clock

/klɑːk//klɒk/

معنی: زمان سنج، ساعت، تپش زمان سنجی، سنجیدن باساعت
معانی دیگر: ساعت (ساعت دیواری یا طاقچه ای - ساعت مچی یا جیبی را می گویند:watch ) گاه سنج، گاهشمار، هر دستگاه سنجش عقربه دار یا شماره انداز، شمارگر (کیلومتر شمار و سرعت نما و غیره)، زمان سنجی کردن، گاه سنجی کردن (با ساعت ثانیه شمار و ایست دار)، (در مسابقات و غیره) وقت نگاه داشتن، رجوع شود به: time clock، (فاصله یا میزان کار انجام شده و غیره را)، با شمارگر یا گاه سنج حساب کردن، گلدوزی یا تزیین روی جوراب (روی قوزک درونی پا)، ساعت دیواری

بررسی کلمه

اسم ( noun )
عبارات: around the clock
• : تعریف: a mechanical or electric device, other than a watch, for measuring or indicating time.
مترادف: timekeeper, timepiece
مشابه: chronometer, time clock
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: clocks, clocking, clocked
• : تعریف: to measure the time or speed of, using a clock or watch.
مترادف: time
مشابه: measure

- We clocked the horse at thirty miles per hour.
[ترجمه F.a.t.e.m.e] ما اسب را با سرعت ۳۰ مایل در ساعت تنظیم کردیم
|
[ترجمه گوگل] ما اسب را با سرعت 30 مایل در ساعت تنظیم کردیم
[ترجمه ترگمان] ساعت ۳۰ مایل در ساعت با اسب برخورد کردیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل ناگذر ( intransitive verb )
• : تعریف: to record by a time clock one's arriving at or leaving work (fol. by "in" or "out").
مترادف: punch in, punch out

- We clock in around 7:00 am and clock out around three in the afternoon.
[ترجمه گوگل] ساعت حدوداً 7:00 صبح و ساعت حدود سه بعد از ظهر
[ترجمه ترگمان] ساعت ۷ در حدود ساعت ۷ صبح ساعت سه بعد از ظهر ساعت سه بیرون از ظهر است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
اسم ( noun )
• : تعریف: a small emblem embroidered or woven on the side of a sock or stocking.

جمله های نمونه

1. clock in
1- (در کارخانه و اداره و غیره) با قرار دادن کارت خود در ماشین کارت زنی ورود خود را ثبت کردن 2- (در مورد وزن یا مقدار یا زمان و غیره) با شمارگر سنجیدن

2. clock off
(در کارخانه و اداره و غیره) با قرار دادن کارت در گاه سنج زمان خروج خود را ثبت کردن

3. clock on
clock in

4. clock up
(طبق دستگاه شمارگر و غیره) جمع بندی کردن،بالغ شدن بر

5. a clock on a car shows speed or the number of kilometers travelled
شمارگر اتومبیل سرعت یا تعداد کیلومترهای طی شده را نشان می دهد.

6. a clock shows the time
ساعت زمان را نشان می دهد.

7. a clock tower
برج ساعت (دار)

8. the clock boomed the hour
ساعت دیواری سر ساعت دانگ دانگ به صدا درآمد.

9. the clock on the table ticked away
ساعت روی میز تک تک می کرد.

10. the clock says five p. m.
ساعت پنج بعدازظهر را نشان می دهد.

11. the clock sounds the hour
ساعت دیواری ساعت را اعلام می کند.

12. the clock stood on the shelf
ساعت روی تاقچه قرار داشت.

13. the clock tolls the hour
زنگ ساعت وقت را اعلام می کند.

14. this clock is only for ornament; it doesn't work
این ساعت فقط برای تزیین است و کار نمی کند.

15. a wall clock
ساعت دیواری

16. the church clock struck six
ساعت کلیسا ساعت شش را اعلام کرد.

17. against the clock
با شتاب

18. by the clock (or according to the clock)
طبق ساعت،به موقع،با در نظر گرفتن زمان

19. david took the clock apart and put it together again
دیوید ساعت را از هم باز و دوباره سوار کرد.

20. to regulate a clock
ساعت را میزان کردن

21. punch a (time) clock
(به ویژه در کارخانه و کارگاه) کارت خود را در منگنه ی ساعتی قرار دادن (تا ساعات کار را ثبت کند)

22. run out the clock
(فوتبال و بسکتبال و غیره - در اواخر مسابقه) توپ را کنترل کردن،وقت کشی کردن

23. the hands of a clock
عقربه های ساعت

24. the mechanism of a clock
ساز و کار یک ساعت دیواری

25. the movement of a clock
کار (کردن) ساعت

26. the work of a clock
اجزای متحرک یک ساعت

27. to preset an alarm clock
ساعت شماطه دار را (از پیش) تنظیم کردن

28. to ring a time clock
با ساعت ویژه (ورود و خروج کارمندان را) ثبت کردن

29. around (or round) the clock
بیست و چهار ساعته،در تمام ساعات،شب و روز

30. he tinkered with the old clock until he finally doctored its alarm
آن قدر به ساعت قدیمی ور رفت که بالاخره زنگ آن را درست کرد.

31. i neglected to wind the clock
در کوک کردن ساعت دیواری غفلت کردم.

32. the beautiful chiming of the clock at the city hall
آهنگ زیبای ساعت ساختمان شهرداری

33. the moving hands of a clock
عقربه های گردنده ی ساعت

34. the regular tick of the clock
تک تک منظم ساعت

35. we are racing (against) the clock
داریم با سرعت هر چه تمام تر کار می کنیم.

36. we must work against the clock
باید با عجله کار کنیم.

37. turn (or set or put) the clock back
1- (عقربه ی) ساعت را به عقب کشیدن 2- به زمان گذشته بازگشتن،به قهقرا رفتن

38. he spent all afternoon puttering with the clock
تمام بعد از ظهر را صرف ور رفتن به ساعت کرد.

39. he went mad and had to be restrained around the clock
دچار جنون گردید و لازم شد که بیست و چهار ساعته او را تحت قید و بند قرار بدهند.

مترادف ها

زمان سنج (اسم)
chronometer, timer, clock, chronoscope

ساعت (اسم)
time, watch, timer, clock, timepiece, hour, horologe, ticker

تپش زمان سنجی (اسم)
clock, clock pulse

سنجیدن با ساعت (فعل)
clock

تخصصی

[کامپیوتر] ساعت، زمان سنج .
[برق و الکترونیک] ساعت منبع پالسهای زمانی دقیق برای همزمانسازی در کامپیوتر رقمی یا به عنوان مبنای زمان در سیستمهای فرستنده . - ساعت
[نساجی] کنتور - شمارش گر

انگلیسی به انگلیسی

• timepiece, device for telling time
measure time, time; register on a time clock
a clock is an instrument, for example in a room or on a wall, that shows you what the time is.
a clock or time clock on a piece of equipment is a device that causes things to happen automatically at particular times.
the clock in a car is an instrument that shows the distance that the car has travelled.
if you say that someone wants to turn the clock back or put the clock back, you mean that they want to return to ideas or situations that used to exist a long time ago and to ignore the changes that have taken place.
when workers clock in at a factory or office, they record the time that they arrive by putting a special card into a machine.
if someone or something clocks in at a particular weight, they register that weight when they are weighed.
clock off means the same as clock out.
when workers clock on at a factory or office, they record the time that they come in by putting a special card into a machine.
when workers clock out from a factory or office, they record the time that they leave by putting a special card into a device.
to clock up a large number or total means to reach that total; an informal expression.

پیشنهاد کاربران

To “clock” something means to understand or comprehend it. This slang term is often used in informal conversations.
درک کردن یا فهمیدن چیزی. این اصطلاح عامیانه اغلب در مکالمات غیر رسمی استفاده می شود.
...
[مشاهده متن کامل]

**************************************************************************************************
مثال؛
For example, if someone explains a complex concept and you understand it, you might say, “I totally clock what you’re saying. ”
A friend might ask, “Do you clock the new movie reference in that scene?”
In a discussion about a confusing plot twist, someone might comment, “I didn’t clock that twist coming at all!”

منابع• https://fluentslang.com/slang-for-comprehension/
ساعت
مثال: He glanced at the clock on the wall.
او به ساعتی که روی دیوار بود نگاه کرد.
*آموزش زبانهای انگلیسی، ترکی استانبولی و اسپانیایی
to hit someone
example: a professor clock you for being a smart - ass ? ( based on shameless movie )
⏰️ کلماتی کاربردی مربوط به ساعت در انگلیسی: ⏰️
✅️ clock = ساعت دیواری
✅️ watch = ساعت مچی
✅️ digital clock = ساعت دیجیتالی
✅️ alarm clock = ساعت زنگ دار
✅️ grandfather clock = ساعت قدی
...
[مشاهده متن کامل]

✅️ pendulum = آونگ، پاندول
✅️ face = صفحه ی ساعت
✅️ hour hand = عقربه ی ساعت شمار
✅️ minute hand = عقربه ی دقیقه شمار
✅ second hand = عقربه ی ثانیه شمار

informal/British
notice or watch
غیر رسمی، انگلیسی بریتانیایی
متوجه شدن یا مواظب بودن
"I noticed him clocking her in the mirror"
I'm sorry, Guv. Didn't clock it
منابع• https://www.collinsdictionary.com/dictionary/english/clock
معنی Clock:
ساعت دیواری
دقت کردن ، توجه کردن
واژه clock به معنای ساعت
واژه clock به معنای ساعت به دستگاهی گفته می شود که برای اندازه گیری و نشان دادن زمان استفاده می شود. clock را در اتاق، روی دیوار یا روی صفحه کامپیوتر یا موبایل نصب می کنند. توجه کنید که واژه clock ساعتی نیست که همراه خود ببرید یا روی مچ دست خود ببندید. ساعتی که روی مچ بسته می شود watch نام دارد.
...
[مشاهده متن کامل]

منبع: سایت بیاموز

ساعت ( Clock ) : تَساک ( برگرفته از تسوک در پارسی میانه )
ساعت ( Hour ) : گاس ( برگرفته از گاس در پارسی میانه، ریشه گاه )
دقیقه ( Minute ) : زَم ( همریشه با دم و دمان در پارسی میانه و زمان در پارسی نوین )
...
[مشاهده متن کامل]

ثانیه ( Second ) : دَمِه ( همریشه با دم و دمان در پارسی میانه و زمان در پارسی نوین )

تو بیشتر اوقات معنی ساعت میده ولی بعضی مواقع معنی مشت زدن هم میدهد
run out of the clock
وقت کُشی کردن
با مشت توسر/ صورت کسی زدن
hitting someone over the head
to smash someone in the face
to knock someone out
Thanks for everything ltsvery good

سنجیدن ساعت
notice or watch
توجه کردن
زمان سنج وسیله یاندازه گیری ساعت
ساعت دیواری
old clock wrecked
ساعت دیواری کهنه خراب
- با مشت به سر کسی کوبیدن
- بدست آوردن یا ثبت یک زمان، مسافت و یا سرعت مشخص
ساعت

مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٢٠)

بپرس