فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: closes, closing, closed
حالات: closes, closing, closed
• (1) تعریف: to stop up; shut.
• مترادف: shut, stop
• متضاد: open
• مشابه: bolt, confine, coop, enclose, fill, latch, lock, occlude, padlock, pen, seal, wall
• مترادف: shut, stop
• متضاد: open
• مشابه: bolt, confine, coop, enclose, fill, latch, lock, occlude, padlock, pen, seal, wall
- Close the door; you're letting the cold air in.
[ترجمه علی] در را ببند. تو درحال اجازه دادن به ورود هوای سرد هستی|
[ترجمه me] در را ببند . تو باعث ورود هوای سرد میشوی|
[ترجمه غزل] در را ببند. داری هوا سرد رو میاری تو|
[ترجمه آیسا] در رو ببند . داره هوای سرد می آد داخل.|
[ترجمه V] در را ببند؛ تو میزاری هوای سرد بیاد داخل|
[ترجمه گوگل] در را ببند؛ تو به هوای سرد اجازه می دهی وارد شود[ترجمه ترگمان] در را ببند؛ به هوای سرد وارد می شوی
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: to obstruct; block.
• مترادف: block, choke, obstruct, occlude, seal, stop, stop up
• متضاد: open, unclose
• مشابه: bar, barricade, blockade, clog, jam, plug
• مترادف: block, choke, obstruct, occlude, seal, stop, stop up
• متضاد: open, unclose
• مشابه: bar, barricade, blockade, clog, jam, plug
- The police closed the street because of an accident.
[ترجمه Bahar] پلیس این خیابان را به دلیل تصادف تعطیل کرد|
[ترجمه گوگل] پلیس به دلیل تصادف خیابان را بست[ترجمه ترگمان] پلیس این خیابان را به دلیل تصادف تعطیل کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: to end; finish.
• مترادف: conclude, end, finish, terminate, wind up
• متضاد: begin, open
• مشابه: adjourn, climax, complete, culminate
• مترادف: conclude, end, finish, terminate, wind up
• متضاد: begin, open
• مشابه: adjourn, climax, complete, culminate
- She closed her speech with a funny story.
[ترجمه عبدالفرید] سخنانش رابا یک داستان خنده دار به پایان رساند|
[ترجمه گوگل] او سخنرانی خود را با یک داستان خنده دار پایان داد[ترجمه ترگمان] سخنانش را با یک داستان خنده دار بست
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (4) تعریف: to draw together; join.
• متضاد: open
• مشابه: attach, bind, connect, couple, fuse, join, link, unite
• متضاد: open
• مشابه: attach, bind, connect, couple, fuse, join, link, unite
- Close the drapes.
[ترجمه گوگل] پرده ها را ببندید
[ترجمه ترگمان] پرده ها را ببندید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] پرده ها را ببندید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (5) تعریف: to make unavailable for business (sometimes fol. by "up").
• مترادف: shut, shut down
• متضاد: open
• مترادف: shut, shut down
• متضاد: open
- I closed the shop early last night.
[ترجمه گوگل] دیشب مغازه را زود بستم
[ترجمه ترگمان] دیشب زود مغازه رو بستم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] دیشب زود مغازه رو بستم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The employees leave at nine, but the manager stays later to close up the store.
[ترجمه BTCC] کارکنان ساعت ۹ فروشگاه را ترک می کنند اما مدیر کمی بعد می آید تا فروشگاه را ببندد.|
[ترجمه گوگل] کارمندان ساعت 9 می روند، اما مدیر بعداً می ماند تا فروشگاه را ببندد[ترجمه ترگمان] کارکنان ساعت نه مرخصی می گیرند، اما مدیر کمی بعد به فروشگاه نزدیک می شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (6) تعریف: to successfully conclude.
• مترادف: clinch
• متضاد: defer
• مشابه: complete, conclude, decide
• مترادف: clinch
• متضاد: defer
• مشابه: complete, conclude, decide
- We closed the construction agreement this morning.
[ترجمه گوگل] امروز صبح قرارداد ساخت و ساز را بستیم
[ترجمه ترگمان] ما امروز صبح قرارداد ساخت را بستیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] ما امروز صبح قرارداد ساخت را بستیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (7) تعریف: to make (one's mind) unreceptive.
• متضاد: open
• مشابه: confine, curb, limit, narrow, restrict, shut
• متضاد: open
• مشابه: confine, curb, limit, narrow, restrict, shut
- Please don't close your mind to what I'm saying.
[ترجمه عبدالفرید] لطفا به حرفهای من ذهن خودتو محدودنکن|
[ترجمه گوگل] لطفا ذهن خود را در مورد آنچه من می گویم نبندید[ترجمه ترگمان] لطفا به حرف های من توجه نکن
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل ناگذر ( intransitive verb )
عبارات: close in on
عبارات: close in on
• (1) تعریف: to become closed or shut.
• مترادف: shut
• متضاد: open
• مشابه: fold
• مترادف: shut
• متضاد: open
• مشابه: fold
- The doors closed before we could get into the elevator.
[ترجمه رضا] قبل از اینکه به آسانسور برسیم درها بسته بود|
[ترجمه گوگل] قبل از اینکه بتوانیم وارد آسانسور شویم درها بسته شد[ترجمه ترگمان] قبل از اینکه به آسانسور برسیم درها بسته شدند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: to end.
• مترادف: conclude, end, finish, stop, terminate, wind up
• متضاد: open
• مشابه: adjourn, cease, halt, round
• مترادف: conclude, end, finish, stop, terminate, wind up
• متضاد: open
• مشابه: adjourn, cease, halt, round
- The show ran for years on Broadway, but it will close tomorrow.
[ترجمه گوگل] این نمایش سال ها در برادوی اجرا شد، اما فردا تعطیل می شود
[ترجمه ترگمان] نمایش برای سال ها تو برادوی شروع شد اما فردا تعطیل میشه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] نمایش برای سال ها تو برادوی شروع شد اما فردا تعطیل میشه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: to cease operation; become unavailable for business.
• مترادف: shut down
• متضاد: open
• مشابه: adjourn, stop
• مترادف: shut down
• متضاد: open
• مشابه: adjourn, stop
- We'd better hurry if we want to get to the bank before it closes.
[ترجمه گوگل] اگر بخواهیم قبل از بسته شدن بانک به بانک برسیم، بهتر است عجله کنیم
[ترجمه ترگمان] بهتره عجله کنیم اگه بخوایم قبل از بسته شدن به بانک برسیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] بهتره عجله کنیم اگه بخوایم قبل از بسته شدن به بانک برسیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The building was torn down two years after the factory closed.
[ترجمه گوگل] این ساختمان دو سال پس از تعطیلی کارخانه تخریب شد
[ترجمه ترگمان] این ساختمان دو سال پس از بسته شدن کارخانه متلاشی شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] این ساختمان دو سال پس از بسته شدن کارخانه متلاشی شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (4) تعریف: to surround; encircle (fol. by "around").
• مترادف: encircle, surround
• مشابه: converge on
• مترادف: encircle, surround
• مشابه: converge on
- Enemy troops closed around our forces.
[ترجمه عبدالفرید] نیروهای دشمن، قوای ما را محاصره کردند|
[ترجمه گوگل] نیروهای دشمن اطراف نیروهای ما را بستند[ترجمه ترگمان] نیروهای دشمن در اطراف نیروهای ما بسته شده اند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (5) تعریف: to conclude the details of a real estate purchase.
• مشابه: agree, settle
• مشابه: agree, settle
- The current owners of the building wish to close as soon as possible.
[ترجمه گوگل] صاحبان فعلی ساختمان آرزو دارند هر چه زودتر تعطیل شوند
[ترجمه ترگمان] صاحبان فعلی ساختمان می خواهند هرچه زودتر نزدیک شوند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] صاحبان فعلی ساختمان می خواهند هرچه زودتر نزدیک شوند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- When will you be closing on your new house?
[ترجمه اصغر عابدی] چه زمانی خانه جدیدتان را تمام میکنید|
[ترجمه گوگل] چه زمانی خانه جدید خود را می بندید؟[ترجمه ترگمان] کی می خوای به خونه جدیدت نزدیک بشی؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (6) تعریف: to come near to something or someone, as during a chase or race (usu. fol. by "in").
• مترادف: gain on
• متضاد: lag
• مشابه: approach, draw near, near
• مترادف: gain on
• متضاد: lag
• مشابه: approach, draw near, near
- The jockey could tell that the other horse was closing in fast.
[ترجمه گوگل] جوکی می توانست بگوید که اسب دیگر به سرعت در حال نزدیک شدن است
[ترجمه ترگمان] اسب به سرعت می توانست بگوید که اسب دیگر دارد به سرعت بسته می شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] اسب به سرعت می توانست بگوید که اسب دیگر دارد به سرعت بسته می شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- He panicked when he heard the police were closing in.
[ترجمه گوگل] وقتی شنید پلیس در حال نزدیک شدن است وحشت کرد
[ترجمه ترگمان] وقتی شنید پلیس داره نزدیک میشه وحشت زده شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] وقتی شنید پلیس داره نزدیک میشه وحشت زده شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
صفت ( adjective )
حالات: closer, closest
حالات: closer, closest
• (1) تعریف: near in space or time.
• مترادف: imminent, near, proximate
• متضاد: distant, far, remote
• مشابه: adjacent, approximate, contiguous, convenient, forthcoming, immediate, impending, neighbor, neighboring, on hand
• مترادف: imminent, near, proximate
• متضاد: distant, far, remote
• مشابه: adjacent, approximate, contiguous, convenient, forthcoming, immediate, impending, neighbor, neighboring, on hand
- close to the end
• (2) تعریف: near in kinship or association.
• مترادف: familiar, intimate, tight
• متضاد: distant, remote
• مشابه: approximate, bosom, chummy, dear, fast, immediate, inseparable, loving, near, special, tightknit
• مترادف: familiar, intimate, tight
• متضاد: distant, remote
• مشابه: approximate, bosom, chummy, dear, fast, immediate, inseparable, loving, near, special, tightknit
- my closest relative
[ترجمه گوگل] نزدیکترین خویشاوند من
[ترجمه ترگمان] نزدیک ترین فامیل من
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] نزدیک ترین فامیل من
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: tight, confining, or shut in.
• مترادف: confining, cramped, tight
• متضاد: roomy, spacious
• مشابه: binding, compact, congested, crowded, limiting, narrow
• مترادف: confining, cramped, tight
• متضاد: roomy, spacious
• مشابه: binding, compact, congested, crowded, limiting, narrow
- close quarters
• (4) تعریف: narrow, as of a decision.
• مترادف: narrow, neck and neck, nip and tuck, tight
• متضاد: one-sided
• مشابه: near
• مترادف: narrow, neck and neck, nip and tuck, tight
• متضاد: one-sided
• مشابه: near
- It was close, but he finally won.
[ترجمه گوگل] نزدیک بود اما بالاخره پیروز شد
[ترجمه ترگمان] نزدیک بود، اما بالاخره برنده شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] نزدیک بود، اما بالاخره برنده شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (5) تعریف: tightly knit or bound together.
• مترادف: dense, thick, tight, tightknit
• متضاد: loose
• مشابه: compact, solid
• مترادف: dense, thick, tight, tightknit
• متضاد: loose
• مشابه: compact, solid
- a close weave
[ترجمه اصغر عابدی] یک بافت ریز|
[ترجمه گوگل] یک بافت نزدیک[ترجمه ترگمان] و در حالی که بافت بسیار بزرگی در دست داشت،
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (6) تعریف: nearly alike or nearly even.
• مترادف: akin, alike, approximate, like, near, similar
• متضاد: different, uneven
• مترادف: akin, alike, approximate, like, near, similar
• متضاد: different, uneven
- a close score
• (7) تعریف: careful, precise, or searching.
• مترادف: accurate, careful, conscientious, faithful, minute, narrow, rigorous, searching, strict
• متضاد: casual
• مشابه: alert, concentrated, exact, focused, intent, intimate, literal, near, precise, scrupulous, thorough, true, watchful
• مترادف: accurate, careful, conscientious, faithful, minute, narrow, rigorous, searching, strict
• متضاد: casual
• مشابه: alert, concentrated, exact, focused, intent, intimate, literal, near, precise, scrupulous, thorough, true, watchful
- Pay close attention.
- I gave the essay a close reading.
[ترجمه گوگل] من انشا را از نزدیک خواندم
[ترجمه ترگمان] مقاله را به دقت مطالعه کردم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] مقاله را به دقت مطالعه کردم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (8) تعریف: stuffy or stifling, as the quality of the air.
• مترادف: muggy, stagnant, stuffy
• متضاد: airy, fresh
• مترادف: muggy, stagnant, stuffy
• متضاد: airy, fresh
- hot, close weather
[ترجمه Never Mine] هوای خفه و گرفته، داغ|
[ترجمه گوگل] هوای گرم و نزدیک[ترجمه ترگمان] هوای گرم و نزدیک
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- It was too close in the bedroom to sleep.
[ترجمه Eli] هوای اتاق خواب برای خوابیدن بسیار خفه بود|
[ترجمه گوگل] در اتاق خواب خیلی نزدیک بود که نمی توانست بخوابد[ترجمه ترگمان] خیلی نزدیک اتاق خواب بود که بخوابد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
قید ( adverb )
حالات: closer, closest
حالات: closer, closest
• : تعریف: in a close manner; near.
• مترادف: near, nearby
• متضاد: far
• مشابه: next, nigh
• مترادف: near, nearby
• متضاد: far
• مشابه: next, nigh
- The comet passed very close to the earth.
[ترجمه گوگل] این دنباله دار از نزدیکی زمین عبور کرد
[ترجمه ترگمان] ستاره دنباله دار بسیار به زمین نزدیک شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] ستاره دنباله دار بسیار به زمین نزدیک شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
اسم ( noun )
مشتقات: closed (adj.), closing (adj.), closely (adv.), closeness (n.)
مشتقات: closed (adj.), closing (adj.), closely (adv.), closeness (n.)
• (1) تعریف: the act of closing.
• مترادف: closure
• مترادف: closure
• (2) تعریف: an end; conclusion.
• مترادف: closure, conclusion, end, finish, termination
• متضاد: beginning, opening, outset, prologue
• مشابه: coda, completion, evening, finale, windup
• مترادف: closure, conclusion, end, finish, termination
• متضاد: beginning, opening, outset, prologue
• مشابه: coda, completion, evening, finale, windup
- the close of the day