اسم ( noun )
• (1) تعریف: a group of animals or things in which all members share certain characteristics; kind.
• مترادف: category, form, genre, group, kind, sort, type
• مشابه: body, classification, division, family, fashion, set, species, variety
• مترادف: category, form, genre, group, kind, sort, type
• مشابه: body, classification, division, family, fashion, set, species, variety
- Cars will race against others of the same class.
[ترجمه گوگل] اتومبیل ها با سایر هم کلاس ها مسابقه خواهند داد
[ترجمه ترگمان] ماشین ها با بقیه در یک کلاس مسابقه خواهند داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] ماشین ها با بقیه در یک کلاس مسابقه خواهند داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: a group or division based on quality or rank.
• مشابه: category, classification, division, family, grade, league, level, range, rank, sphere
• مشابه: category, classification, division, family, grade, league, level, range, rank, sphere
- These diamonds fall into a different class from those.
[ترجمه گوگل] این الماس ها در کلاسی متفاوت از الماس ها قرار می گیرند
[ترجمه ترگمان] این الماس ها از اونا به یه کلاس دیگه تبدیل میشن
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] این الماس ها از اونا به یه کلاس دیگه تبدیل میشن
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: an economically, socially, and politically similar group of people, or the members of such a group.
• مشابه: caste, estate, family, position, rank, sphere, standing, station, status, stratum
• مشابه: caste, estate, family, position, rank, sphere, standing, station, status, stratum
- People of the middle class are neither rich nor poor.
[ترجمه گوگل] افراد طبقه متوسط نه ثروتمند هستند و نه فقیر
[ترجمه ترگمان] مردم طبقه متوسط نه ثروتمند هستند و نه فقیر
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] مردم طبقه متوسط نه ثروتمند هستند و نه فقیر
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (4) تعریف: students who graduate in the same year.
• مشابه: grade
• مشابه: grade
- the freshman class
• (5) تعریف: a group of students meeting regularly to study the same topic.
• مشابه: course, lecture, seminar, subject
• مشابه: course, lecture, seminar, subject
- No one in the class seemed to know the answer.
[ترجمه گوگل] به نظر می رسید هیچ کس در کلاس جواب را نمی دانست
[ترجمه ترگمان] ظاهرا هیچ کس در کلاس جواب این سوال را نمی دانست
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] ظاهرا هیچ کس در کلاس جواب این سوال را نمی دانست
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (6) تعریف: a set of lessons for a group of students in a particular subject, or one lesson of such a set.
• مشابه: course, lecture, lesson, period, seminar, session
• مشابه: course, lecture, lesson, period, seminar, session
- Math was his least favorite class in high school.
[ترجمه گوگل] ریاضی کمترین کلاس مورد علاقه او در دبیرستان بود
[ترجمه ترگمان] ریاضیات کلاس مورد علاقه او در دبیرستان بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] ریاضیات کلاس مورد علاقه او در دبیرستان بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- My physics class was really exciting today.
[ترجمه گوگل] امروز کلاس فیزیک من واقعا هیجان انگیز بود
[ترجمه ترگمان] کلاس فیزیک من امروز واقعا هیجان انگیز بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] کلاس فیزیک من امروز واقعا هیجان انگیز بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- I'm taking a class in oil painting just for fun at the community college.
[ترجمه گوگل] من فقط برای سرگرمی در کالج محلی در کلاس نقاشی رنگ روغن شرکت می کنم
[ترجمه ترگمان] من فقط برای سرگرمی در کالج جامعه یک کلاس در نقاشی نفتی می گیرم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] من فقط برای سرگرمی در کالج جامعه یک کلاس در نقاشی نفتی می گیرم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (7) تعریف: in biology, the subdivision of a phylum or a division.
- Tigers and sloths belong to the class of mammals.
[ترجمه گوگل] ببرها و تنبل ها از دسته پستانداران هستند
[ترجمه ترگمان] ببرها و sloths متعلق به گروه پستانداران هستند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] ببرها و sloths متعلق به گروه پستانداران هستند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: classes, classing, classed
حالات: classes, classing, classed
• : تعریف: to put or arrange in a category.
• مترادف: categorize, classify, designate
• مشابه: arrange, coordinate, grade, graduate, group, order, place, range, rank
• مترادف: categorize, classify, designate
• مشابه: arrange, coordinate, grade, graduate, group, order, place, range, rank