و هیاهو، موجب زخمی شدن مردم نیوزیلند شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. Cloying speech or sentiment.
[ترجمه گوگل]گفتار یا احساسات مبهم
[ترجمه ترگمان]سخن گفتن یا احساسات
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. I got up, thick-headed, with a cloying mouth.
[ترجمه گوگل]با کله کلفتی با دهن ژولیده بلند شدم
[ترجمه ترگمان]بلند شدم، سرم کلفت بود، با دهانی پر از درد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. They did not tread lightly in the cloying mud, and deserved victory for a greater variety and directness in attack.
[ترجمه گوگل]آن‌ها در گل و لای غم‌انگیز پا نمی‌رفتند و به دلیل تنوع و صراحت بیشتر در حمله مستحق پیروزی بودند
[ترجمه ترگمان]آن ها به نرمی در گل ولای می لغزیدند و سزاوار پیروزی برای تنوع و directness بیشتر در حمله بودند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. Will it ever cloy, this odd diversity of misery and joy?
[ترجمه گوگل]آیا هرگز این تنوع عجیب بدبختی و شادی را آزار خواهد داد؟
[ترجمه ترگمان]آیا این اختلاف عجیب و غریب، این اختلاف عجیب و غریب؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. Chocolates start to cloy if you eat too many.
[ترجمه گوگل]اگر زیاد بخورید شکلات ها شروع به پوس شدن می کنند
[ترجمه ترگمان]اگر زیاد غذا بخوری، آب نبات شروع می شود به cloy
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

بی رغبت کردن (فعل)
disincline, cloy

بی میل شدن (فعل)
cloy, disaffect

سیر کردن (فعل)
satiate, feed, fill, go, move, travel, walk, tour, sate, glut, rotate, revolve, cloy, roam, give to eat, saturate

انگلیسی به انگلیسی

• cause to feel satiated or gorged; fatten oneself, gorge oneself

پیشنهاد کاربران

🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
✅ فعل ( verb ) : cloy
✅️ اسم ( noun ) : _
✅️ صفت ( adjective ) : cloying
✅️ قید ( adverb ) : cloyingly

بپرس