class

/ˈklæs//klɑːs/

معنی: طبقه، نوع، رده، رسته، زمره، کلاس، سنخ، هماموزگان، جور، گروه، دسته، طبقه بندی کردن
معانی دیگر: همگن، (زیست شناسی) رده، (آموزش) کلاس، هم آموزگان، دانشپایه، اتاق درس، آموزگاه، دسته بندی بر حسب نوع یا درجه، (در فراخوانی به خدمت نظام) متولدین سال بخصوص، (خودمانی) مرغوبیت، خوش ظاهری، وقار، بزرگواری، عالی بودن، رده بندی کردن، کلاسه کردن، جور کردن، طبقه بندی یا درجه بندی کردن، مخفف: رده بندی، درجه بندی

بررسی کلمه

اسم ( noun )
(1) تعریف: a group of animals or things in which all members share certain characteristics; kind.
مترادف: category, form, genre, group, kind, sort, type
مشابه: body, classification, division, family, fashion, set, species, variety

- Cars will race against others of the same class.
[ترجمه گوگل] اتومبیل ها با سایر هم کلاس ها مسابقه خواهند داد
[ترجمه ترگمان] ماشین ها با بقیه در یک کلاس مسابقه خواهند داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: a group or division based on quality or rank.
مشابه: category, classification, division, family, grade, league, level, range, rank, sphere

- These diamonds fall into a different class from those.
[ترجمه گوگل] این الماس ها در کلاسی متفاوت از الماس ها قرار می گیرند
[ترجمه ترگمان] این الماس ها از اونا به یه کلاس دیگه تبدیل میشن
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: an economically, socially, and politically similar group of people, or the members of such a group.
مشابه: caste, estate, family, position, rank, sphere, standing, station, status, stratum

- People of the middle class are neither rich nor poor.
[ترجمه گوگل] افراد طبقه متوسط ​​نه ثروتمند هستند و نه فقیر
[ترجمه ترگمان] مردم طبقه متوسط نه ثروتمند هستند و نه فقیر
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: students who graduate in the same year.
مشابه: grade

- the freshman class
[ترجمه گوگل] کلاس سال اول
[ترجمه ترگمان] کلاس اول سال اول
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(5) تعریف: a group of students meeting regularly to study the same topic.
مشابه: course, lecture, seminar, subject

- No one in the class seemed to know the answer.
[ترجمه گوگل] به نظر می رسید هیچ کس در کلاس جواب را نمی دانست
[ترجمه ترگمان] ظاهرا هیچ کس در کلاس جواب این سوال را نمی دانست
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(6) تعریف: a set of lessons for a group of students in a particular subject, or one lesson of such a set.
مشابه: course, lecture, lesson, period, seminar, session

- Math was his least favorite class in high school.
[ترجمه گوگل] ریاضی کمترین کلاس مورد علاقه او در دبیرستان بود
[ترجمه ترگمان] ریاضیات کلاس مورد علاقه او در دبیرستان بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- My physics class was really exciting today.
[ترجمه گوگل] امروز کلاس فیزیک من واقعا هیجان انگیز بود
[ترجمه ترگمان] کلاس فیزیک من امروز واقعا هیجان انگیز بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- I'm taking a class in oil painting just for fun at the community college.
[ترجمه گوگل] من فقط برای سرگرمی در کالج محلی در کلاس نقاشی رنگ روغن شرکت می کنم
[ترجمه ترگمان] من فقط برای سرگرمی در کالج جامعه یک کلاس در نقاشی نفتی می گیرم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(7) تعریف: in biology, the subdivision of a phylum or a division.

- Tigers and sloths belong to the class of mammals.
[ترجمه گوگل] ببرها و تنبل ها از دسته پستانداران هستند
[ترجمه ترگمان] ببرها و sloths متعلق به گروه پستانداران هستند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: classes, classing, classed
• : تعریف: to put or arrange in a category.
مترادف: categorize, classify, designate
مشابه: arrange, coordinate, grade, graduate, group, order, place, range, rank

جمله های نمونه

1. class comes after phylum and before order
رده پس از شاخه و پیش از راسته قرار دارد.

2. class differences were leveled down
اختلافات طبقاتی برطرف شدند.

3. class is excused!
کلاس مرخص است !

4. class privileges
امتیازات طبقاتی

5. class schedule
برنامه ی کلاس ها

6. a class b motion picture
فیلم سینمایی درجه ی دو

7. a class in life
کلاس مدل های زنده

8. first class (passengers') cabin
جایگاه مسافران درجه یک

9. her class and mine ran concurrently
کلاس او با کلاس من همزمان بود.

10. middle class culture
فرهنگ ویژه ی طبقه ی متوسط

11. my class starts at twelve noon
کلاس من ساعت دوازده نیمروز آغاز می شود.

12. orthography class
کلاس املا

13. our class did not have windows
کلاس درس ما پنجره نداشت.

14. regular class attendance
حضور مرتب در کلاس

15. that class was a bummer from the start
آن کلاس از همان ابتدا ناخوشایند بود.

16. the class begins at eight o'clock
کلاس ساعت هشت آغاز می شود.

17. the class begins at nine a. m.
کلاس ساعت نه صبح شروع می شود.

18. the class is free but you have to provide your own books
کلاس رایگان است ولی باید خودتان کتاب ها را تهیه کنید.

19. the class of 1998
هم آموزگان سال 1998 (همکلاسی هایی که تحصیلشان در سال 1998 تمام می شود)

20. this class has thirty pupils
این کلاس سی دانش آموز دارد.

21. this class will cover the literature of the sixteenth century
این کلاس،ادبیات قرن شانزدهم را مورد بررسی قرار خواهد داد.

22. a freshman class
کلاس دانشجویان سال اول

23. a language class
کلاس زبان

24. a special class for forward children
کلاس ویژه برای کودکان تیزهوش

25. an english class
کلاس انگلیسی

26. an english class appropriate for children
کلاس انگلیسی مناسب برای کودکان

27. he seventh class
کلاس هفتم

28. in my class there were fifteen undergraduates plus two graduates
پانزده دانشجوی دوره ی لیسانس و دو دانشجوی دوره ی فوق لیسانس در کلاس من (ثبت نام کرده) بودند

29. in this class only written communication is taught
در این کلاس فقط بیان کتبی (آیین نگارش) یاد داده می شود.

30. in this class the emphasis is on mathematics
در این کلاس تاکید روی ریاضیات است.

31. in this class the stress is on grammar
در این کلاس تاکید روی دستور زبان است.

32. laughing in class pisses this teacher off
این معلم از خنده در کلاس خیلی بدش می آید.

33. that literature class was a snap
آن کلاس ادبیات آسان بود.

34. the capitalist class
طبقه ی سرمایه دار

35. the leisure class
طبقه ی مرفه

36. the middle class
طبقه ی متوسط

37. the ruling class
هیئت حاکمه،طبقه ی حاکم

38. the ruling class
هیات حاکمه

39. the working class
طبقه ی کارگر

40. in a class of its own (or in a class by itself)
بی تا،منحصر به فرد،بی همتا،بی نظیر

41. a physical education class in our university
کلاس تربیت بدنی در دانشگاه ما

42. a rigorous math class
یک کلاس ریاضی سخت

43. an english conversation class
کلاس مکالمه ی انگلیسی

44. he attends night class to prep for medical school
کلاس شبانه می رود تا خود را برای (کنکور) طب آماده کند.

45. he dismissed the class five minutes too early
او کلاس را پنج دقیقه زودتر (از موعد) مرخص کرد.

46. he is so class conscious that he would not associate with people of lower classes
او آن قدر تعصب طبقاتی دارد که با طبقات پایین تر از خود مراوده نمی کند.

47. he leads his class in grades
او از نظر نمره در کلاس شاگرد اول است.

48. i'll cut my class today because i want to go to the movies
امروز سر کلاس نخواهم رفت چون می خواهم بروم سینما.

49. she's got real class
او واقعا با وقار است.

50. sitting in that class and listening to his words was a great torture for me
نشستن در آن کلاس و گوش دادن به حرف های او برایم عذاب بزرگی بود.

51. there goes the class bell, i must hurry
زنگ کلاس را زدند باید شتاب کنم.

52. to instruct a class in mathematics
به کلاس ریاضی درس دادن

53. to travel second class
(با قطار یا اتوبوس و غیره) درجه دو سفر کردن

54. you have skipped class often!
شما بارها از کلاس غایب شده اید!

55. in the same class (as)
هم درجه،همجور،از یک نوع یا طبقه،هم رده،هم ردیف

56. children must report for class every day
بچه ها باید هر روز در کلاس حاضر باشند.

57. he lampooned the ruling class
او طبقه ی حاکمه را مورد انتقاد و تمسخر قرار داد.

58. he was behind the class in english, but he soon caught up
او در انگلیسی از کلاس عقب بود ولی زود رسید.

59. i audited dr. hooshyar's class
در کلاس دکتر هوشیار به طور مستمع آزاد شرکت کردم.

60. last week he missed class twice
هفته ی گذشته دوبار در کلاس نبود.

61. the communist thesis about class struggle has been rejected by many thinkers
بسیاری از متفکران،بر نهشت کمونیست ها درباره ی مبارزه ی طبقاتی را رد کرده اند.

62. the head of the class
شاگرد اول

63. the laziest student in class
تنبل ترین شاگرد کلاس

64. the teacher quizzed the class
معلم از شاگردان آزمونچه به عمل آورد.

65. to call up the class of 1980
فراخواندن متولدین سال 1980

66. english society is still a class society
جامعه ی انگلیس هنوز جامعه ای طبقاتی است.

67. he barely made it to class on time
نزدیک بود دیر سر کلاس حاضر شود.

68. he is enrolled in my class
او در کلاس من نام نویسی کرده است.

69. she stands first in the class
در کلاس مقام اول را دارد.

70. the fifth student in the class
پنجمین شاگرد کلاس

مترادف ها

طبقه (اسم)
sort, kind, degree, grade, race, bed, floor, stage, category, class, estate, stratum, folium, caste, lair, genus, ilk, layer, pigeonhole

نوع (اسم)
breed, persuasion, order, quality, nature, suit, sort, manner, kind, type, stamp, brand, method, class, species, genre, gender, genus, ilk, kidney, variety, speckle

رده (اسم)
row, tier, series, line, category, class, echelon

رسته (اسم)
category, class, guild

زمره (اسم)
order, category, class

کلاس (اسم)
class, classroom, schoolroom, homeroom

سنخ (اسم)
class

هماموزگان (اسم)
class

جور (اسم)
sort, kind, brand, class, tyranny, oppression, genre, genus, ilk

گروه (اسم)
many, school, section, outfit, mass, heap, cohort, kind, flock, society, assembly, clique, ring, troop, team, pack, army, host, corps, group, company, platoon, folk, crowd, class, gang, clinch, cluster, bunch, ensign, fry, shoal, bevy, concourse, swarm, throng, congregation, covey, herd, multitude, horde, legion, rout, skulk, squad

دسته (اسم)
detachment, school, section, regimen, hand, party, order, stack, handle, shaft, sect, kind, clump, clique, set, troop, stem, fagot, lever, team, pack, sheaf, army, host, corps, group, company, category, class, gang, assortment, grouping, estate, junta, ear, helm, cluster, ensign, batch, deck, knob, handhold, handgrip, bevy, tuft, fascicle, genre, genus, brigade, wisp, parcel, clan, gens, confraternity, drove, congregation, covey, stud, haft, hilt, skein, helve, horde, nib, shook, rabble, skulk, squad, trusser

طبقه بندی کردن (فعل)
relegate, sort, assort, type, divide, arrange, grade, group, class, classify, categorize, subdivide, pigeonhole

تخصصی

[شیمی] طبقه
[عمران و معماری] دسته - رده - طبقه - نوع
[کامپیوتر] طبقه، رده . - رده . کلاس . طبقه . دسته - نوعی موضوع در برنامه نویسی موضوع گرا. نگاه کنید به programming object oriented
[برق و الکترونیک] کلاس، رده
[زمین شناسی] رده
[نساجی] کلاس - طبقه - دسته - گروه
[ریاضیات] رده، کلاس، مجموعه، طبقه، دسته، مرتبه، رتبه، نوع، درجه
[آمار] رده

انگلیسی به انگلیسی

• classroom; status; section, department; data structure which also contains the procedures for processing the data (computers)
classify; attribute, ascribe
-class is added to words like `second', `third', and `executive' to indicate that something is of a particular standard.
a class is a group of pupils or students who are taught together.
a class is also a short period of teaching in a particular subject.
class is used to refer to the division of people in a society according to their social status.
a class of things is a group of them with similar characteristics.
if you say that someone or something has class, you think they are of a very high standard or quality.
if you class someone or something as a particular thing, you consider them as belonging to that group of things.
if you do something in class, you do it during a lesson in school.
the students in a school or university who finish their course or degree in a particular year are often referred to as the class of that year.
if you say that someone is in a class of their own, you mean that they have more of a particular skill or quality than anyone else.

پیشنهاد کاربران

در معنای فعل : طبقه بندی کردن ، دسته بندی کردن ✨
( برنامه نویسی ) نوعِپال [برامده از نوع، ـپـ، ـال] وسیله نوع انگاشتن شی ها/موجودها
منابع• https://vn.amoosin.com/wiki/نوعپال
کلاس ، دسته ، رده ، در یک رده و سطح یک شکل مانند کلاس درس.
یکی از کلمات کلیدی پایتون هستش که با استفاده از اون می توان کلاس هایی را ساخت که کار را در برنامه نویسی راحت تر میکنند
⭕ رده، کلاس
⚫ ( زبان ما درحال گذار به واژه های درست و گاه تازه است )

⚫ واژه ی برنهاده: رَدِه

⚫ نگارش به خط لاتین: Rade

⚫ همه ی پیشنهادها برابرنهاده های یک یا چندیِک از اینها اند:
فرهنگستان زبان و ادب، پارسی انجمن، بازدیسان پارسی، دکتر حیدری ملایری، دکتر حسابی، دکتر ادیبسلطانی
...
[مشاهده متن کامل]


⚫ سایِن ها ( nuances ) را باهم جابجا نشناسیم.

کلاس
مثال: I have a math class in the morning.
من صبح ها یک کلاس ریاضی دارم.
کلاس درس - مکتب - کانی برای یادگیری و. . .
Class= good, great
I'm class!=I'm good
واژه class به معنای درجه
واژه class به معنای درجه معمولا در ترکیب با واژه های دیگر می آید و مرتبط با بلیت های هواپیما، قطار، اتوبوس و . . . است و درجه راحتی و تسهیلاتی که مسافر در سفر خواهد داشت اشاره دارد. هرچه class بلیتی بالاتر باشد هزینه و تسهیلاتش بیشتر است. مثلا:
...
[مشاهده متن کامل]

first - class ticket ( بلیت درجه یک )
واژه class به معنای کلاس
واژه class به معنای کلاس به گروهی از دانش آموزان می گویند که با هم دیگر سر کلاسی می نشینند و درس یاد می گیرند. توجه کنید که ما در زبان فارسی بین کلاس و کلاس درس تفاوت قائل نمی شویم اما در انگلیسی به کلاس درس classroom می گوییم.
we were in the same class at school ( ما در مدرسه در یک کلاس بودیم. )
he came top of the class ( او نفر اول کلاس شد. )
واژه class در کاربردی دیگر معنای کلاس درسی و آموزشی هم می دهد. مثلا:
she works hard in class ( او در کلاس بسیار کوشا است. )
i have a history class at 9 o'clock ( من ساعت 9 کلاس تاریخ دارم. )
واژه class در برخی موارد معنی گروه دانش آموزان را هم می دهد که این دانش آموزان درس شان را تمام کرده اند و در گردهمایی ها یا مهمانی ها اینگونه مورد خطاب قرار می گیرند:
the class of 2008 ( دانش آموزان سال 2008 )
واژه class به معنای گونه
واژه class در زیست شناسی به معنای گونه است و به گروهی از جانوران، گیاهان و. . . میگویند که مشخصه ها و ویژگی های یکسانی داشته باشند و در یک طبقه بندی قرار بگیرند. مثلا:
different classes of fish ( گونه های مختلف ماهی )
واژه class به معنای طبقه اجتماعی
واژه class به معنای طبقه اجتماعی به گروهی از مردم در جامعه اشاره می کند که یک سطح خاص از اجتماع و اقتصاد داشته باشند که در فارسی به آن قشر نیز گفته می شود. مثلا:
the working class ( قشر کارگر )
the middle class ( طبقه متوسط )
the upper class ( قشر بالادست )
منبع: سایت بیاموز

واژه ی "کلاس" فارسی همان تغییر یافته ی class انگلیسی می باشد.
class ( گردشگری و جهانگردی )
واژه مصوب: درجه 1
تعریف: هریک از سطوح خدمات مسافرتی بر مبنای کیفیت و کمیت خدمات
وقار، بزرگواری، عالی
طبقه بندی جاندارن ( به ترتیب ) :
Domain حوزه
Kingdom فرمانرو ( سلسله )
Division دسته ( گیاهان ) . Phylum شاخه ( جانوران )
Class رده
Order راسته
Family خانواده ( تیره )
Genus جنس ( سرده ) ,
...
[مشاهده متن کامل]

Species گونه
category طبقه / categorization طبقه بندی
stratification طبقه بندی
classification دسته بندی
( دسته بندی ، رده بندی یا طبقه بندی . یکی رو بکار ببرید
زیاد وسواس نشید )

مکتب
طبقه اجتماعی
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٦)

بپرس