cloth

/ˈklɒθ//klɒθ/

معنی: پارچه، قماش
معانی دیگر: منسوج، (در ترکیب) ساخته شده از پارچه، پارچه ای

بررسی کلمه

اسم ( noun )
(1) تعریف: material woven of spun threads of cotton, wool, nylon, or the like; fabric.
مترادف: fabric, material, textile
مشابه: canvas, coating, dry goods, muslin, piece goods, rag, sailcloth, tissue, yard goods

(2) تعریف: a piece of such material, as used for a specified purpose.
مترادف: rag
مشابه: swatch

- a dust cloth
[ترجمه گوگل] یک پارچه گرد و غبار
[ترجمه ترگمان] یک سفره گرد و غبار،
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: the profession of the clergy (prec. by the).
مترادف: clergy, priesthood, pulpit
مشابه: holy orders, ministry

جمله های نمونه

1. cloth lined the trunk
درون چمدان بزرگ پارچه پوش شده بود.

2. cloth of loose texture
پارچه ی شل بافت

3. cloth that spots in rain
پارچه ای که در باران لک می شود

4. cloth that wrinkles easily
پارچه ای که زود چروک می شود

5. cloth with a loose texture
پارچه شل بافت

6. cloth with a twilled texture
پارچه ی دارای بافت جناغی

7. a cloth of english weave
پارچه ی بافت انگلیس

8. black cloth shot with silver thread
پارچه ی سیاه با تارهای سیمین

9. coarse cloth
پارچه ی زبر

10. corded cloth
پارچه ای شیاردار

11. delicate cloth
پارچه ی نرم و نازک

12. diaphanous cloth
پارچه ی تن نما

13. figured cloth
پارچه ی طرح دار

14. fine cloth
پارچه ی ظریف

15. metallic cloth
پارچه ی زرق و برق دار

16. plain cloth
پارچه ی ساده

17. printed cloth
پارچه ی قلمکار

18. rough cloth
پارچه ی زبر

19. scratchy cloth
پارچه ی پوست خراش

20. shredded cloth
پارچه ی پاره پاره شده

21. the cloth is patterned with flowers
پارچه نقش گل و بته دارد.

22. this cloth doesn't wash well
این پارچه خوب شسته نمی شود.

23. this cloth is sold by the piece
این پارچه را قواره ای می فروشند.

24. white cloth shows dirt
پارچه ی سفید چرک تاب است.

25. woolen cloth
پارچه ی پشمی

26. woolly cloth
پارچه ی کرک دار

27. the cloth
1- جامه ی روحانیت،کسوت کشیش،عبا و عمامه

28. a black cloth was draped over the coffin
روی تابوت پارچه ی سیاه انداخته بودند.

29. a cotton cloth of fine fabric
پارچه ی پنبه ای ریزبافت

30. a furry cloth
پارچه ی خز مانند

31. starch stiffens cloth
آهار پارچه را سفت می کند.

32. to smooth cloth with an iron
پارچه را با اطو بی چین و چروک کردن

33. to weave cloth out of wool
از پشم پارچه بافتن

34. varieties of cloth
انواع پارچه ها

35. in sack cloth and ashes
در سوگواری یا ندامت عمیق

36. a bolt of cloth
یک توپ پارچه

37. a length of cloth
یک قواره پارچه

38. a roll of cloth
یک توپ پارچه

39. a square of cloth
یک تخته پارچه

40. a strip of cloth
یک تکه پارچه

41. he wore the cloth with pride
او با سر بلندی لباس کشیشی را می پوشید.

42. she passed the cloth over the top of the table
پارچه را روی سطح فوقانی میز کشید.

43. three thicknesses of cloth
سه لایه پارچه

44. two widths of cloth
دو قواره پارچه

45. a man of the cloth
کشیش،معمم

46. a sample of the cloth i want to buy
مسطوره ی پارچه ای که می خواهم بخرم

47. if you wash this cloth in hot water it will bleed
اگر این پارچه را در آب داغ بشویی رنگ پس خواهد داد.

48. the color of this cloth looks lighter in daylight
رنگ این پارچه در روشنایی روشن تر به نظر می رسد.

49. the machine snarled the cloth up
پارچه در ماشین گیر کرد.

50. the right side of cloth
روی پارچه

51. the wrong side of cloth
پشت پارچه

52. what stuff is this cloth made of?
این پارچه از چه ماده ای است ؟

53. he determines the quality of cloth by feeling it
او مرغوبیت پارچه را با دست مالیدن،به آن معلوم می کند.

54. make a snip in the cloth here
پارچه را در اینجا چاک بده.

55. put the pattern on the cloth and cut the cloth!
الگو را روی پارچه بگذار و پارچه را ببر!

56. the velvety touch of this cloth
پرماس (یا نرمی) مخمل مانند این پارچه

57. to match a piece of cloth
همانند یک تکه پارچه را پیداکردن

58. she polished the table with a cloth
میز را با پارچه برق انداخت.

59. to test the feel of the cloth
(با دست مالی) نرمی و زبری پارچه را سنجیدن

60. cut your coat according to your cloth
پای خود را از گلیم خود فراتر نگذار

61. give the table a wipe with this cloth
با این پارچه میز را پاک کن.

62. the fabrication of paper out of used cloth
فروری (تولید) کاغذ از پارچه ی مستعمل

63. to sift crushed watermelon through a nylon cloth
هندوانه ی خرد کرده را با پارچه ی نایلونی صافی کردن

64. a shirt collar that has three plies of cloth
یقه ی پیراهن که از سه لایه پارچه درست شده است

65. a special pump sucks the moisture from the cloth
تلمبه ویژه رطوبت پارچه را می کشد.

66. as she had no scissors, she ripped the cloth in half
چون قیچی نداشت پارچه را از وسط جر داد.

67. i shut the hole with a piece of cloth
سوراخ را با یک تکه پارچه مسدود کردم.

68. she dusted the table with one flirt of the cloth
با یک تکان پارچه میز را گردگیری کرد.

69. they stretched him in the coffin and pulled a cloth over him
او را در تابوت دراز به دراز خواباندند و یک پارچه رویش کشیدند.

مترادف ها

پارچه (اسم)
stuff, lot, piece, cloth, fabric, textile, tissue

قماش (اسم)
cloth, fabric

تخصصی

[سینما] پرده محاط
[نساجی] پارچه - لباس
[پلیمر] پارچه، بافته خیلی ریز الیاف شیشه

انگلیسی به انگلیسی

• fabric, material (woven of wool, cotton, etc.); rag, duster
cloth is fabric which is made by weaving, knitting, or some other similar process.
a cloth is a piece of cloth used for a particular purpose, such as cleaning.

پیشنهاد کاربران

1. پارچه. 2. کهنه. دستمال 3. جامه روحانیت. کسوت روحانیت 4. پارچه ای
مثال:
a maker of cloth
یک سازنده پارچه
a cloth to wipe the table
یک کهنه و دستمال برای پاک کردن میز.
a gentleman of the cloth
یک آدم محترم در کسوت روحانیت
🔊 دوستان در تلفظ clothes و cloth دقت کنین. clothes در واقع به سادگی مثل close تلفظ میشه اما cloth مثل {کلاس} خونده میشه.
Clean the windows with a piece of cloth.
پارچه، دستمال
معنای رومیزی هم میده
دستمال آشپزخانه
لباس
دستمال ؛
پارچه ابریشمی
پوشش روی کیف و کفش
مثلا میگه این کیف silver - colored cloth هست. . . یعنی یه پوشش نقره ای روش هست

بپرس