اسم ( noun )
• : تعریف: (offensive slang) a Chinese person.
اسم ( noun )
• : تعریف: a narrow crack; crevice; fissure.
• مترادف: crack, cranny, crevice, fissure
• مشابه: breach, cleft, crevasse, fracture, furrow, gash, groove, rift, slit
• مترادف: crack, cranny, crevice, fissure
• مشابه: breach, cleft, crevasse, fracture, furrow, gash, groove, rift, slit
- a chink between two boards in the floor
[ترجمه گوگل] شکافی بین دو تخته در کف
[ترجمه ترگمان] شکافی که بین دو تخته کف اتاق ایجاد شده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] شکافی که بین دو تخته کف اتاق ایجاد شده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: chinks, chinking, chinked
حالات: chinks, chinking, chinked
• (1) تعریف: to create chinks in.
• مترادف: crack
• مشابه: break, cleave, furrow, gash, slit
• مترادف: crack
• مشابه: break, cleave, furrow, gash, slit
• (2) تعریف: to plug up chinks in.
• مترادف: fill, plug up
• مشابه: cement, close, plaster, stop up
• مترادف: fill, plug up
• مشابه: cement, close, plaster, stop up
- She chinked the walls of the log cabin.
[ترجمه گوگل] دیوارهای کلبه چوبی را خرد کرد
[ترجمه ترگمان] دیوار کلبه چوبی را به صدا درآورد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] دیوار کلبه چوبی را به صدا درآورد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید