clinch

/ˈklɪnt͡ʃ//klɪnt͡ʃ/

معنی: گروه، ثابت کردن، محکم کردن، پرچ کردن، قاطع ساختن، پرچ بودن
معانی دیگر: (بحث یا مرافعه یا معامله و غیره) خواباندن، (به طور قطع) حل کردن، (به طور قاطع) پیروز شدن، (به نحو اکمل) انجام دادن، (میخ و پیچ و غیره) پرچ کردن، (سر میخ کوبیده را) کج کردن (برای محکم سازی)، (با پرچکاری) محکم به هم وصل کردن، محکم به هم میخ (یا پیچ) کردن، پرچکاری، بخش پرچ شده ی میخ یا پیچ، (امریکا ـ خودمانی) در آغوش گرفتن، آغوش گیری، پرچ بودن مثل سرمی

بررسی کلمه

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: clinches, clinching, clinched
(1) تعریف: to make certain or final; secure; settle.
مترادف: secure, sew up
مشابه: cinch, close, ice, seize, settle

- A week before the end of the season, the team clinched first place.
[ترجمه گوگل] یک هفته مانده به پایان فصل، این تیم به مقام اول دست یافت
[ترجمه ترگمان] یک هفته قبل از پایان فصل، تیم اول شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- It was the offer of more money that clinched the deal.
[ترجمه گوگل] این پیشنهاد پول بیشتر بود که معامله را قطعی کرد
[ترجمه ترگمان] این پیشنهاد پول بیشتری بود که معامله را به هم می زد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to hammer down sideways (the protruding point of a nail) to make more secure.
مشابه: hammer, nail, secure

(3) تعریف: to fasten by means of clinched nails.
مشابه: fasten, hammer, nail, rivet, secure
فعل ناگذر ( intransitive verb )
(1) تعریف: of two boxers, to grasp each other so as to impede blows.
مشابه: grapple, wrestle

(2) تعریف: (informal) to embrace.
مترادف: embrace, hug
اسم ( noun )
(1) تعریف: in boxing, the act of holding an opponent with the arms to impede hitting.
مشابه: hold

(2) تعریف: the act of clinching.
مشابه: cinching, fastening, grapple, hammering, lock, nailing, securing

(3) تعریف: (informal) an embrace.
مترادف: embrace, hug
مشابه: clasp

جمله های نمونه

1. he went to kashan to clinch the deal
او به کاشان رفت تا معامله را قطعی کند.

2. They are hoping to clinch a major deal to supply computers to the army.
[ترجمه گوگل]آنها امیدوارند که یک معامله بزرگ برای تامین کامپیوترهای ارتش منعقد کنند
[ترجمه ترگمان]آن ها امیدوارند که معامله بزرگی را برای تامین کامپیوتر به ارتش انجام دهند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

3. Clinch and Harris shared an opening stand of 6
[ترجمه گوگل]کلینچ و هریس یک غرفه افتتاحیه 6 نفره مشترک داشتند
[ترجمه ترگمان]clinch و هریس در جایگاه آغازین ۶ قرار گرفتند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. She needs 75 to clinch the title.
[ترجمه گوگل]او برای تصاحب عنوان به 75 نیاز دارد
[ترجمه ترگمان]او برای گرفتن این عنوان به ۷۵ نفر نیاز دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. Cash incentives worth almost £45 million helped to clinch the deal .
[ترجمه گوگل]مشوق های نقدی به ارزش تقریباً 45 میلیون پوند به انجام این معامله کمک کرد
[ترجمه ترگمان]مشوق های مالی به ارزش ۴۵ میلیون پوند به بستن قرارداد کمک کرده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. Our company's CEO flew to Paris to clinch the deal.
[ترجمه گوگل]مدیر عامل شرکت ما برای منعقد کردن این معامله به پاریس پرواز کرد
[ترجمه ترگمان]مدیر عامل شرکت ما به پاریس پرواز کرد تا معامله رو تموم کنه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. But Chatfield had the final say to clinch victory.
[ترجمه گوگل]اما چتفیلد حرف آخر را برای کسب پیروزی زد
[ترجمه ترگمان]اما Chatfield مسابقه نهایی را به دست آورده بود تا به پیروزی دست یابد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. He then joined forces with partner Moir to clinch the doubles encounter and retain pole position for the Brentwood club.
[ترجمه گوگل]او سپس با شریک Moir به نیروهای خود ملحق شد تا رویارویی دو نفره را به پایان برساند و موقعیت قطبی را برای باشگاه برنت‌وود حفظ کند
[ترجمه ترگمان]او پس از آن به نیروهای شریک (partner Moir)پیوست تا این برخورد دو نفره را انجام دهد و جایگاه قطب را برای باشگاه \"Brentwood\" حفظ کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. And that's a pretty icky and dishonest clinch.
[ترجمه گوگل]و این یک کلینچ بسیار بد و غیر صادقانه است
[ترجمه ترگمان]و این یک دست بسیار بد و نادرست است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. Benichou emerged from a clinch with a cut mouth.
[ترجمه گوگل]بنیچو از یک کلینچ با دهان بریده بیرون آمد
[ترجمه ترگمان]Benichou با دهانی بریده از یک ضربه محکم بیرون آمد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. This seemed to clinch it for both of them.
[ترجمه گوگل]به نظر می‌رسید که این موضوع برای هر دوی آنها مؤثر بود
[ترجمه ترگمان]به نظر می رسید که این مساله به نفع هر دو است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. Middlesbrough won the game to clinch automatic promotion to the Premier Division.
[ترجمه گوگل]میدلزبورو این بازی را برد تا به طور خودکار به لیگ برتر صعود کند
[ترجمه ترگمان]میدلزبورو باعث این بازی شد تا به بخش نخست وزیر ارتقا پیدا کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. Are you dealing with a salesman eager to clinch a deal, or with a kitchen designer actually employed by the company?
[ترجمه گوگل]آیا با فروشنده ای روبرو هستید که مشتاق معامله است یا با یک طراح آشپزخانه که واقعاً در شرکت استخدام شده است؟
[ترجمه ترگمان]آیا شما با یک فروشنده که مشتاق رسیدن به معامله است و یا طراح آشپزخانه که در واقع توسط شرکت استخدام شده است، سر و کار دارید؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. With enough delegates already in hand to clinch the nomination, the immediate importance of the primary has been vastly diminished.
[ترجمه گوگل]با وجود تعداد کافی نمایندگان برای کسب نامزدی، اهمیت فوری انتخابات مقدماتی به شدت کاهش یافته است
[ترجمه ترگمان]با حضور نمایندگان کافی برای رسیدن به نامزدی، اهمیت فوری این انتخابات به شدت کاهش یافته است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. A win tonight will clinch the Pac-10 championship for Stanford, now ranked number five in the nation.
[ترجمه گوگل]یک برد امشب، قهرمانی Pac-10 را برای استنفورد، که اکنون در رتبه پنجم این کشور قرار دارد، رقم خواهد زد
[ترجمه ترگمان]پیروزی امشب به عنوان قهرمانی \"Pac - ۱۰\" برای استنفورد دست خواهد یافت، که در حال حاضر در رتبه پنج کشور قرار دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

گروه (اسم)
many, school, section, outfit, mass, heap, cohort, kind, flock, society, assembly, clique, ring, troop, team, pack, army, host, corps, group, company, platoon, folk, crowd, class, gang, clinch, cluster, bunch, ensign, fry, shoal, bevy, concourse, swarm, throng, congregation, covey, herd, multitude, horde, legion, rout, skulk, squad

ثابت کردن (فعل)
stable, evidence, demonstrate, prove, ascertain, freeze, clinch, immobilize, posit

محکم کردن (فعل)
firm, fix, consolidate, reinforce, strengthen, stake, clinch, fasten, fixate, tighten, girth, chock, solidify, rivet

پرچ کردن (فعل)
clinch, rivet

قاطع ساختن (فعل)
clinch

پرچ بودن (فعل)
clinch

انگلیسی به انگلیسی

• grip, clasp, hold; embrace
secure; settle, make final, arrange; hold an opponent (boxing)
to clinch something that is uncertain or doubtful means to settle it in a definite way; an informal use.
to clinch something you are trying to achieve such as victory in a contest or agreement on a business deal, means to succeed in obtaining it.

پیشنهاد کاربران

1 - پیروز شدن بطور قاطعانه ( مخصوصا در انتخابات در امریکا 2 - بردن و برنده شدن
clinch the sale / deal
جوش دادن معامله
قرارداد بستن
� ( با موفقیت ) به دست آوردن
دست دور بدن حریف حلقه کردن ( بازی بوکس )
دست یافتن. . نائل شدن
They are hoping to clinch a major deal to supply computers to the army
اونا امیدوارم یه معامله عمده ( بزرگ ) داشته باشم برای تامین کامپیوترهای ارتش

بپرس