خفه کردن - فعل
He was choking on a piece of food.
خفگی - اسم
Choking is a serious medical emergency.
گرفتگی گلو - اسم
I had a feeling of choking.
( برای خفه کردن کسی ) فشار دادن گلو - فعل
He was choking her.
خفگی
در ورزش:
شرایطی که در اون شخص یا یک تیم به دلیل فشار و توقعات بالا نمیتونه عملکرد مطلوبی از خودش ارایه بده
Choking traffic ترافیک خفه کننده
در پزشکی
گیر کردن جسم خارجی در راه هوایی
هنگ کردن
choking ( حملونقل هوایی )
واژه مصوب: خفگی 2
تعریف: وضعیتی در جریان شارۀ تراکم پذیر ( compressible fluid flow ) که در آن شارش جِرمی به بیشترین حد خود افزایش می یابد یا سرعت آن در مجرا به سرعت صوت می رسد
گیرکردن چیزی در گلو و ممانعت از تنفس
have severe difficulty in breathing because of a constricted or obstructed throat or a lack of air.
در حال خفه شدن،
گلویش گیر کرده بود،
در گلو گیر کردن غذا
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١١)