circumstantiate


معنی: وارد جزئیات شدن، امارات لازمه را تهیه کردن، قرائن و امارت را بدست اوردن
معانی دیگر: (جزئیات چیزی را) به تحقیق معلوم کردن، پیشایند سنجی کردن، پرهون آیند سنجی کردن، قراین و امارات به دست آوردن

بررسی کلمه

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: circumstantiates, circumstantiating, circumstantiated
مشتقات: circumstantiation (n.)
• : تعریف: to supply circumstances or particulars as evidence, proof, or description of.

مترادف ها

وارد جزئیات شدن (فعل)
circumstantiate

امارات لازمه را تهیه کردن (فعل)
circumstantiate

قرائن و امارت را بدست اوردن (فعل)
circumstantiate

انگلیسی به انگلیسی

• verify details; describe in full detail

پیشنهاد کاربران

بپرس