1. she tries hard to be chummy with everyone
او سخت می کوشد که با همه گرم بگیرد.
2. They're very chummy with their neighbours.
 [ترجمه گوگل]آنها با همسایه های خود بسیار صمیمی هستند 
[ترجمه ترگمان]آن ها با همسایگان خود بسیار صمیمی هستند 
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید 
3. You and Eric have become quite chummy, haven't you?
 [ترجمه گوگل]تو و اریک کاملاً با هم دوست شدی، نه؟ 
[ترجمه ترگمان]تو و اریک خیلی با هم صمیمی شدین، درسته؟ 
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید 
4. I'd forgotten that Ellen and Gary had become chummy.
 [ترجمه گوگل]یادم رفته بود که الن و گری با هم دوست شده بودند 
[ترجمه ترگمان]فراموش کرده بودم که الن و گری با هم صمیمی شده اند 
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید 
5. Frost, though chummy enough, is like a prisoner in solitary confinement.
 [ترجمه گوگل]فراست، اگرچه به اندازه کافی جذاب است، اما مانند یک زندانی در سلول انفرادی است 
[ترجمه ترگمان]فراست، گرچه صمیمی بودن، مثل یک زندانی در زندان انفرادی است 
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید 
6. Diana was so chummy with him she even used to iron his shirts.
 [ترجمه گوگل]دایانا آنقدر با او خوش اخلاق بود که حتی پیراهن های او را هم اتو می کرد 
[ترجمه ترگمان]دیانا به قدری با او صمیمی بود که حتی پیراهن خود را اتو می کرد 
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید 
7. Sometimes the head man gets too chummy with the new boy and the old boys get jealous.
 [ترجمه گوگل]گاهی اوقات سر مرد با پسر جدید خیلی بداخلاق می شود و پسرهای قدیمی حسادت می کنند 
[ترجمه ترگمان]بعضی وقت ها سر آدم با پسر جدیدش خیلی صمیمی می شود و پسرهای پیر حسودی می کنند 
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید 
8. Grijalva, unlike Bronson and Eckstrom, is chummy with Boyd and far less inclined to critique him or Huckelberry.
 [ترجمه گوگل]گریجالوا، برخلاف برونسون و اکستروم، با بوید بداخلاق است و تمایل کمتری به نقد او یا هاکلبری دارد 
[ترجمه ترگمان]Grijalva، برخلاف Bronson و Eckstrom، صمیمانه با بوید صحبت می کند و کم تر مایل به انتقاد از او و یا Huckelberry است 
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید 
9. Michelle grew up knowing useful people: she was chummy with Jesse Jackson's daughter and even baby-sat his son when she was a teenager.
 [ترجمه گوگل]میشل با شناختن افراد مفید بزرگ شد: او با دختر جسی جکسون خوش اخلاق بود و حتی در نوجوانی پسرش را بچه نشست 
[ترجمه ترگمان]میشل با شناختی که از افراد مفیدی داشت بزرگ شد: او با دست جسی جکسون و حتی بچه، وقتی نوجوان بود، با او صمیمی بود 
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید 
10. Try the Dirty Duck for a chummy, cozy pub lunch.
 [ترجمه گوگل]اردتی کثیف را برای یک ناهار میخانه دلپذیر و دنج امتحان کنید 
[ترجمه ترگمان]اردک کثیف را برای یک ناهار دوستانه و دوستانه امتحان کن 
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید 
11. On the campaign trail, he is approachable, chummy and eloquent.
 [ترجمه گوگل]در مسیر مبارزات انتخاباتی، او خوش برخورد، خوش اخلاق و خوش بیان است 
[ترجمه ترگمان]در مبارزات انتخاباتی، صمیمی، صمیمانه و فصیح است 
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید 
12. Soft - focus accounting rules and chummy banks have enabled managers to build up hidden cash reserves.
 [ترجمه گوگل]قوانین حسابداری با تمرکز نرم و بانکهای بینظیر، مدیران را قادر میسازد تا ذخایر نقدی پنهانی ایجاد کنند 
[ترجمه ترگمان]قوانین حسابداری فوکوس نرم و بانک های حاشیه ای به مدیران این امکان را داده اند تا ذخایر نقدی پنهان را بسازند 
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید 
13. Following the performances there were chummy gatherings in the drawing room.
 [ترجمه گوگل]پس از اجراها در اتاق نشیمن گردهمایی های نازنینی برگزار شد 
[ترجمه ترگمان]در پی اجرای برنامه هایی که در سالن پذیرایی گرد آمده بودند 
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید 
14. The bartender was chummy with the regular customers.
 [ترجمه گوگل]متصدی بار با مشتریان معمولی خوش برخورد بود 
[ترجمه ترگمان]متصدی بار با مشتریان همیشگی صمیمی بود 
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید